منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-04-08 |
نویسنده: | مترجم: | حسین راستگو | |
چکیده: | |||
سنگ بنای اندیشههای فیزیوکراتیک، این اصل اولیه مطرحشده از سوی فرانسوا کوزنای بود که تنها کشاورزی باعث پیدایی مازاد (چیزی که آن را تولید خالص میخواند) میشود |
|||
فیزیوکراتها بر علم اقتصاد اثر گذاشتند؟ طرفداران قانون طبیعت فیزیوکراتها گروهی از متفکران روشنگری دهه 1760 فرانسه بودند که حول فرانسوا کوزنای، پزشک دربار این کشور گرد آمده بودند. اساسنامه مکتب فیزیوکراتیک، «چشمانداز اقتصادی» نوشته کوزنای بود. حلقه اصلی این مکتب، افرادی همچون مارکی دومیرابو، مرسیه دولاریویر، دوپون دونومورس، لوتروسن، آبه بودو و چند نفر دیگر بودند. این افراد برای معاصرانشان تنها با عنوان «اقتصاددانان» (Économistes) شناخته میشدند. سنگ بنای اندیشههای فیزیوکراتیک، این اصل اولیه مطرحشده از سوی فرانسوا کوزنای بود که تنها کشاورزی باعث پیدایی مازاد (چیزی که آن را تولید خالص میخواند) میشود. به باور فیزیوکراتها ارزشی که تولید به بار میآورد، به اندازه ارزش همان نهادههایی است که به کار میگیرد و از این رو هیچ تولید خالصی را خلق نمیکند. بر خلاف مرکانتیلیستها، فیزیوکراتها اعتقاد داشتند که ثروت کشورها نه در حجم طلا یا نقرهای که دارند، بلکه در اندازه تولید خالصشان نهفته است. فیزیوکراتها میپنداشتند که سیاستهای کهنه مبنی بر حمایت از شرکتهای تجاری و صنعتی کاری نادرست است. به باور آنها موضوع این نیست که باید جلوی تجارت و تولید کارخانهای را بگیریم، بلکه هیچ ارزشی ندارد که دولت به میانجی اعطای مجوزهای انحصارگرایانه، کنترلها و تعرفههای حمایتی برای کمک به بخشهایی که تولید خالصی ندارند و از این رو بر ثروت کشور نمیافزایند، کل اقتصاد را به کژتابی بکشاند. سیاستهای دولتی، اگر قرار بر این است سیاستی وجود داشته باشد، باید برای بیشینه ساختن ارزش و تولید بخش کشاورزی طراحی شوند. اما چگونه؟ کشاورزی فرانسه در آن روزگار هنوز در مقررات قرون وسطایی که همچون زنجیری بر پای کشاورزان جسور و مبتکر بسته شده بود، فرورفته بود. قیودی فئودالی همچون کوروه (corvée) یا کار سالانهای که کشاورزان به دولت بدهکار بودند، هنوز پابرجا بود. قدرت انحصاری اصناف تجاری در شهرها باعث میشد که کشاورزان نتوانند محصول خود را به بالاترین قیمت پیشنهادی بفروشند و نهادههای مورد نیازشان را از ارزانترین منبع بخرند. مانعی حتی بزرگتر از این، تعرفههای داخلی بود که بر جابهجایی غلات در میان مناطق مختلف بار میشد و به راستی جلوی تجارت محصولات کشاورزی را میگرفت. پروژههای عمومی مورد نیاز برای بخش کشاورزی همچون ساخت جادهها و زهکشی زمینها وضعیتی اسفبار داشت. محدودیتهای بارشده بر مهاجرت کارگران بخش کشاورزی حکایت از آن میکرد که بازار کاری به گستردگی کل کشور نمیتواند پدید آید. کشاورزان در مناطق مولد فرانسه با کمبود کارگر و افزایش هزینههای دستمزد دست به گریبان بودند و به این ترتیب وادار میشدند که از گستره فعالیتهای خود بکاهند. در برابر، در مناطق غیرمولد، تودههای کارگران بیکاری که فقر و تنگدستی نفسشان را بریده بود، دستمزدها را در سطحی بسیار پایین نگه میداشتند و از این رو کشاورزان محلی رغبتی برای بهکارگیری تکنیکهای مولدتر کشاورزی نداشتند. اینجا بود که فیزیوکراتها گرایشهای استوار بر لسهفر خود را آشکار ساختند. آنها خواستار حذف محدودیتهای بارشده بر تجارت داخلی و مهاجرت نیروی کار، الغای کوروه، حذف انحصارهای دولتی و امتیازات تجاری و برچیدن نظام سندیکایی و... بودند. در باب مسائل مالی نیز فیزیوکراتها از وضع «مالیات واحد» بر زمین طرفداری میکردند. این منطق بدان گونه که از سوی میرابو بیان شده بود، کوبنده و قاطع به نظر میرسید. به اعتقاد آنها هر گونه مالیات بارشده بر کل اقتصاد تنها از یک بخش به بخشی دیگر منتقل میشود و دست آخر از تولید خالص میکاهد. از آنجا که زمین تنها منبع ثروت است، فشار تمام مالیاتها آخر کار بر دوش زمیندار میافتد. از این رو کارآمدترین شیوه این است که به جای بار کردن مجموعهای پیچیده از مالیاتهای پراکنده (که مدیریتشان سخت است و میتوانند کژتابیهای گذرایی را پدید آورند)، تنها سراغ ریشه برویم و مستقیما از اجارهبهای زمینها مالیات بستانیم. هر چند بسیاری از تدابیر سیاستی فیزیوکراتها عملی بود، اما آنها لباسهایی متافیزیکی بر تن استدلالهایشان میپوشاندند. فیزیوکراتها میان نظم طبیعی (یا نظم اجتماعی پدیدآمده به میانجی قوانین طبیعت) و نظم ایجابی (یا نظم اجتماعی حاصل از آرمانهای انسانی) تمیز مینهادند. به فیلسوفان اجتماعی اتهام میزدند که این دو را با یکدیگر درهمآمیختهاند. نظم ایجابی یکسره به رفتارها و قراردادهای انسانساخته ارتباط داشت و به این امر مربوط بود که جامعه باید چگونه سازماندهی شود تا با برخی آرمانهای برساخته ذهن انسان سازگاری یابد. به باور فیزیوکراتها این چیزی بود که فیلسوفان باورمند به «حقوق طبیعی» و «قرارداد اجتماعی» همچون جان لاک و ژان ژاک روسو دلمشغول آن بودند. با این همه فیزیوکراتها اعتقاد داشتند که اصلا هیچ چیز «طبیعی» در این نظریهها وجود ندارد و از این رو باید کنار گذاشته شوند. در برابر، نظم طبیعی همان قوانینی است که خدا در طبیعت نهاده و انسان نمیتواند تغییری در آنها پدید آورد. فیزیوکراتها اعتقاد داشتند که تنها انتخابی که انسانها در پیش دارند، این است که اقتصاد، سیاست و جامعه خود را یا دمساز با نظم طبیعی بسازند یا بر خلاف آن. آنها به باور خود درک کرده بودند که نظم طبیعی واقعا چیست و اعتقاد داشتند که سیاستهایی که تجویز میکنند، این نظم را پدید خواهد آورد. خود واژه «فیزیوکراسی» که نخستین بار از سوی دوپون دونومورس به کار بسته شد، از لحاظ لغوی به معنای «سلطه قانون طبیعت» است. حال نظم طبیعی چه بود؟ این نظم، اقتصادی ساده دارد. فیزیوکراتها سه طبقه را در اقتصاد برمیشمردند: طبقه «مولد» (کشاورزان و کارگران مزارع)، طبقه «عقیم» (کارگران صنایع، تاجران و صنعتکاران) و طبقه «مالک» (که تولید خالص را در قالب اجاره از آن خود میکند). درآمدها از بخشی به بخش دیگر و از این رو از دست یک طبقه به طبقهای دیگر جریان مییابد. «وضع طبیعی» اقتصاد زمانی پدیدار میشود که این جریانهای درآمدی در وضعیت «توازن» باشند؛ یعنی هیچ بخشی نه بزرگتر شود و نه کوچکتر. هنگامی که این «وضع طبیعی» پدید میآید، اقتصاد به فعالیت خود ادامه میدهد و به گونهای نامحدود خود را بازتولید میکند. فیزیوکراتها نظام خود را در رساله مشهور «چشمانداز اقتصادی» نوشته فرانسوا کوزنای شرح دادند. استدلال شده که کوزنای این ایده را به این خاطر بسط داد که در مقام یک پزشک، اقتصاد را با جریان خون و دستگاه حاکم بر بدن انسان قیاس میکرد؛ اما در حقیقت ایده توازن طبیعی میان جریانهای درآمدی، پیشتر در نظریههای اقتصادی پیر دوبوازگیلبرت و ریچارد کانتیون شرح داده شده بود. به واقع فیزیوکراتها «نظریه ارزشزمین» خود را نیز به کانتیون وامدار بودند. اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که فیزیوکراتها نه به میانجی استدلالهایی عملگرایانه درباره بهبود تولید کشاورزی، که بر پایه دیدگاههایی سمبلیک درباره نقش دولت در نظم طبیعی مورد نظرشان از سیاستهای استوار بر لسهفر دفاع میکردند. آنها بر خلاف بسیاری از همروزگارانشان، دولت را موجودی انگلوار میدانستند. به باور آنها دولت بخشی از اقتصاد و جامعه نیست؛ اما از آنها تغذیه میکند. دولت هیچ جایگاه معینی در نظم طبیعی ندارد. تنها نقش آن تعیین قوانین انسانها به گونهای است که قوانین طبیعت بتوانند نظم طبیعی را پدید آورند. هر تلاشی از سوی دولت برای اثرگذاری بر اقتصاد بر خلاف جریان این نیروهای طبیعی به عدم ترازهایی میانجامد که پیدایی نظم طبیعی را به عقب میاندازند و تولید خالص را پایینتر از آنچه که در غیر این صورت میبود، نگاه میدارند. سیاست عمومی استوار بر لسهفر و «مالیات واحد»، سریعترین و کمهزینهترین راه برای دستیابی به نظم طبیعی است و کمتر از هر سیاست دیگری اقتصاد را دچار اعوجاج میکند. فیزیوکراتها باور داشتند که تولید خالص در حالت طبیعی، بیشترین تولید خالصی است که میتواند در بلندمدت دوام یابد. آنها بر خلاف مرکانتیلیستها واقعا وقت چندانی را برای اندیشه در این باره صرف نکردند که آیا بیشینه کردن تولید خالص، ایدهای «خوب» است یا نه (مثلا آیا چنین کاری قدرت فرمانروا را زیادتر میکند؟ شادی عمومی به بار میآورد؟ اخلاق عمومی را بهبود میدهد؟ و....) میرابو، این «دوست انسان»، با پیگیری راه کانتیون نکاتی را در این باره مطرح کرد که ثروت حقیقی یک کشور، جمعیت آن است و از این رو هر چه تولید خالص کشوری بیشتر باشد، جمعیت پایدار و بادوام آن بیشتر خواهد بود. تدابیر و اقدامات سیاستی مورد حمایت فیزیوکراتها بسیار بر علیه منافع اشراف و اعیان و زمینداران بود (این در حالی بود که بسیار ادعا میکردند که حفظ منافع اینها را در سر دارند)، اما از آن جا که کوزنای پزشک خصوصی مادام دوپومپادور، سرخدمتکار لویی پانزدهم بود، دسته فیزیوکراتها از حمایت خوبی در دربار فرانسه برخوردار بودند. بعد از مرگ پومپادور در سال 1764، نفوذ فیزیوکراتها کاهش نیافت. در 7-1765 بیامان و با تمام توان، «مجله کشاورزی، تجارت و اقتصاد مالی» را که در آن زمان دوپون دونومورس سردبیرش بود، منتشر میکردند. بعد از کنار رفتن دوپون در سال 1767 فیزیوکراتها مجله Ephémérides du Citoyen را که آبه بادو ادارهاش میکرد، منتشر کردند. میرابو در همان سال گزارش خود با عنوان «شامهای سهشنبه» را سامان داد و دوپون دونومورس نیز گزارش روشنگر خود از این مکتب با عنوان «فیزیوکراسی» را منتشر کرد. فیزیوکراتها و اندیشههایشان در جایجای اروپا، از بادن گرفته تا روسیه و از توسکانی تا اتریش پی گرفته میشدند. بسیاری از نوشتههای آنها در مجلات آن روزگار، به ویژه «مجله کشاورزی، تجارت و اقتصاد مالی» (آغاز کار در 1765 و پایان آن در 1772)، Ephémérides du Citoyen (1772-1765) و Nouvelles Ephémérides Économiques (1776-1174 و 1788) چاپ میشد. اسلوب کاری خود فیزیوکراتها چندان برایشان مفید نیفتاد. خودپسندی آنها، نگرش تمثیلیشان به نظم طبیعی، شیوه ادیبانه و متکلف و تصنعی نگارش آنها، «باندبازی» تنگنظرانهای که در پیش گرفته بودند و چاپلوسی و ستایشهای بیاندازهشان در برابر کوزنای که «کنفوسیوس اروپا» و «سقراط جدید»ش میخواندند، تقریبا همه اطرافیانشان را خسته و آزرده کرده بود. حتی کسانی چون ولتر، دیدرو، روسو و دومابلی که بایستی متحدان طبیعی فیزیوکراتها میبودند، حس بدی نسبت به آنها داشتند. دیوید هیوم در نامهای به مورله درباره «فرهنگ لغت» در دست انتشار او، این گونه تحقیرشان کرد: «امیدوارم که در کتابت بر سر آنها فریاد برآوری، از میدانشان به در کنی، خردشان کنی و تا حد خاکستر و گرد و غبار پایینشان آوری! آنها به راستی مجموعهای از خیالیترین و خودبینترین انسانهاییاند که وجود دارند» (هیوم، نامه به مورله، 10 ژولای 1769). آدام اسمیت زیر ظاهر مدح، ذمشان را میگفت. معتقد بود که نظام فیزیوکراتیک «هیچ گاه هیچ آسیبی در هیچ بخشی از دنیا به بار نیاورده و احتمالا نخواهد آورد.» فردیناندو گالیانی اندیشههای فیزیوکراتها را بسیار زیانبار میدانست. از دید او اینها گروهی خطرناک از انسانهای خیالاتی با اندیشههایی غلط بودند. در سال 1768 که بروز قحطی در فرانسه نزدیک بود، فیزیوکراتها هنوز خواستار آن بودند که «هیچ اقدامی» صورت نگیرد و زیر لب چیزهایی درباره نظم طبیعی خود و فرزانگی و خرد چشمگیر کوزنای میگفتند. مخالفت با فیزیوکراتها علاوه بر گالیانی و پیروانش، به نئوکولبرتیستها نیز نیرو میداد. فرانسوا ورون دوفوربونه و ژان گراسلین، اندیشههای مرکانتیلیستی را در قالبی تازه بازگو کردند و آنها را تا اندازهای برای رویارویی با گیرایی و جاذبه اندیشههای فیزیوکراتها، با روح روشنگری پیوند دادند. هر چند به نظام فیزیوکرات اتهام زده شده که «عرفانی است که داعیه علم دارد»، اما حقیقت شاید تقریبا برعکس بوده باشد. فیزیوکراسی بیشتر «علمی بود که داعیه عرفان داشت.» از این رو فیزیوکراتها به هر روی تاثیر زیادی بر توسعه علم اقتصاد گذاشتند. از جمله نکات بسیار جالب، جرحوتعدیلهایی است که از سوی ژاک تورگو انجام شد و فرقه تورگوییها (که آدام اسمیت را نیز با یک لایه فاصله در خود دارد) آنها را پی گرفتند. این افراد نخستین کسانی بودند که استدلال کردند صنعت و نه تنها کشاورزی میتواند تولید خالصی را پدید آورد. این نظام اصلاحشده در کارهای آدام اسمیت، «نظریه ارزشکار» را که بعدا از سوی مکتب کلاسیک به کار گرفته شد، پدید آورد. به هر روی، تاثیری که فیزیوکراتها بر سیاستهای اقتصادی فرانسه گذاشتند، ناچیز بود. اوج اثرگذاری آنها در دوره کوتاه فعالیت تورگو به عنوان وزیر دارایی فرانسه از سال 1774 تا 1776 بود که بسیاری از احکام سیاستی فیزیوکراتیک مانند حذف تعرفههای داخلی، برچیدن کوروه و اعمال مالیات واحد در خلال آن پیاده شد (البته بعدا دوباره حذف شد). ژوزف دوم، امپراتور اتریش نیز طرحهای سیاستی فیزیوکراتیک را آزمایش کرد. فرقه فیزیوکراتیک * ویکتور دوریکتی، مارکی دومیرابو (1789-1715): «دوست انسان» که با نام «میرابوی بزرگ» نیز شناخته میشد تا به این شیوه میان او و گابریل هونوره، پسر انقلابیاش که با او قهر بود (و چند بار به شکل اتفاقی زندانیاش کرده بود)، تمییز گذاشته شود. میرابو یکی از نخستین اعضای حلقه نزدیکان کوزنای بود. او همچنین در میان فیزیوکراتها بیشترین نزدیکی را با اندیشههای کانتیون داشت. میرابو در هنگام تهیه رساله خود در سال 1756 به کارهای کانتیون رجوع میکرد. نخستین آشنایی بیشتر مردم عادی با کتاب «چشمانداز» کوزنای از طریق بازچاپ آن در «دوست انسان» میرابو بود. میرابو معمار اصلی مکتب «مالیات واحد» بود و این اندیشه را در کتاب سال 1760 خود با عنوان «مالیات» شرح داد. کتاب سال 1763 او را بهترین بیان از مکتب فیزیوکراتیک متقدم دانستهاند. * پل پیر لومرسیه دولاریویر (1794-1720): از فلسفه سیاسی فیزیوکراتیک در باب دولت به گونهای همساز با «برنامه طبیعت» دفاع میکرد. * گیلم فرانسوا لوتروسن (1780-1728) * آبه نیکلاس بودو (1792-1730): بنیانگذار مجله Ephémérides du Citoyen در سال 1765 (که در 1772 به کار خود پایان داد). در 1766 از نئوکولبرتیسم روی گرداند و به مکتب فیزیوکراتیک گروید و دست آخر به یکی از پرقدرتترین مدافعانش بدل شد. * پیر ساموئل دوپون دونومورس (1817-1739): فردی اهل کسبوکار، خوشگذران و عیاش، مبلغ زبانآور و سخندان فیزیوکراسی، سردبیر «روزنامه تجارت» و از سال 1769، سردبیرEphérémides du Citoyen. کتاب «فیزیوکراسی» او شاید بهترین بیان از این مکتب بوده است. دوپون هر چند (در برابر مونتسکیو) بر جهانشمولی کاربست گزارههای سیاستی فیزیوکراتها پای میفشرد؛ اما در توضیح اثرات این گزارهها بر رفاه اجتماعی بسیار احتیاط میکرد. * کلود کامیل فرانسوا کنت آلبون (1789-1753). منبع: وبسایت تاریخ تفکر اقتصادی |