منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-02-06 |
نویسنده: | استیون هورویتز | مترجم: | حسن افروزی |
چکیده: | |||
یکی از احساسهایی که معمولا توسط لیبرتارینها ابراز میشود، تمایل به «تنها گذاشته شدن» است. نمود این احساس در عرصه سیاسی این است که: «اگر مردم همدیگر را تنها بگذارند |
|||
مرا تنها نگذارید جایی که آزادی باشد، حمایت متقابل نیز هست یکی از احساسهایی که معمولا توسط لیبرتارینها ابراز میشود، تمایل به «تنها گذاشته شدن» است. نمود این احساس در عرصه سیاسی این است که: «اگر مردم همدیگر را تنها بگذارند، دنیا تبدیل به جایی بهتر خواهد شد.» یا «من میخواهم کسی مزاحمم نشود تا بتوانم هر چه میخواهم انجام دهم.» و در کشوری که دارای 4 تریلیون دلار مخارج فدرال است، همدردی نکردن با این مساله تا حدی غیرممکن است. به هر حال، من به عنوان فردی که به مبارزه بر علیه دولت بزرگ پرداخته است، شناخته شدهام. با این حال، وقتی دیدگاه ما نسبت به آزادی به مثابه تنها گذاشته شدن انگاشته میشود، به نظر من لیبرتارینها دچار خطایی قائم به ذات و بیمحتوا میشوند که ممکن است منجر به پشیمانی آنها شود. این جزئی است از خطایی بزرگتر که جیمز پرون در نوشتهای به نام «لیبرتارینیسم من» به صورت زیبایی آن را بیان میکند: لیبرتارینیسم به آسانی میتواند تبدیل به قالبی برای آزادی من شود که خالی از هرگونه دغدغهای نسبت به آزادی دیگرانی باشد که مثل من نیستند. به عقیده پرون لیبرتارینیسم بیشتر از آن که به فکر آزادی مربوط به ترجیحات شخصی خود ما باشد، باید بیشتر متوجه آزادی قشرهایی باشد که در طول تاریخ مورد تعرض و ستم قرار گرفتهاند. به نظر من حق با پرون است و من میخواهم در این نوشته استدلالی بر علیه تفکر «تنها گذاشته شدن» ارائه کنم. به عبارتی ساده، من نمیخواهم تنها گذاشته شوم و فکر هم نمیکنم که دنیای ایده آل لیبرتارینها، دنیایی باشد که ما در آن همدیگر را تنها گذاشته باشیم. من بیشتر ترجیح میدهم در دنیایی زندگی کنم که در آن خانواده، دوستان و افراد دور و برم نه تنها در زمان نیاز مرا تنها نگذارند، بلکه احساس تعهدی نیز برای کمک به من داشته باشند. در عوض، من هم امیدوارم که آنها نه تنها میل به «تنها گذاشته شدن» نداشته باشند، بلکه حتی در زمان نیاز با روی باز کمک من را پذیرا باشند. اهداف خوب، وسایل بد برای من، یکی از استدلالهای موجه برای دفاع از آزادی این است که ما را قادر به کشف راههای جدید، خلاقانه و بهرهورتری برای کمک به همدیگر میکند. مشکل برنامههای رفاهی دولت این نیست که هدف آنها برای کمک به افراد محتاج هدفی ناپسندیده است. مشکل این جاست که این برنامهها وسایلی نامناسب برای رسیدن به این هدفاند. چنین برنامههایی ذاتا بیفاعل و بوروکراتیک هستند و ناگزیر به جای کمک به افراد واقعا محتاج به سود قشری دیگر تمام میشوند. تمایل به رهایی از چنگ این بوروکراسیها کاملا قابل درک است، ولی دلیل کسانی که این تمایل را دارند این نیست که کمک به دیگران اشتباه است یا دنیایی خوب است که ما همه در آن تنها باشیم. دلیل آنها این است که تنها افراد آزاد و مسوول هستند که میتوانند به افراد محتاج کمک کنند. درست مثل دیگر جنبههای یک جامعه آزاد، بهترین نتایج تنها زمانی به وجود میآیند که افراد با دانش محلی و بیشترین انگیزه برای موفقیت زمام را در دست بگیرند. به جای بوروکراسیهای غیرصمیمانه و دورادور دولت، این عبادتگاهها، اقوام، خانوادهها و جمعهای دوستانه هستند که در بهترین جایگاه برای تشخیص افراد محتاج و بهترین راه کمک به آنها هستند. حمایت متقابل قبل از دولت رفاه فدرال، بر اساس کتاب «از حمایت متقابل تا دولت رفاه» دیوید بیتو، این رایجترین راهی بود که آمریکاییها در هنگام نیاز کمک میگرفتند. این سیستمهای غیرمتمرکز و اغلب دقیق به خوبی کار میکردند و همچنین راهی را برای سیاه پوستان آمریکایی فراهم کرده بود تا شبکههای کمکرسانی خود را خارج از ساختارهای نژادپرستانه آن زمان به وجود بیاورند. آزادی نسبی آن دوره با توجه به حمایت متقابل منجر به راهحلهای خلاقانه و بهرهوری برای کمک به دیگران شد که میتوان از یک فرآیند اکتشافی اجتماعی انتظار داشت.زمانی که لیبرتارینها شعار «ما را تنها بگذارید» را به کار میگیرند، در واقع انگشت بر کلیشه انسان خودخواه و بیتوجه به دیگران میگذارند. این راه درستی برای جلب مردم به فلسفه آزادی نیست. لیبرتارینهایی که میخواهند تنها گذاشته شوند، به زودی خود را در حالی در تنهایی فکری و سیاسی خواهند یافت که فرصت بیان دغدغه خود برای انسانیت را از دست دادهاند. |