منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-09-10 |
نویسنده: | www.bourse24.ir | مترجم: | |
چکیده: | |||
گروه بورس- «وقت بیشتر، کار بیشتر، پول بیشتر» تقریبا یک زنجیره علت و معلول پذیرفته شده در فضای کسب و کار به شمار میرود، اما افرادی هستند که با وقت و کار کمتر، سود به مراتب بیشتری را به دست میآورند. |
|||
روانشناسی بازار سهام خبرگی در بازار سهام همچون «لوبیای سحرآمیز» نیست!
در کتاب 23 اصل موفقیت وارن بافت در این خصوص آمده است: اسامی وارن بافت و جورجی شوارتز در اذهان مردم با سوابق برجسته سرمایهگذاریهای آنان (4/24 درصد سود سالانه برای بافت و 2/28 درصد سود سالانه برای شوارتز) پیوند خورده است. برخی فکر میکنند آنها با نبوغی ذاتی در سرمایهگذاری، ناگهان در این عرصه ظاهر شدند؛ در حالی که این طور نیست. هنگامیکه بافت در سال 1956 شرکت تضامنی بافت را تاسیس نمود، از تجربه بیست ساله در پسانداز، سرمایهگذاری و کسب دانش در مورد تجارت و پول، بهره میجست.شوارتز نیز مانند بافت هنگامی که صندوق سرمایهگذاری دابل ایگل را بنیان نهاد، هفده سال در یادگیری حرفه خود وقت صرف کرده بود. این دوره کارآموزی بلندمدتی بود که باعث شد آنها از اولین روزهای ورود خود به حوزه مدیریت سرمایه، سودهای درخشانی را کسب نمایند.بافت اولین سهام خود را در یازده سالگی خریداری کرد و پنج ساله بود که اولین کسب و کار خود یعنی فروش آدامس به رهگذران در دکهای جلوی خانهشان را آغاز کرد. سپس دکه دیگری، در جلو خانه یکی از دوستان برای فروش لیموناد بر پا کرد، زیرا متوجه شد که در آنجا رفت و آمد زیادتری وجود دارد و احتمالا مشتریان بیشتری به دست خواهد آورد. در شش سالگی بستههای ششتایی نوشابه را از مغازه عمده فروشی به قیمت 25 سنت میخرید و هر بطری را به قیمت 30 سنت در درب منازل میفروخت.بسیاری از کودکان مسوول تحویل روزنامه درب منازل بودند و یا به کارهای پاره وقت دیگر میپرداختند تا از این راه، پول توجیبی خود را افزایش دهند. اما بافت در این زمینه هم مثل بقیه نبود.در سن 14سالگی بافت چندین مسیر تحویل روزنامه را به عنوان کسب و کار خود، تقبل کرده بود. او از دسترسی خویش به مشتریان استفاده میکرد تا برای افزایش درآمد خود، اشتراک مجلات را نیز به آنها بفروشد. او با این کار 175 دلار در ماه درآمد کسب میکرد، که درآمدی باور نکردنی برای یک نوجوان در اواسط دهه 1940 بود و او برای حفظ این پول برنامهریزی کرده بود، نه برای خرج کردن آن.از دیگر فعالیتهای تجاری او، جمعآوری توپهای گلف گم شده و فروش آنها بود، نه به تعداد کم بلکه بیش از صدها توپ گلف در یک زمان. این تجربه او در راهاندازی و اداره کسب و کار، گرچه در مقایسه با کوچکترین دستاوردهای برکشایرهاثوی بسیار ناچیز بود، اما درک درستی از فعالیتهای تجاری برای بافت ایجاد کرد، که به سادگی نمیتوان آن را با خواندن یک کتاب و یا انتخاب یک واحد درسی کسب کرد. در واقع، هنگامی که بافت 19 سال بیشتر نداشت، در دانشگاه بارها و بارها اعلام کرد که بیش از اساتید میداند. به گفته یکی از همکلاسیهای او، «وارن به این نتیجه رسید که چیزی وجود ندارد که استاد درس بتواند به او بیاموزد و در این مورد کاملا حق با او بود.»همچنین بافت علاقه خاصی به بازار بورس داشت و وقت زیادی در مرکز خرید و فروش سهام پدرش میگذراند و گاهی اوقات قیمتها را روی تخته سیاه مینوشت. وی شروع به جدولبندی قیمتها کرد چرا که مجذوب کشف الگوی آنها شده بود. اولین خرید وی، خرید سهام شرکت «خدمات شهری» بود. او سه سهم به قیمت 38 دلار خرید که خیلی زود به 27 دلار کاهش یافت. بافت صبر کرد تا به تدریج با 5 دلار سود، آنها را فروخت که پس از آن، ارزش سهام تا 200 دلار نیز بالا رفت.در حالی که سایر هم سن و سالهای او صفحات ورزشی روزنامهها را میخواندند یا توپ بازی میکردند، بافت جوان در تابلوهای بورس غرق شده بود و پس از مدرسه، روزنامه والاستریت را میخواند. معلمان دبیرستان، حتی از او مشاوره سرمایهگذاری میگرفتند.اما با وجود اینکه زمان زیادی را صرف مطالعه بازار بورس میکرد، اما در تمام امور چندان موفق نبود. او همه چیز را امتحان میکرد، اما وی بعدها در این مورد گفت: «من تمام جداول را جمع آوری میکردم و تمام مسائل تکنیکال را میخواندم و به تمام راهنماییها گوش میدادم.» ولی هیچ چیز عالی پیش نمیرفت. او نه چهارچوب مشخصی داشت و نه سیستم مشخصی، تا اینکه با بنجامین گراهام آشنا شد.هنگامی که در سال 1950 وارد دانشگاه کلمبیا شد تا در کلاس تحلیل اوراق بهادار بنجامین گراهام شرکت کند، تنها بیست سال داشت، اما سرمایهگذاری کارکشته و باتجربه شده بود. تا این زمان او بسیاری از اشتباهات را مرتکب شده بود و بسیاری از تجربیات آموزنده را پشت سر گذاشته بود که اغلب سرمایهگذاران بین سی تا چهل سالگی شروع به کسب آنها میکنند. به عنوان مثال: او هر کتاب مرتبط با سرمایهگذاری و تجارت که امکان دسترسی به آن را داشت، خوانده بود، در کل بیش از 100 کتاب.او رویکردهای مختلف سرمایهگذاری را امتحان و تجربه کرده بود، از جمله خواندن نمودارها و گوش دادن به نکتههای داغ روز.تجربه زیادی در انجام معامله داشت که برای یک جوان بیست ساله عجیب بود و در معامله ذکاوت خود را نشان داده بود. مشاور بافت ظرف شش سال بعد، بافت هر چه میتوانست از گراهام فراگرفت. ابتدا به عنوان دانشجو، تنها نمره A+ تمام زمان تدریس گراهام را از او دریافت کرد، سپس در شرکت گراهام و نیومن که شرکت مدیریت سرمایه گراهام بود از سال 1954 تا 1956 کار کرد. اما بافت نشانههایی از برتری خود نسبت به استادش نشان میداد.بافت در همه چیز سریعتر بود. گراهام میتوانست با نگاهی کوتاه به یک صفحه با ستونهایی از اعداد و ارقام به سرعت خطایی را شناسایی و باعث شگفتی شود. اما بافت در این مورد سریعتر از او بود. هوارد نیومن، پسر شریک گراهام که در آنجا کار میکرد، گفت: «وارن باهوش و فروتن بود. تواناییهای او فراتر از گراهام بود.» بافت بلافاصله آنچه را آموخته بود به کار بست.هنگامی که در سال 1950 وارد دانشگاه شد، در حدود 9800 دلار از فعالیتهای تجاری دوران نوجوانیاش اندوخته بود. و هنگامیکه در سال 1956 نیویورک را به مقصد اوماهاترک کرد تا شرکت مدیریت سرمایه خودش را بنیان نهد؛ این مقدار را به 140 هزار دلار افزایش داده بود، چیزی نزدیک به یک میلیون دلار امروز که چنین حجمی از سرمایه، سود مرکب سالانهای بیش از 50 درصد داشت.او به فلسفه سرمایهگذاریش دست یافته بود و سیستم سرمایهگذاری خود را طرحریزی کرده و با موفقیت آزموده بود، او اکنون آماده بود. فیلسوف شکست خورده هنگامی که در بهار سال 1953 جورجی شوارتز از مدرسه اقتصاد لندن فارغالتحصیل شد، امیدوار بود که شغلی دانشگاهی بیابد، اما نمرات وی برای چنین شغلی مناسب نبود. از این رو پس از فارغالتحصیلی دست به کارهای متفرقه زد تا آنکه برای پرداخت اجاره خانه، به این فکر افتاد که بورس را امتحان کند! شوارتز نامهای شخصی به مدیران عامل هر یک از بانکهای تجاری در شهر لندن نوشت. یکی از معدود مصاحبههای وی با مدیر عامل یکی از بانکهای کوچک بود که به او وقت ملاقاتی داد تا تنها به او بگوید که تلاش وی برای یافتن کار در شهر لندن بیهوده است. وی به شوارتز گفت: «ما اینجا کاری را انجام میدهیم که به آن خویشاوند گماری نوابغ میگویند. این یعنی هر مدیر عاملی تعدادی برادر یا خواهرزاده دارد که یکی از آنها نخبه است و جانشین آینده مدیرعامل خواهد بود. اگر شما از همان کالجی میآیی که او آمده است، شاید شانسی داشته باشید که شغلی در آن موسسه بیابید. اما شما حتی کشورتان با اما یکی نیست!» به تدریج و به زحمت شوارتز توانست جایگاه شغلی خود را در شهر لندن در موسسه مالی کوچکی تثبیت نماید که مدیر عامل آن همچون شوارتز اهل مجارستان بود. آن دوران برای او چندان درخشان نبود هرچند به کسب تجربیاتی در دادوستدهای طلا منجر شد.شوارتز در نیویورک، شروع به انجام معاملات آربتراژی کرد، خرید و فروش اوراق بهادار بازارهای بینالمللی مختلف برای کسب سود از تفاوتهای ناچیز میان قیمتها. تا زمان ورود جان اف کندی به کاخ سفید موفقیتهای چشمگیری در این جایگاه کسب کرد. یکی از اولین کارهایی که جان.اف.کندی به عنوان رییس جمهور انجام داد، ارائه لایحه «مالیات جدید» بود. این مالیات 15درصدی که برای سرمایهگذاریهای خارجی وضع شد، تجارت بلندپروازانه شوارتز را با رکودی ویرانگر روبهرو کرد.با توجه به اینکه کار چندانی برای او باقی نمانده بود، به دنیای فلسفه بازگشت. در سالهای 1961 و 1962 او آخر هفتهها و بعد از ظهرها بر روی کتاب «بار سنگین آگاهی» که نوشتن آن را در مدرسه اقتصاد لندن شروع کرده بود، کار میکرد. البته موفق شد کتاب را کامل کند، اما این کار او را راضی نکرد. «روزی رسید که داشتم آنچه از قبل نوشته بودم را بازخوانی میکردم، اما چیزی از آن نفهمیدم... حال میفهمم که در واقع مشغول تکرار نظریات دیگر فیلسوفها بودم. ولی در این توهم بودم که در حال بیان موضوعی مهم و اصیل هستم».در آن زمان، شوارتز در سن سی و دو سالگی بود که تصمیم گرفت به طور کامل بر روی سرمایهگذاری تمرکز کند. در سال 1963 او آخرین حرکت خود را انجام داد و به موسسه کوچک مالی دیگری پیوست. مکانی که در آنجا شروع به آزمایش نظریات فلسفی خود در بازار کرد. در اینجا بود که ایده صندوق کوانتوم به ذهن او خطور کرد و در نهایت آن را تاسیس نمود. در سال 1967 صندوق عقاب اول توسط همین موسسه مالی و با مدیریت شوارتز تاسیس شد. صندوق دوم با نام صندوق دابل ایگل در 1969 تاسیس شد، یعنی 17 سال پس از اولین شغل او در شهر لندن. سرمایه فعلی میلیاردی شوارتز با سرمایهگذاری 250 هزار دلاری او در صندوق آغاز شد. جیمی راجرز شریک شوارتز شد. آنها به عنوان مدیران مستقل سرمایه در سال 1973 شرکت مدیریت سرمایه شوارتز را بنیانگذاری کردند و صندوق دابل ایگل را تحت پوشش آن در آوردند. چند سال بعد این شرکت به صندوق کوانتوم تغییر نام داد. پولی که آسان به دست بیاید اگر بگویید که تنها با برداشتن یک چوب گلف و بدون هیچ تمرین خاصی میتوانید تایگر وودز را ببرید، همه به شما خواهند خندید. تنها یک فرد دیوانه بر روی باخت آندره آقاسی به یک مبتدی در مسابقات تنیس ویمبلدون شرطبندی میکند و چه کسی با عقل سالم انتظار دارد برای مبارزه با مایک تایسون وارد رینگ بوکس شود و بیشتر از پانزده ثانیه دوام آورد؟پس چرا مردم فکر میکنند که میتوانند تنها با باز کردن یک حساب معامله سهام و ریختن 5000 دلار به آن حساب، همان سودی را کسب کنند که وارن بافت یا جورجی شوارتز به دست میآورند؟این افسانه که سرمایهگذاری راهی است آسان به سوی ثروتمند شدن و هیچ آموزش خاصی نیاز ندارد، در زمره گناههای نابخشودنی سرمایهگذاری قرار دارد و این افسانه با شانسهایی که برخی آماتورهای بازار با کسب سودهای اتفاقی در عصر رونق بازار با آنها روبهرو میشوند، بیشتر تقویت میشود.حتی سرمایهگذاران شاخصی چون وارن بافت نیز هنگامی که میگویند: «تمام آنچه نیاز دارید این است که چند شرکت خوب پیدا کنید که بتوانید با قیمت مناسب بخرید و منتظر شوید»، ناخواسته به این افسانه دامن میزنند.هر کتاب سرمایهگذاری و حتی صحبتی که در شبکه خبری بلومبرگ پخش میشود، باعث میشود که این کار آسان به نظر آید. در واقع سرمایهگذاری آسان است اما هنگامی که شما به مرز مهارت ناخودآگاه رسیده باشید. برای رسیدن به آنجا، ابتدا باید «هزینههای خود را بپردازید.»نه بافت و نه شوارتز به قصد پرداخت هزینههای خود وارد این کار نشدند. اما مرتکب اشتباه شدن در هنگام کار با پول واقعی، تحلیل این اشتباهات و درس گرفتن از آنها، کاری بود که آن دو انجام میدادند. با پیگیری این روند، زیانهایی که آنها متحمل میشدند، نوعی سرمایهگذاری در موفقیت دراز مدت آنها به شمار میآمد. «درد از دست دادن پول واقعی» عاملی ضروری در کسب تجربه به شمار میآید. چگونگی واکنش شما نسبت به این زیانها، عاملی حیاتی در تعیین این موضوع است که آیا در نهایت سرمایهگذاری موفق خواهید بود و یا با شکست مواجه میشوید.بافت و شوارتز هر دو متعهد به کسب موفقیت هستند. آنها همیشه آمادهاند برای رسیدن به هدف، تلاش بیشتری داشته باشند. یک اشتباه یا زیان، کوچکترین اثری بر اعتماد به نفس آنان ندارد. آنها از این مساله آزرده خاطر نمیشوند. همانگونه که بافت میگوید: «سهام نمیداند که چه کسی مالک آن است. شاید شما هنگامی که سهام در نوسان است، احساساتی را نسبت به آن داشته باشید، اما بازار کوچکترین اهمیتی برای احساسات شما قائل نیست.»آنها با پذیرفتن مسوولیت کارهای خود، کنترل سرنوشت خود را در دست دارند. آنها هرگز بازار یا کارگزارشان را سرزنش نمیکنند. آنها به این دلیل زیان دیدهاند که خودشان اشتباه کردهاند، پس راه حل مساله در دست خودشان است. سرمایهگذاری که به شیوه بافت و شوارتز در برابر اشتباهاتش واکنش نشان نمیدهد، آنقدر دوام نخواهد آورد که هزینههای خود را بپردازد. پرداخت هزینه حتی سرمایهگذارانی که در یک برهه از زمان به موفقیت چشمگیری میرسند، گاهی در پرداخت هزینههای خود ناموفق هستند و ناگزیر تاوان آن را نیز میپردازند، مانند شرکت مدیریت سرمایهگذاری بلندمدت. شرکت مزبور در سال 1994 تاسیس شد. این شرکت کار خود را با یک میلیارد دلار سرمایه آغاز کرد و با کمک دو شریک که هر اقتصاددان و برنده جایزه نوبل بودند، پیشرفت قابل ملاحظهای کسب کرد. برای چند سال نخست، این شرکت با در پیش گرفتن روش علمی، سودهای رویایی را تکرار کرد. آنها میدانستند که چه میکنند و آن را بخوبی انجام میدادند. در سال 1997 شرکا با یک مشکل روبهرو بودند: آنها حتی پس از آنکه حجم زیادی از پول را به سرمایهگذاران به عنوان سود پرداخت کردند، باز پول بسیار زیادی در دست داشتند. و در همین زمان سود تجارت عالی آنها در انتشار اوراق قرضه کاهش یافته بود، زیرا در والاستریت همه به این کار هجوم آورده بودند.در شرکت آنها، مدلهای کامپیوتری از بازارهای اوراق بهادار ساخته شده بود تا از این طریق موارد ناکارآمدی بازار اوراق بهادار (موقعیت آربیتراژ) مشخص و شناسایی شود. اوراق بهادار حوزه مهارت آنان بود و آنها هزینههای خود را پرداخته بودند.اما موفقیت آنها را مغرور کرده بود. هنگامی که در پیدا کردن حوزهای برای سرمایهگذاری این پول جدید، با مشکل روبهرو شدند، مدلهای اوراق بهادار خود را در سایر بازارها همچون تصاحب داراییهایی که در آنها تسلط چندانی نداشتند، به کار گرفتند. نه تنها آن مدلها در حوزههایی به غیر از اوراق بهادار ثابت نشده و آزمایش نشده بودند، بلکه این اساتید نیز هیچ ضرورتی به آزمودن آنها احساس نمیکردند. آنها با میلیاردها دلار سرمایه وارد کار شدند.متاسفانه اولین هجوم آنها به خارج از حوزه بازارهای اوراق بهادار با موفقیت همراه بود. از این رو آنها معامله ارزهای دیگری چون ارزهای روسی و برزیلی را نیز همچون سایر اوراق بهادار نوظهور در بازار بورس به گستره کار خود افزودند. آنها حتی مالکیت برخی از سهام را به یکباره کاهش دادند، از جمله برکشایرهاثوی، کاری که به تدریج برای آنها 150 میلیون دلار هزینه فرصت در بر داشت.اسکولز یکی از معدود شرکایی بود که در مورد چنین معاملاتی ناراحت بود. او معتقد بود شرکت مدیریت سرمایهگذاری بلندمدت باید به مدلهای خود پایبند باشد چرا که هیچگونه مزیت اطلاعاتی در هیچ یک از این حوزهها ندارد؛ اما نظر او کاملا نادیده گرفته شد.سایر شرکا به گونهای رفتار میکردند که گویی میتوانند بر روی آب هم راه بروند. در نظر آنان، موفقیت قبلی ثابت میکرد هیچگونه خطایی ندارند. اولین اشتباه آنها مسلما این بود که از حوزه مهارت خود خارج شدند. شیرجه زدن با میلیاردها دلار سرمایه به درون کاری که در آن مهارت ندارید مانند این است که با چشمان بسته وارد رینگ مبارزه با مایک تایسون شوید. روشی برای تحقق فاجعه! در آگوست سال 1998، هنگامی که بازارها در روسیه دچار دگرگونی شد، شرکت مدیریت سرمایهگذاری بلندمدت از درون متلاشی شد. به این ترتیب پس از آنکه پول سرمایهگذاران خود را پنج برابر کرده و از یک میلیارد دلار به 5 میلیارد دلار رساند، در اکتبر 1998، تنها 400 میلیون دلار از کل سرمایه باقی مانده بود. 40 سنت از هر دلار اولیه! این نمونه به خوبی نشان میدهد که اگر هزینههای خود را پرداخت نکنید، به تدریج از درون متلاشی میشوید و این واقعیت، اجتناب ناپذیر است. به طرز وحشتناکی ساده است، اما... همچون اساتید هر فن، اساتید خبره در امر سرمایهگذاری نیز که هزینههای خود را پرداختهاند، در خود نیرویی را پرورش میدهند که مردم آن را «حس ششمی میدانند که به آنها میگوید که بورس چه موقع نوسان میکند...» این حس میتواند به صورت کمردرد باشد که برای شوارتز اتفاق میافتد یا تصویری باشد که بافت از یک شرکت در ده یا بیست سال آینده در ذهنشترسیم میکند؛ و یا صدایی از درون باشد که میگوید «الآن کف قیمت است!» به هر شکل و صورتی که ظاهر شود در واقع حاصل سالها تجربه اندوزی در ضمیر ناخودآگاه اساتید سرمایهگذاری است که به صورت یک عکسالعمل ذهنی خود را بروز میدهد. به همین دلیل است که تمام کارهایی که شخص خبره انجام میدهد برایش آسان به نظر میرسد. بافت پیش از آنکه به چنین مرحلهای از مهارت ناخودآگاه دست یابد، برایش غیر ممکن بود که شرکتی یک میلیارد دلاری را در عرض تنها چند دقیقه خریداری نماید. همچنین شوارتز هم نمیتوانست به چنین موقعیت برتری در معاملات ارزی دست یابد که بتواند در سال 1992 پوند استرلینگ را به موقع به صورت استقراضی بفروشد.سرمایهگذاری که فکر میکند تمام آنچه نیاز دارد، یافتن هدف نهایی، فرمول درست، راز خواندن نمودارها و یا مشاوری است که به او بگوید چه کاری را در چه زمانی انجام دهد، هرگز به مهارت وارن بافت یا جورجی شوارتز دست نخواهد یافت.پرداخت هزینههای لازم میتواند فرآیند طولانی و پرزحمتی باشد که بافت و شوارتز را تقریبا به مدت بیست سال مشغول خود کرد، اما آنها این روند را به صورت غیرمنظم و غیرسیستماتیک طی کردند. بر خلاف آنها، اکنون شما میدانید که باید منحنی یادگیری را از پایه آغاز کنید. این کار باعث میشود تا نسبت به سرمایهگذار خبره که با فرآیند آزمون و خطا به استادی رسیده است، برتری غیرقابل وصفی داشته باشید؛ پس همین حالا یادگیری خود را شروع کنید و البته هزینههای آن را هم بپردازید!
|