منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-01-16 |
نویسنده: | جفری ای تاکر | مترجم: | |
چکیده: | |||
بسیاری از مردم میگویند کار برای پول درآوردن است، اما اگر شما پول داشته باشید، کار به چه درد میخورد؟ اگر تصاویر کاریکاتوری سریالهای «جیوز و ووستر» و «برایدشد» و نمونههای مشابه وجهی از حقیقت داشته باشند؛ |
|||
منسوخ شدن استخدام نوجوانان کار به چه درد میخورد؟ بسیاری از مردم میگویند کار برای پول درآوردن است، اما اگر شما پول داشته باشید، کار به چه درد میخورد؟ اگر تصاویر کاریکاتوری سریالهای «جیوز و ووستر» و «برایدشد» و نمونههای مشابه وجهی از حقیقت داشته باشند؛ طبقه اشرافی و افسانهای انگلیس در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 به وضوح چنین میاندیشیدند. مهمترین کار آنها پوشیدن و درآوردن لباس بود. به نظر میآید که جوانان آمریکایی نیز همین طور فکر میکنند. داگ فرنچ توجه مرا به آماری از «وال استریت ژورنال» در مورد استخدام نوجوانان جلب کرد که مرا از میدان به در کرد. در سال 2000 کمی بیش از یک سوم نوجوانان 16 تا 17 ساله کار داشتند. امروز در سال 2011 این رقم در حدود 14 یا 15 درصد است. اینها ارقامی شوکآور هستند. من برای گروهی متشکل از بیش از 200 نفر دانشآموز دبیرستانی صحبت میکردم و به دلایلی از آنها پرسیدم چند نفرشان کارهای پارهوقت کردهاند و در تماس مستقیم با مشتری بودهاند. حتی یک دست هم بالا نرفت. شوکه شدم، سوالم را وسیعتر کردم: چه کسی تا به حال کاری کرده است که در ازایش مزد بگیرد؟ هیچ دستی بالا نرفت. در صحبت با والدین، به نظر میرسد که گرایشی جدید در میان آنها رواج یافته است. فرزندانشان کار نمیکنند. آنها به مدرسه میروند. آنها باید وقت اضافهشان را به ورزش و مطالعه بپردازند. کار برای طبقههای پایینتر جامعه است. قرار است چه چیزی به دست آورند؟ وقتی بچهها را به کار وا میدارید یعنی نانآور خانواده نمیتواند قوت آنها را تامین کند. آنها میخواهند با پولی که به دست میآورند چه کنند؟ نرمافزارهای بیشتری برای آیفونشان بخرند؟ و در اینجا ما با مشکل محدودیتهای قانونی هم مواجهیم. به سختی نوجوانی 16 ساله را بتوان یافت که ارزش کارش به حداقل دستمزد شایع بچربد؛ دستمزدی که در طول پنج سال گذشته به نحو غمافزایی افزایش یافته است. هیچ کارفرمایی ترجیح نمیدهد که نوجوانی را به جای یک فرد بالغ استخدام کند تا به او 25/7 دلار به ازای کاری یکسان پرداخت کند. از سوی دیگر، مدارس هم برای هر حرکتی مجوز میخواهند_به خاطر قوانین ترسناک کار «کودک»_ و چرا کارفرما متمایل باشد که از این مرز بگذرد؟ و از آنجا که عذر مردمی که استخدامشان کردهای را خواستن بسی سختتر است، تعداد کمی تمایل دارند که خطر استخدام بچهها را برای بار اول بپذیرند. امروزه فرصتهای زیادی برای قراردادهای مستقل در فضای مجازی وجود دارد که در آن کسی نگران سن و حداقل دستمزد و چیزهایی از این قبیل نیست. وضعیتی ایدهآل برای ورود نوجوانان به بازار کار، اما بدون اطلاعات شخصیتی که مردم را به سمت کسب و استفاده سودآور از مهارتها هدایت میکند، این اتفاق در اکثر موارد رخ نمیدهد. کار در جهان مجازی چیزی است که تنها وقتی رخ میدهد که پیش از آن عادات کاری شکل گرفته باشد. فرهنگ در مواجهه با همه این موانع خود را با شرایط وفق داده است. از همین روست که چنان چه میدانیم هیچ پدر و مادری بد نانخوران عزیزشان را نمیخواهند و کار کردن را تنها برای فرزندان دیگران و نه خودشان میخواهند. و بنابراین کمتر کسی هست که چیزی در مورد فضای کاری بداند. آنها پشت میزشان مینشینند و برای خودشان چرخ میزنند تا این که 24 سالشان شود و آن وقت خودشان را ارائه میدهند و فرمها را برای کارفرمایانی پر میکنند که منتظر نشستهاند تا پاداش آنها را به خاطر ماندشان در مدرسه بپردازند. خوب، چه چیز از دست میرود؟ بگذارید برای پاسخ به این سوال در مورد این حرف بزنیم که از یک کار چه چیز منحصربهفردی میتوان یاد گرفت. ترکیبی داریم به نام «اخلاق کار» که همیشه در فضا پراکنده است، اما این ترکیب چه معنایی دارد؟ شما حقیقتا باید کار کنید تا بتوانید معنایی برای آن بیابید. داشتن «اخلاق کار» یعنی اراده به تجربه رنج در مسیر تکمیل یک کار. این مساله به طور طبیعی به دست نمیآید. «طبیعی» این است که هر وقت به سختی برخوردید یا کار مطابق میلتان نبود، دست از آن بکشید، اما این رویکرد ره به جایی نمیبرد. در حقیقت اگر شما این مسیر را در پیش بگیرید، روز به روز به سمتی پیش میروید که تبدیل به یک بیکاره شوید. به یاد میآورم که وقتی حدود ده ساله بودم با داییام کارهای ساختمانی میکردم. روزهایی در میانه تابستانی داغ بود. خودمان را روی سقفهای سیاه و کج آویزان میکردیم و با مصالح ور میرفتیم. سی دقیقه که میگذشت احساس میکردم میخواهم بمیرم، اما برای ساعتهای متوالی به کار ادامه میدادیم. در نهایت کار تمام میشد، من دستکش کارم را در میآوردم و گالن آب را سر میکشیدم و داییام فنجانی قهوه میخورد. اکنون این خاطرات الهامبخش است. شما در هر کاری_و خصوصا کارهایی که دستمزد پایینی دارد - سریعا میآموزید که کار کردن هم به جهت فیزیکی و هم به جهت ذهنی دشوار است. شما باید بیش از آن چیزی که علاقه دارید، علاقه نشان دهید. باید کارهایی انجام دهید که دوست ندارید. شما میتوانید بهانههایی جور کنید تا از زیر کار در روید، اما نمیتوانید، چون همیشه وظایفی هست که باید انجام شود. و اگر این کار به دیگران مربوط باشد، در صورت انجام نشدن از سوی شما، دیگرانی که پیش و پس از شما در مسیر آن کار هستند، وظایفشان بیشتر و سختتر میشود و این موجب تنفر همه از شما میشود. ما عالم به دنیا نمیآییم و نمیدانیم که بین آن چه میکنیم و نتایجش چه روابط مستقیمی هست. وضعیت کاملا برعکس است: عدمبلوغ یعنی ناتوانی در پذیرش مسوولیت. خوب با این حساب، ما چه طور رابطه بین کنشها و نتایجش را میآموزیم؟ هیچ جایی بهتر از محل کار و تجارت نیست. ما کار میکنیم، نتیجهاش را میبینیم و دستمزد میگیریم. این سرراست و زیباست. این مسیر روابط میان کنش و نتیجه را در ذهن تعریف میکند. مدارس هیچ وقت اینها را به ما نمیآموزند و علاوه بر آن «کنشها» در مدارس، محدودند. در فضای واقعی کار، شما مجبورید خلاق باشید. شما کنترلی ارادی بر بدنتان و آن چه انجام میدهد خواهید داشت و نتایجش را میبینید. نتایجش نیز چیزهایی از قبیل نمره نیست، بلکه بسیار عینی است: دلار و سنتی است که با آن میتوانید هر چیزی بخرید. این پاداش در انداختن خود در یک مسیر تولیدی است. بله چنین است. کار همچون دانشگاه است. دانشگاهی واقعی که شخصیت یک فرد را میسازد و او را بهتر از هر چیز دیگری که میتوانست باشد، میکند. منبع: سایت موسسه میزس |