منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-29 |
نویسنده: | پیتر شیف | مترجم: | حسین راستگو |
چکیده: | |||
توافق زیادی میان اقتصاددانان در این باره وجود دارد که این جنگ دوم جهانی بود که رکود بزرگ را به پایان برد، اما وقتی از آنها میپرسند که چرا امروزه جنگ در دیگر نقاط دنیا همان تاثیر را به همراه ندارد، غالبا ادعا میکنند که اندازه و دامنه درگیریهای کنونی آن قدر اندک است که به لحاظ اقتصادی اهمیتی ندارند. |
|||
چرا جنگ جهانی دیگری راه نیندازیم؟ ارقام مربوط به اثرات مخارج جنگی به راستی گیجکننده بود. از 1940 تا 1944 مخارج دولت فدرال بیش از شش برابر شد و از 5/9 میلیارد دلار به 72 میلیارد دلار رسید. این افزایش مخارج به بسط 75 میلیارد دلاری جیدیپی اسمی آمریکا انجامید و آن را از 101 میلیارد دلار در سال 1940 به 175 میلیارد دلار در 1944 رساند. به بیان دیگر فعالیتهای جنگی مایه آن شد که جیدیپی آمریکا تنها ظرف چهار سال نزدیک به 75 درصد رشد کند! جنگ همچنین مشکلات ناشی از بیکاری مزمن را در آمریکا از میان برد. در 1940 که یازده سال از سقوط بورس سهام میگذشت، بیکاری هنوز در نرخ 1/8 درصد مانده بود. در 1944 این رقم به کمتر از 1 درصد کاهش یافت. جریان تازه تزریق مخارج دولتی و حضور افراد دارای سن کار در کشورهای خارجی، زنان را در اندازههای بیسابقهای به درون بازار نیروی کار کشاند و به این ترتیب تولید اقتصادی را به شدت افزایش داد. افزون بر آن مخارج دولتی روی تکنولوژیهای دوره جنگ، پیشرفتهای بسیار بزرگی را به بار آورد که برای چند دهه بر تولید کالاهای مصرفی اثر گذاشت. با این تفاسیر، چرا آمریکا نباید جنگ ساختگیای را با روسیه آغاز کند؟ هر دوی این کشورها میتوانند بلافاصله به اشتغال کامل دست یابند و بخشهای تولید خاص خود را دوباره زنده کنند. میتوانیم به جای ساخت مهمات جنگی، همه انواع تفنگهای رنگپاش و بمبهای گندزا را بسازیم. هنگامی که طرح این ارتشهای جدید آماده شد و به خوبی با سلاحهای بیخطر مجهز شدند، این دو کشور میتوانند بازیهای جنگی پرهیجانی را به راه اندازند. شاید آمریکا بتواند دقیقا مانند آنچه در بازی «ریسک» اتفاق میافتد، حملهای را از زمین و دریا به کامچاتکا تدارک ببیند. با ادامه این ویرانگریها، کمپانیهای فیلمسازی پیکسار و جیمز کامرون را هم به میدان میآوریم. این جادوگران هالیوودی بیتردید میتوانند با استفاده از پولهای بیحدوحصر دولتی خرابیها و ویرانیهای شبیهسازیشده چشمگیرتری را در قیاس با آنچه در طول جنگ در بندر پرل یا در روز D-Day (6 ژوئن 1944) رخ داد، پدید آورند. این تصاویر میتواند از تلویزیون پخش شود و درآمد تبلیغاتی آن مستقیما نصیب دولت گردد. دامنه این رقابت میتواند گستردهتر شود، به گونهای که برنده این شبهدرگیری با کشوری دیگر رودررو شود و جنگ ساختگی دیگری به راه افتد. این محرکها میتوانند همیشه ادامه پیدا کنند. اگر آمریکا نتواند هیچ شریکی در عرصه بینالمللی برای شرکت در این جنگ بیابد، همواره میتواند «جنگ داخلی» را بازتولید کند. اما تکرار تاثیر جنگ جهانی دوم در شرایط امروزی به تلاشی حقیقتا بسیار بزرگ نیاز دارد. بازتولید افزایش شش برابری بودجه دولت فدرال که در سالهای آغازین دهه 1940 مشاهده شد، اکنون به بودجهای تقریبا 20 تریلیون دلاری خواهد انجامید. این برابر است با 67 هزار دلار برای هر مرد، زن و کودک در آمریکا. بیتردید رشد بسیار زیاد جیدیپی در اثر این دست برنامههای محرک، رکود به اصطلاح بزرگ را به سرعت به پایان میبرد. سوال بزرگ این است که هزینه این کار را چگونه باید پرداخت. آمریکا هزینه فعالیتهای خود در جنگ دوم جهانی را عمدتا با افزایش مالیاتها و استفاده از پساندازهای شخصی آمریکاییها تامین کرد. امروز هیچ یک از این ابزارها اصلا به آن اندازه که در سال 1941 امیدبخش بودند، نویدبخش و مایه امیدواری نیستند. فشارهای مالیاتی امروز بسیار بیشتر از دوره قبل از جنگ جهانی دوم است و از این رو بالا بردن مالیاتها در حال حاضر بسیار سختتر خواهد بود. «مالیات پیروزی» سال 1942، نرخهای مالیات بر درآمد را یک باره بالا برد و برای نخستین بار در تاریخ آمریکا این امکان را فراهم آورد که مالیاتها مستقیما از حقوقهای دریافتی کارگران کسر شوند. نخست قرار بود که این موارد افزایش مالیاتها موقتی باشند، اما البته که برای دورهای بسیار طولانیتر پابرجا ماندهاند. بعید است که آمریکاییها مالیاتهای بالاتری را برای تامین مالی جنگی واقعی بپذیرند، چه رسد به آنکه قرار باشد مالیاتهایشان برای پرداخت هزینههای جنگی ساختگی به کار روند. این امر باعث میشود که گزینه استفاده از پساندازها نیز که منبع عمده تامین مالی جنگ جهانی بود، کنار گذاشته شود. در خلال جنگ، آمریکاییها اوراق قرضه جنگی به ارزش تقریبی 186 میلیارد دلار خریدند. امروز آمریکا پسانداز لازم برای پرداخت مخارج جاری خود را ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد این مخارج را به گونهای معنادار افزایش دهد. حتی اگر آمریکاییها بتوانند چینیها را قانع کنند که 20 تریلیون دلار به آنها وام دهند (علاوه بر 1 تریلیون دلاری که اکنون به چینیها بدهکارند)، چگونه میتوانند این بدهیهای خود را بازپس دهند؟ اگر این همه پوچ و نامعقول به نظر میرسند، به این دلیل است که واقعا پوچ و نامعقول هستند. جنگ راهی است بسیار خوب برای نابودی، اما راهی است وحشتناک برای رشد اقتصاد. چیزی که غالبا از نظر دور داشته میشود، این است که جنگ موجد سختی و گرفتاری است، آن هم نه تنها برای کسانی که خشونتهای آن را تحمل میکنند. بله، تولید آمریکا در خلال جنگ جهانی دوم افزایش یافت، اما بخش بسیار کوچکی از این افزایش تولید برای کسی غیر از سربازان قابل استفاده بود. مصرفکنندگان نمیتوانند از هواپیمای بمبافکن برای مسافرتهای خانوادگی استفاده کنند. هدف اقتصاد این است که استانداردهای زندگی را بالا ببرد. در طول جنگ که محصولات تولیدی به جبههها فرستاده میشدند، کالاهای مصرفی در داخل این کشور سهمیهبندی شدند و استاندارد زندگی افت کرد. هر چند مشاهده نتایج آماری مخارج زمان جنگ ساده است، اما دیدن کاهش هزینههای غیرنظامی که این امر را امکانپذیر کرد، بسیار سختتر است. حقیقت این است که فارغ از اینکه تصویری که از طریق این مخارج خلق میکنیم چه قدر پرشکوه است، نمیتوانیم به راحتی از بحران کنونی خارج شویم. حتی اگر این مخارج را برای ایجاد زیرساختها صرف کنیم و نه برای جنگ، باز هم راهی برای تامین مالی آنها نداریم و هیچ تضمینی وجود ندارد که اقتصاد در نتیجه این مخارج رشد کند. آنچه که آمریکا نیاز دارد، پسانداز بیشتر، محیط کسبوکار آزادتر، تولید بیشتر و احیای رقابتپذیریاش در اقتصاد دنیا است. راه دستیابی به این اهداف مخارج دولتی کمتر است، نه بیشتر. منبع: کاپیتالیسم مگزین |