آنچه اقتصاددان در خشت خام میدید
هایک و سوسیالیسم
بخش نخست
در این شماره نیمه اول مقاله هایک و سوسیالیسم را میخوانید. این مقاله در سال 1971 در journal of Economic Liferature منتشر شده است. بخش دوم، سهشنبه آینده منتشر خواهد شد. بیشتر اقتصاددانان میدانند که فردریش هایک، مخالف همیشگی سوسیالیسم بود، اما مخالفان او که بودند، استدلالهایش چه بود و چگونه توانست آنها را بسط دهد؟
هایک در دهه 1930 با کمکگیری از استدلالهایی که پیش از آن در بحثی میان اقتصاددانان آلمانی زبان مطرح شده بود و با نقد چند طرح مجزا در باب جامعه سوسیالیستی، به امکانپذیری اقتصادی سوسیالیسم حمله برد. این کار او پاسخ اسکار لانگه را که از سوسیالیسم بازار طرفداری میکرد، در پی آورد. نزاعی که متعاقب آن میان هایک از یک سو و لانگه و دیگران از سوی دیگر درگرفت، او را به بسط نقدی متمایز و «دانشبنیاد» بر سوسیالیسم کشاند. اندکی پیش از آن که آتش جنگ جهانی دوم شعلهور شود، هایک کار بر سلسله مقالاتی را که دست آخر در سال 1944 به انتشار مشهورترین (و در برخی محافل، بدنامترین) کتابش، راه به سوی بندگی ختم شد، آغاز کرد. راه به سوی بندگی حاوی نقد سیاسی هایک است بر سوسیالیسم، اما بذر کار مثبت بیشتری را نیز در خود دارد. ثمره این کار، توصیف آرمانشهر لیبرالی بدیلی از سوی هایک و دفاع از آن در آثاری مانند بنیاد آزادی و قانون، قانونگذاری و آزادی بود. در طول سالهای جنگ، موضوعات روششناختی نیز هایک را مفتون خود کردند. جاذبه این موضوعات بود که او را البته به گونهای ناهماهنگ و نامتناسب به انتشار کتابی در باب بنیانهای روانشناسی سوق داد. نظم حسی خاصه در میان اقتصاددانها کمترین ارج و قرب را در قیاس با دیگر آثار او به همراه داشت - هر چند هایک، پیش از انتشار این کتاب در نامهای به یک اقتصاددان، آن را «مهمترین کاری که تا به حال انجام دادهام...» توصیف کرد. نظم حسی، مبنایی نظری را برای مساله «محدودیتهای دانش» که بارها در آثار هایک تکرار میشود، به دست داد. این ادعای هایک، به نوبه خود به محدودیتهای حاکم بر بلندپروازیهای برنامهریزان سوسیالیست و دیگر «صنعگرایان عقلباور» اشاره دارد و به این ترتیب، حاوی مجموعه استدلالهای دیگری در برابر سوسیالیسم است. نظم حسی همچنین از محدودیتهایی که بر آمال و آرزوهای اقتصاددانان حاکم است، حکایت دارد و از نقطهنظری اتریشی به توضیح اینکه چرا مدلهای اقتصاددانان، آنها را تا این اندازه در فهم دورنمای سوسیالیسم به سردرگمی انداخته، کمک میکند.
سعی من در این مقاله بر آن است که پرسشهایی را که در آغاز بیان شد پاسخ دهم، به کندوکاو در استدلالهای گوناگونی که هایک در برابر سوسیالیسم مطرح کرده، بپردازم و پیشینهای تاریخی را در این باره که چرا او این استدلالها را در آن زمان بسط داد، به دست دهم. ادبیات تفسیری جدید، محرکی است برای تاکید بر بافت تاریخی. پس از اینکه رخدادهای سال 1989 به وقوع پیوست، مدل برنامهریزی متمرکز شوروی، عمدتا از سوی حامیان دانشگاهی سوسیالیسم کنار گذاشته شده و توجه به سوسیالیسم بازار، جای آن را گرفته است. بحثهای اخیر نظریه پردازان اقتصادی - چه موافق و چه مخالف - درباره سوسیالیسم بازار، نوعا از بینشهایی که در «اقتصاد اطلاعات» ریشه دارد، کمک میگیرند. این دیدگاه جدید، رویکردهای مبتنی بر تعادل عمومی را برای درک پدیدههای اقتصادی، نامکفی - اگر نگوییم گمراهکننده - میشمارد. از آن جا که بسیاری از بحثهای پیشین در باب سوسیالیسم بازار از چارچوب تعادل عمومی بهره گرفتهاند، در نگاه اقتصاد اطلاعات بیهوده پنداشته میشوند. به تازگی تفسیر جدیدی از بحثهای مرتبط با سوسیالیسم به صحنه وارد شده که بر نقش اقتصاد اطلاعات انگشت میگذارد. این تفاسیر جهت ایجاد زمینهای برای آثار اخیر تدوین شدهاند، اما معمولا وقتی نوبت به ترسیم نقش هایک میرسد، به مشکل برمیخورند. هر چند آشکار است که هایک (همچون نظریهپردازان اقتصاد اطلاعات) منتقد استفاده از مدلهای ایستای تعادل عمومی برای ارزیابی محاسن و محدودیتهای سوسیالیسم بود، اما (با وجود کمکهایی که به کرات از مفهوم «دانش» میگرفت) واضح به نظر میرسد که هایک مستقیما در شکلگیری اقتصاد اطلاعات دخالتی نداشت.
حال نقش هایک را در این میان باید چگونه ترسیم کرد؟ از دیدگاهی جدید، آثار او «مبهم» به نظر میآیند. همچنین ممکن است بسیاری همنظر با ژانوس کورانی چنین نتیجه بگیرند که «هشدارهای امثال میزس و هایک درباره سوسیالیسم بازار» را باید نه چیزی شبیه به «گزارههای علمی»، بلکه «حدسهایی تیزهوشانه» برشمرد یا همچون رابرت هیلبرانر به این نتیجه برسند که «موفقیتهای افراد دوراندیش، بیشتر نتیجه «بینشهای» پیشگویانهشان است تا تحلیلهای ممتازی که به دست میدهند.»
در بخش آخر، تفسیری مثبتتر از نقش هایک به دست داده میشود. هایک همزمان با اینکه بیشتر و بیشتر با بحثهای مربوط به سوسیالیسم درگیر میشد، به این نتیجه رسید که رویکردی جامعتر در مطالعه پدیدههای پیچیده اجتماعی مورد نیاز است و شاید تحلیل رایج اقتصادی، به تنهایی برای درک مشکلات سوسیالیسم ناکافی - اگر نگوییم گمراهکننده - باشد. بیتردید تصمیم او برای اینکه دامنه مطالعه خود را به خارج از اقتصاد نیز گسترش دهد تا اندازهای بر برداشتش از محدودیتهای «نظریه [ایستای] تعادل» روزگار خود استوار بود، اما تاکید او بر بازار در مقام فرآیندی اکتشافی، توجهی که به محدودیتهای شناخت انسان داشت و فراتر از همه اینها، دلبستگیاش به موضوعات مربوط به دانش که جان گری آن را به درستی «چرخش معرفتشناختی» هایک نامیده است، او را به سوی بینشهایی کشاند که جنسی متفاوت از آن چه طرفداران اقتصاد اطلاعات پیش نهادهاند، داشت.
اگر این برداشت صحیح باشد، دست کم به این معناست که آنهایی که میکوشند تاریخ را وارونه بخوانند و تاثیر هایک را تنها بر این پایه ارزیابی میکنند که آیا در ادبیات متاخر اقتصاد اطلاعات نقشی داشته یا خیر و اگر سهمی داشته، این سهم و نقش او چگونه بوده است، به ناچار برداشت غلطی از استدلالهای او علیه سوسیالیسم خواهند داشت؛ بنابراین یک ویژگی بخش آخر، دفاع از تاریخی کمتر غیرتاریخی است، اما شاید این نکته نیز درست باشد که هایک عملا مجموعه مستقلی از دعویهای گوناگون را در برابر سوسیالیسم بازار علم کرد که نظریهپردازان جدید اقتصاد اطلاعات به آنها توجه نکردهاند. اگر این گونه باشد، شاید استدلالهای ظاهرا «مبهم» هایک، امروزه چیزی فراتر از اینکه صرفا به لحاظ «تاریخی» مهم باشند، از آب درآیند.
1- هایک و سوسیالیستهای بازار1
فردریش آگوست فون هایک در 8 مه 1899 در وین اتریش به دنیا آمد. بعد از گذراندن دوره سربازی به دانشگاه وین رفت و دو مدرک دکتری را در سالهای 1921 و 1923 دریافت کرد. در 1925 و بعد از 14 ماه مطالعه در آمریکا به اتریش بازگشت. پنج سال باقی مانده از دهه 20 را به مطالعه تاریخ پولی و شکلدهی نظریهای در باب چرخه تجاری گذراند. زندگی هایک و جو آکادمیک وین در این دهه در هایک (1984، مقدمه؛ 1992، پیشگفتار؛ 1994، صص 72-47) و نیز در ایرلین کراور (1986) به تصویر کشیده شده است.
در بهار 1931، هایک از سوی لیونل رابینز برای ارائه یک سلسله سخنرانی در باب چرخه تجاری به مدرسه اقتصاد لندن (الاسای) دعوت شد. یک سال بعد، کرسی آمار و علوم اقتصادی این مدرسه را از آن خود کرد و تا پیش از مهاجرت به آمریکا در سال 1950 در همین سمت باقی ماند. او در آمریکا، دست آخر پستی را در کمیته تفکر اجتماعی دانشگاه شیکاگو پذیرفت. هایک در سالهای آغازین دهه 1930 بحثهایی حول نظریه پول و چرخه تجاری با جان مینارد کینز و پیرو سرافا و در باب نظریه سرمایه با فرانک نایت داشت. مجادلات او با سوسیالیستها در سال 1935 و پس از انتشار برنامهریزی اقتصادی جمعگرایانه: مطالعاتی انتقادی در امکانپذیری سوسیالیسم آغاز شد. این کتاب ترجمه چهار مقاله با ویراستاری هایک همراه با مقدمه و نتیجهگیری که توسط او نوشته شده بودند را در خود داشت.
الف. پیشدرآمد - میزس و بحثهای به زبان آلمانی
مهمترین مقاله ترجمه شده در این کتاب، دستنوشتهای از لودویگ فن میزس بود که اولین بار در سال 1920 انتشار یافته بود. سقوط امپراتوریهای آلمان و اتریشمجارستان در پایان جنگ جهانی اول، در را به روی انواع مختلفی از طرحهای سوسیالیستی برای بازسازماندهی جامعه باز کرد. پیش از جنگ، میزس به عنوان نظریهپردازی پولی شناخته میشد و مایه شهرت او، دلبستگی شدیدش به لیبرالیسم بود. میزس سوسیالیسم را بهتر از همه به چالش میکشید، بحث محاسبه سوسیالیستی را در میان اقتصاددانان آلمانیزبان به راه انداخت. دیوید استیل برخی از اسلاف میزس را برشمرده و چند نویسنده دیگر این بحثها را همراه با جزئیات طرحهای مختلف سوسیالیستی بررسی کردهاند.
طرحی که میزس را بیش از همه به حرکت واداشت، از سوی فیلسوف و جامعهشناسی به نام اوتو نورات مطرح شده بود. امروزه نورات را یکی از پوزیتیویستهای منطقی حلقه وین و مبدع ایزوتایپ (ISOTYPE)، نظام بینالمللی آموزش تصویری چاپی میشناسند. او پیش از آغاز جنگ جهانی اول، به عنوان یکی از حامیان شاخه دانشگاهی جدیدی تحت نام «اقتصاد جنگی» آوازهای برای خود دست و پا کرد. نورات همچنین همراه با میزس در سمینار اقتصادی مشهور یوگن فن بوم باورک شرکت میکرد. از جمله دیگر کسانی که در این سمینار حاضر میشدند، جوزف شومپیتر، اوتو باور که حزب سوسیال دموکرات اتریش را در دهه 1920 رهبری کرد و رادلف هیلفردینگ، یکی از تئوریسنهای برتر مارکسیست در سده 20 میلادی بودند.
به گفته نورات، تولید در اقتصادهای مبتنی بر بازار در زمان صلح به واسطه جستوجوی سود پیش رانده میشود، اما این امر به دورههای مکرر تولید بیش از حد و بیکاری میانجامد. در مقابل، تولید در زمان جنگ دیگر تحت تاثیر سودجویی نیست و جد وجهدهای جنگی باعث میشوند که ظرفیت تولید همواره به طور کامل مورد استفاده قرار گیرد. یکی دیگر از ویژگیهای اقتصاد جنگی، سرکوب نظام قیمتی است که برنامهریزی مرکزی پردامنه برای مدیریت مواد اولیه جای آن را میگیرد. این همه مفید است؛ چرا که از منظر نورات نظام پولی، پی کسب سود رفتن و نابسامانی تولید سرمایهداری، همگی سر در یک آخور دارند.
نورات اعتقاد داشت که برنامهریزی متمرکزی که در اقتصاد جنگی سر بر میآورد، باید در زمان صلح نیز تداوم داشته باشد. او توصیه میکرد که یک «مرکز حسابداری طبیعی» برای اداره اقتصاد راهاندازی شود، گویی که اقتصاد سازمانی غولآساست. مناقشهبرانگیزتر از همه، او تاکید میکرد که در این نظم جدید برنامهریزیشده به پول نیازی نیست، چون عاملی که تولید را هدایت میکند، نیازهایی است که به شکل عینی تعیین میشوند، نه پی کسب سود رفتن افراد و تمام محاسبات مربوط به مقدار مناسب نهادهها و تولید را میتوان در قالب مقادیر فیزیکی «طبیعی» سروسامان داد. به باور نورات، تلاش برای استفاده از محاسبات پولی در جوامع برنامهریزیشده، مدیریت علمی اقتصادی را که باید بر پایه مقادیر فیزیکی «واقعی» صورت گیرد، غیرممکن میسازد.2
میزس آشکارا واکنش منفی شدیدی در برابر شخص نورات داشت و در مقام یک نظریهپرداز پولی، ادعاهای اقتصادی او را غیرواقعی میانگاشت. (همان گونه که چالوپک نشان داده، اغلب سوسیالیستها نیز به زودی با پیشنهادات نورات در باب اقتصاد بدون پول به مخالفت برخاستند.) اما میزس به دنبال آن بود که استدلالی عمومیتر را در برابر سوسیالیسم پی بریزد که بتوان آن را در مقابل دیگر طرحها و از جمله، طرحهایی که نقشی را برای گونهای از پول در خود حفظ میکردند، به کار گرفت. میزس این فرض آغازین را در نظر آورد که تحت اغلب شکلهای سوسیالیسم، «کالاهای تولیدی» (عوامل تولید) در مالکیت دولت قرار دارند و به معنای واقعی کلمه، بازاری برای آنها وجود ندارد، اما این خصیصه بنیادین سوسیالیسم، پیامدهای قابلملاحظهای را به دنبال میآورد:
«از آن جا که هیچ یک از کالاهای تولیدی، هیچگاه مبادله نمیشوند، تعیین ارزش پولی آنها غیرممکن است. پول در دولت سوسیالیستی، هرگز نمیتواند نقشی را که برای تعیین ارزش کالاهای تولیدی در جامعهای رقابتی بازی میکند، به انجام رساند. محاسبه بر حسب پول با وجود چنین دولتی غیرممکن خواهد شد.»
در دولت سوسیالیستی حتی اگر پول حفظ شود، هیچ قیمتی برای عوامل تولید وجود ندارد. مدیران سوسیالیست به معنای دقیق کلمه هیچ راهی ندارند تا از طریق آن، هنگام انتخاب از میان انبوهی از ترکیبهای نهادهها که به لحاظ تکنولوژیکی امکانپذیرند، بگویند که کدام یک به لحاظ اقتصادی قابلیت عملی شدن دارند. آنها بیآنکه شناختی از کمیابی نسبی این نهادهها داشته باشند، به «کورمال کورمال کردن در تاریکی» مشغول میشوند. به قول میزس: «جایی که بازار آزاد وجود ندارد، مکانیسمی برای قیمتگذاری نخواهیم داشت و بدون سازوکار قیمتی، محاسبه اقتصادیای به وجود نخواهد آمد.»
ب. استدلالهای آغازین هایک
هایک در مقدمهای که بر این کتاب نوشت، جدلهایی را که یک دهه پیشتر در ادبیات آلمانیزبان در گرفته بود، نقل کرد و در بخش نتیجهگیری به صحنهای که در آن زمان چیده شده بود، پرداخت.
سوسیالیسم انگلیسی در دهه 1930 توبرهای بود پر از عقاید مختلف. فابیانها که سیدنی و بیتریس وب و جورج برنارد شاو از رهبرانشان بودند، از اواخر دهه 1880 به دفاع از گونهای سوسیالیسم تطورگرا پرداخته بودند. حزب کارگر بریتانیا که بنیانش در 1906 ریخته شده بود، در برنامه خود رسما بر سوسیالیسم مهر تایید زد. این حزب در انتخابات عمومی سال 1929 پیروز شده بود، اما موضع مستحکمی در قبال کنار گذاشتن استاندارد طلا در 1931 از سوی این کشور نگرفته و سالهای بعد این دهه را صرف سازماندهی دوباره خود کرده بود. هرچند بعد از جنگ جهانی اول علاقه به سوسیالیسم صنفی (Guild Socialism) که گونهای سندیکالیسم بود فروکش کرده بود، اما مدافعان آن در دانشگاهها مانند ار.اچ.تاونی یا جی.دی.سی.کول همچنان فعال بودند. باربارا ووتون، مدیر مطالعات آموزشی دانشگاه لندن بود و تحت تاثیر او، «گونهای درسی از تاریخ» که بر تنزل جایگاه طبقه کارگر در نظام کاپیتالیستی تاکید میکرد، در دورههای آموزشی بزرگسالان در سراسر بریتانیا درس داده میشد. مائوریس داب، سخنگوی سرشناس اقتصاددانان مارکسیست بود و برخی از دانشمندان برجسته علوم طبیعی نیز جانب کمونیسم را میگرفتند. بالاخره اینکه به تدریج، توجه به سوسیالیسم بازار که هایک آن را «شبهرقابت» (pseudo-competition) مینامید نیز رو به فزونی داشت. هایک بیهیچ ایدهای در این باره که کدام یک از مخالفان بیشمارش به او پاسخ خواهند داد، انتقادات گونهگونی را بر سوسیالیسم طرح کرد.
او کار خود را با مروری بر «تجربه روسیه» آغاز نمود و نقدهای خود در این زمینه را بر نوشتههای بوریس بروتزکوس، مهاجر روسی استوار کرد. این مطالعه هایک، بعدا عامل توازنی شد برای ارزیابی تحسینآمیزتر از تجربهای که سیدنی و بیتریس وب ارائه کرده بودند - مطالعه گسترده آنها در سال 1935 در کتابی (دو جلدی) با عنوان کمونیسم شورایی: تمدنی تازه؟ منتشر شد. آنها در ویرایش سال 1937 این کتاب و در شرایط زمانی بینهایت بدی تصمیم گرفتند که علامت سوالی را که در عنوان آن دیده میشد، حذف کنند.
سپس هایک به بحث هنری دیکینسون پرداخت که مدعی بود میزس اشتباه کرده و محاسبه عقلانی در نظام سوسیالیستی، دست کم به لحاظ نظری امکانپذیر است. بنا به ادعای دیکینسون، از آن جا که هر اقتصادی را میتوان به لحاظ شکلی توسط دستگاهی از معادلات والراسی بیان کرد، در سطح نظری هیچ تفاوتی میان کاپیتالیسم و سوسیالیسم وجود ندارد. در نظام سرمایهداری، معادلات توسط بازار «حل میشوند»، در حالی که در نظام سوسیالیستی میتوان آنها را توسط مقامات برنامهریز حل کرد.
هایک در ردیهاش مشکلات بسیاری را در ارتباط با «راهحل ریاضی» یا هر نظامی که بر تدوین و حل دستگاه غولآسایی از معادلات مختلف برای قیمتها و مقادیر مربوطه تکیه کند، برشمرد. او به مقدار حیرتآور اطلاعاتی که باید گردآوری شود، گرفتاریهای زیادی که در صورتبندی نظام معادلات صحیح با آنها روبهرو هستیم، صدها هزار معادلهای که پس از پیریزی این دستگاه - آن هم نه فقط یک بار، بلکه به کرات - باید حل شوند و ناتوانی چنین نظامی برای سازگاری با تغییرات اشاره کرد.
اگر مقامات سوسیالیست بر پایه رویکرد دیگری که آن نیز از سوی دیکینسون مطرح شده بود، بر آن میشدند که این دستگاه معادلات را به شیوه آزمون و خطا «حل» کنند، مشکلات دیگری سر بر میآورد. پراهمیتترین این مشکلات آن است که هیچ سازوکاری برای تغییر قیمتها نمیتواند تعدیلات خودبهخودی را که در نظام بازار آزاد رقابتی در واکنش به تغییرات بنیادین در عرضه و تقاضا رخ میدهند، بازتولید کند. هایک نوشت:
«تقریبا هر تغییری در یک قیمت واحد، تغییر صدها قیمت دیگر را ضروری خواهد کرد و اغلب این دگرگونیهای ثانوی، به هیچ وجه متناسب نخواهند بود، اما درجات مختلف کشش تقاضا، امکانات جایگزینی و دیگر تغییرات در شیوههای تولید بر آنها اثر میگذارند.»
هایک بعد از این به سراغ بحثهای داب مارکسیست رفت که معتقد بود اگر تصمیمات مصرفی نیز تابع کنترلهای متمرکز شوند، بخش زیادی از گرفتاریهای برنامهریزی متمرکز سبکتر خواهند شد. هایک خاطرنشان کرد که از میان بردن حاکمیت مصرفکننده، بدان شکل که در چنین رویکردی بیان شده، لابد از دید بیشتر بریتانیاییها مشمئزکننده خواهد بود و حتی تحت چنین نظامی نیز قیمتها کماکان برای کمک به هدایت تولید مورد نیاز خواهند بود.
هایک در نیمه دوم کتاب خود به وضوح به مساله سوسیالیسم بازار پرداخت. از آن رو که هنوز هیچ طرح و برنامه معینی روی میز گذاشته نشده بود، او مجبور بود اشکال سازماندهی بازار را که ممکن بود مخالفانش پیش بنهند، در خیال خود به تصویر بکشد. یک چینش احتمالی این است که مدیران صنایع انحصاری به سوی میزانی از تولید هدایت شوند که قیمتهای ناشی از آن، هزینههای نهایی را پوشش داده و از این طریق، همان نتایج تعادل رقابتی را به بار آورند. ابتداییترین بحث هایک در اینباره آن است که در دنیای واقعی (بر خلاف دنیای ایستای مدلهای رقابت کامل) دانستن دقیق اینکه هزینههای نهایی «واقعی» چه قدر هستند، معمولا سخت است. در نظامی مبتنی بر سوسیالیسم بازار که در آن، بنگاههای درون یک صنعت به رقابت با همدیگر میپردازند، با مشکل متفاوتی دست به گریبان خواهیم بود، به این صورت که برنامهریزان مرکزی مجبورند در اتخاذ تصمیمات مربوط به تخصیص سرمایه، نقشی را که هزاران کارآفرین در نظام بازار به گردن دارند، بازی کنند. هایک این نکته را آشکارا یک عیب میدانست، اما به بنیان مساله اشارهای نکرد. دست آخر متذکر شد که نبود مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید، مشکلات انگیزشی را برای مدیران به بار میآورد و سبب میشود که آنها تصمیمگیریهای طاقتفرسا را رها کرده و در اتخاذ تصمیمات کارآفرینانه خود از ریسک بگریزند.
گرچه این دو نوشته اولیه هایک، رگههایی گذرا از رای او در زمان پختگیاش را در خود دارند، اما یافتن آنها برای خواننده امروزی چندان آسان نیست. همان طور که اسرائیل کرزنر به گونهای متقاعدکننده استدلال کرده، بحث محاسبه سوسیالیستی [به عنوان] کاتالیزوری در شکلگیری و نحوه بیان دیدگاه جدید اتریشی درباره بازار به مثابه یک فرآیند اکتشافی رقابتی-کارآفرینانه [عمل کرد]. ...به واسطه تبادل آرا در این مجادله بود که اتریشیها، درک خود از موضعشان را به تدریج اصلاح کردند.
ج. ردیه لانگه
سوسیالیستهای بازار منتقد سرمایهداری هستند، اما این را نیز میپذیرند که بازارهای کاملا رقابتی تحت شرایطی خاص، ویژگیهای مطلوبی به لحاظ کارآیی دارند. یکی از فروض اساسی سوسیالیسم بازار، نفی این باور است که ساختارهای بازار تحت کاپیتالیسم متاخر، به هر شیوه معناداری به رقابت کامل شبیه هستند. بنا بر این دیدگاه، دیگر صنایع رقابتی زیادی وجود ندارند و شرکتهای غولآسا، کارتلها و انحصارها جای این صنایع رقابتی را گرفتهاند؛ بنابراین کاپیتالیسم معاصر فاقد ویژگیهای مفید رقابت به لحاظ کارآیی است، در حالی که تمام نقایص آن را حفظ کرده است. سوسیالیسم بازار میتواند با برنامهریزی دقیق، محاسن بازارهای واقعا رقابتی را بازتولید کند، مشکلات باقیمانده در باب کارآیی را بپالاید و در تمام این مدت، از اثرات زیانبار توزیعی کاپیتالیسم اجتناب ورزد. سخنگوی اصلی این دیدگاه در سالهای پایانی دهه 1930 اسکار لانگه، لهستانی مهاجر به آمریکا بود که مقاله دو بخشیاش با عنوان درباره نظریه اقتصادی سوسیالیسم در سالهای 37-1936 در Review of Economic Studies منتشر شد و اندکی بعد در کتابی با همین نام به چاپ رسید.
اولین بحث لانگه متوجه میزس و در مخالفت با گفتههای او بود. لانگه از این نظر که قیمتها برای محاسبه عقلانی مورد نیازند، با میزس همنظر بود، اما اشتباه میزس [از منظر لانگه] این بود که فکر میکرد قیمتها بایستی در بازار شکل بگیرند. در مقابل اگر کسی درک کند که تعریف درست قیمتها عبارت است از «شرایطی که گزینههای جایگزین بر اساس آنها ارائه میشوند» و بداند که تعیین آنها در بازار، نه امری ضروری که از ویژگیهای یک چینش خاص نهادی (کاپیتالیسم) است، استدلال میزس فروخواهد پاشید. قیمتهای حسابداری باید توسط «هیات مرکزی برنامهریزی» فراهم آیند و مدیران سوسیالیست میتوانند آنها را به عنوان پارامترهایی در تصمیمگیریهای خود در نظر بگیرند. با نظر به همه اینها محاسبه عقلانی تحت سوسیالیسم «غیرممکن» نیست.
گام بعدی لانگه این بود که نشان دهد چگونه یک جامعه سوسیالیستی میتواند همان نتایجی را که یک نظام بازار رقابتی واقعی به بار میآورد، به همراه داشته باشد. در مدل او یک بازار آزاد هم برای کالاهای مصرفی و هم برای نیروی کار وجود دارد، اما (به دلیل مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید) منابع تولیدی غیر از کارگر، بازاری برای خود ندارند. از آن جا که درآمد نیروی کار کماکان در بازار تعیین خواهد شد، نابرابری درآمدی از میان نخواهد رفت، اما از آن رو که مالکیت سرمایه یکی از ریشههای اصلی تفاوت درآمدهاست، حذف آن به کاهش این نابرابری خواهد انجامید. درآمد افراد همچنین به واسطه دریافت سهمی از «سود سهام اجتماعی» یا درآمدی که قبلا به مالکان سرمایه تعلق داشت، بالاتر خواهد رفت.
گره اصلی در این گونه از سوسیالیسم بازار، نبود بنگاههای بیشینهکننده سود و بازاری برای منابع تولید غیر از نیروی کار (و بنابراین نبود قیمتهایی که کمیابی نسبی این عوامل را ترسیم کند) است. پیشنهاد لانگه این بود که هیات مرکزی برنامهریزی، «قیمتهایی» موقتی را برای تمام کالاها و عوامل تولید فراهم کند. مدیران بنگاههای سوسیالیستی یاد خواهند گرفت که بر پایه این قیمتهای «دادهشده»، ترکیبی از نهادهها را که کمینهکننده هزینههایشان باشد و میزانی از تولید را که سودشان را به بیشترین مقدار خود برساند، تعیین کنند. برنامهریزان مسوول صنایع نیز به همین ترتیب آنها را در صورت نیاز، توسعه خواهند داد یا از میزان فعالیتهایشان خواهند کاست و به این شیوه، همان اثرات سودمند ورود و خروج آزادانه تحت رقابت را پدید خواهند آورد.
لانگه در طرح خود مسالهای کلیدی را مسلم فرض کرد. اگر هیات مرکزی برنامهریزی نتواند قیمتهایی را انتخاب کند که کمیابی نسبی منابع را به شکلی دقیق انعکاس دهند، چه؟ او در این ارتباط پیشنهاد کرد که برنامهریزان، یک روند «آزمون و خطا» شبیه به آن چه در بازارهای واقعی استفاده میشود را دنبال کنند و به این شیوه، قیمتها را در هر کدام از بازارهای عوامل یا محصولات که دچار کمبود یا مازادند، تنظیم کنند. از طریق این روش آزمون و خطا، نهایتا مجموعه «صحیح» قیمتهای حسابداری به دست خواهد آمد.
لانگه ملاحظات هایک در باب نشاندن برنامهریزان مرکزی به جای کارآفرینان را چنین پاسخ داد:
«روند آزمون و خطا در اقتصاد سوسیالیستی بسیار بهتر از بازار رقابتی عمل خواهد کرد یا دست کم میتواند عمل کند؛ چرا که شناخت هیات مرکزی برنامهریزی از آنچه در کل نظام اقتصادی رخ میدهد، بسیار گستردهتر از دانشی است که هر کارآفرین خصوصی میتواند داشته باشد و متعاقبا این هیات میتواند با یک سلسله آزمایشهای موفقیتآمیز بسیار کوتاهتر از آنچه بازار رقابتی عملا انجام میدهد، به قیمتهای صحیح تعادلی دست یابد.» (تاکید از متن اصلی)
نظر لانگه درباره مخدوش شدن انگیزهها در نظام سوسیالیستی چه بود؟ او با اذعان به اهمیت این مساله، دو پاسخ را مطرح میکرد. اولا منکر آن بود که این دست مسائل کارگزارانه، موضوع مناسبی برای مطالعه از سوی اقتصاددانها باشند: «بررسی این بحث به حوزه جامعهشناسی تعلق دارد، نه نظریه اقتصادی؛ بنابراین در این جا باید از آن چشم پوشید.» ثانیا تاکید میکرد که مساله واقعی، مسالهای است از جنس بوروکراسی، اما میافزود که این مشکلی عام است که هم کاپیتالیسم و هم سوسیالیسم از آن رنج میبرند. به دلیل عدم رقابت، احتمالا مدیران شرکتهای بوروکراتیک مدرن کاپیتالیستی به همان میزان همتایان خود در نظام سوسیالیستی ناکارآمدند. جداسازی مالکیت از کنترل، وخامت این وضع را بیشتر میکند، چون شرکت مدرن کاپیتالیستی به نحوی روزافزون توسط یک طبقه مدیریتی حرفهای اداره میشود که اعضایش بیش از آن که به اداره بنگاهی کارآمد فکر کنند، به رفاه خود بها میدهند. بوروکراسی از مشکلات زندگی مدرن است، نه چیزی منحصر به سوسیالیسم. او در تایید این ادعای خود به مطالعه آدولف برل و گاردینر مینز (1933) استناد کرد که مطالعهای کلاسیک بود درباره جداسازی مالکیت از کنترل در شرکتهای مدرن و اثری پیشتاز در ادبیات جدید کارفرما-کارگزار به حساب میآمد. استدلال لانگه نیز دوباره اهمیت ادعای نادر بودن رقابت ذرهای قدیمی تحت کاپیتالیسم متاخر از نگاه سوسیالیستها را برجسته میسازد.
د. پاسخ به لانگه - میزس، ارزیابی، کارآفرین
میزس هیچ گاه مستقیما به لانگه پاسخ نداد، اما از نوشتههای جدیدتر او پیداست که با این ادعای لانگه که قیمتها چیزی نیستند الا «شرایطی که گزینههای جایگزین بر اساس آنها ارائه میشوند»، مخالف بود. به باور میزس، قیمتها پدیدههایی اجتماعی هستند که «به واسطه تاثیر متقابل ارزیابیهای تمام افراد مشارکتکننده در عملکرد بازار به وجود میآیند». آنها برنامهها و ارزیابیهای میلیونها فرد فعال را در لحظه خاصی از زمان بازمینمایانند.
ساختار قیمتی با نظر به اینکه از ارزیابیهای میلیونها فرد ریشه میگیرد، پیوسته در حال تغییر است. معذالک این ساختار ابزاری ضروری است که کارآفرینان برای انجام محاسبات خود در باب پرارزشترین کاربرد منابع کمیاب استفاده میکنند. نکته بسیار سرنوشتساز این است که این قبیل محاسبات همواره آیندهمحورند.
«کارآفرینان در تهیه برنامههای خود، قبل از هر چیز به قیمتهایی که اندکی قبل حاکم بودهاند و به اشتباه قیمتهای کنونی نامیده میشوند، نگاه میکنند. البته آنها هیچ گاه این قیمتها را بدون توجه به تغییرات انتظاری آنها در محاسبات خود وارد نمیکنند. قیمتهایی که اندکی قبل حاکم بودهاند، تنها نقطهآغازی برای کارآفرینان جهت غور و کنکاشهاییاند که به پیشبینی قیمتهای آتی منجر میشوند. ... قیمتهای گذشته برای کارآفرینان، شکلدهنده تولید آتیاند و تنها ابزاری ذهنی هستند.» (تاکید از متن اصلی)
کارآفرینان باید در دنیایی که تولید در آن نیازمند زمان است و تکامل پیوسته برنامههای انسان، ساختار قیمتی دائما دگرگونشوندهای را پدید میآورد، به تصمیمگیری درباره استفاده از منابع بپردازند. واضح است که در فضایی از این دست، گریزی از خطا نیست، اما این خطاها دوام ندارند، چون هر اشتباهی از جانب یک کارآفرین، همزمان فرصتی است برای کسب سود توسط کارآفرینی دیگر: «این رقابت کارآفرینان سودجو است که حفظ قیمتهایی غلط برای عوامل تولید را تاب نمیآورد» (تاکید از متن اصلی)؛ بنابراین ساختار دائما دگرگونشونده قیمتها که در نظام بازار وجود دارد - کورمال کورمال کردن نامنظمی که این قدر آنارشیک به نظر میرسد - دست آخر نظامی به اندازه کافی کارآمد برای پرده برداشتن از کمیابیهای نسبی از آب درمیآید و به گونهای تناقضآمیز، هر چند نظام قیمتها فعالیت خود را از طریق کنشهای خودخواهانه هزاران فرد انجام میدهد، نتیجهای که در نهایت به دست میدهد، معاضدت اجتماعی است: عالمی سیر میشوند.
در نظر میزس کارآفرین، بازیگر اصلی این نمایش است، اما نکتهای به همین اندازه پراهمیت آن است که کنشهای او درون یک چارچوب نهادی مشخص رخ میدهند. در نبود نظام بازاری که حقوق مالکیت در آن به خوبی تعریف و اعمال شود، کارآفرین نه اطلاعات لازم و نه انگیزههای مناسب برای اجرای کارکرد ذاتی خود را نخواهد داشت.3 میزس میپذیرفت که تلاش لانگه برای وارد ساختن قیمتها و رقابت به چارچوبی سوسیالیستی نشانگر آن است که او تا حدی به این نکته آگاهی داشته است، اما در صورتی که دیگر شرایط ضروری نهادی برقرار نباشند، این گونه تلاشها دست آخر ناکام خواهند ماند.
ه. پاسخ به لانگه - هایک، محاسبه، دانش
هایک در آغاز در خلال نقد یک کتاب (هایک، 1948 [1940]) به لانگه پاسخ داد و بعد این بحث را در یک سلسله مقالات گستردهتر ساخت.
1- مساله محاسبه و «آزمون و خطا» - به یاد داشته باشید که هایک پیش از این در سال 1935 استدلالهایی را در برابر رویکردهایی از قبیل «راهحل ریاضی» و مهمتر از آن (با نظر به گفتههای لانگه) در برابر امکانپذیری شیوههای آزمون و خطا مطرح کرده بود. او در این نقد میپرسد که چرا لانگه به ایرادات او بر روشهای آزمون و خطا نپرداخته و چرا حتی از پاسخ به این سوال آشکارا مهم که در نظام پیشنهادی او قیمتها باید هر چند وقت یکبار تنظیم شوند، غافل شده است. هایک میافزاید که به سختی میتوان این گمان را از ذهن بیرون کرد که این طرح خاص از اشتغال خاطر به مسائل مربوط به نظریه محض تعادل پایدار سر بر آورده است.
هایک روی نکته سادهای انگشت گذاشته بود و آن این بود که نظریه تعادل ایستا بر نقاط پایانی یا بر نظامی که به حالت سکون رسیده است، تمرکز میکند؛ اما مفهوم نظامی که به سوی یک نقطه پایانی «نهایی» حرکت میکند و این نقطه به واسطه اطلاعات «دادهشده» تعیین میشود، به شدت با شرایط موجود در دنیای واقعی که «تغییر مداوم، قاعده آن است»، در تضاد قرار دارد. هایک میگفت که استفاده لانگه از مدل تعادلی، او را به سوی این باور منحرف کرده که حرکت به سمت یک مجموعه تعادلی نهایی از قیمتهای حسابداری، تعدیلی یکباره خواهد بود؛ در حالی که این حرکت در واقعیت فرآیندی بیپایان است.
گفتههای هایک در باب گرفتاریهایی که در مسیر دستیابی به دادههای ضروری وجود دارد، از سوی یکایک نسلهای سوسیالیستهای جدیدی که پا به صحنه گذاشتهاند، به چالش کشیده شده است؛ چرا که ابتدا تحلیلهای نهاده-محصول، سپس برنامهسنجی، بعد مدلهای تعادل عمومی محاسبهپذیر و سپس ظهور ابرکامپیوترها همگی در نهایت خبر از پیدایش ابزاری میدادند که میتوانست به جای سازوکار تعدیل قیمتی بازار بنشیند. هم از این رو بود که لانگه زمانی که به پختگی رسیده بود، به گونهای تحریکآمیز گفت:
«اگر قرار بود مقالهام را امروز بازنویسی کنم، کاری بسیار سادهتر در پیش داشتم. پاسخی که به هایک و رابینز میدادم، این بود: خوب، مشکل چیست؟ بگذارید این معادلات همزمان را در یک محاسبهگر الکترونیکی [کامپیوتر] بگذاریم و در این صورت، در کمتر از ثانیه به راهحل دست خواهیم یافت.»
بعد از او آلین کاترل و پل کاکشات و استیون هوروویتز پیشنهاد کردهاند که ارزیابیهای مختلف از امکانپذیری طرحهای محاسباتی سوسیالیستی را با یکدیگر مقایسه کنیم.
با همه این اوصاف، در واقع امر نمونههای قانعکننده چندانی از جایگزینی موفقیتآمیز بازارها وجود ندارد. جالب ماجرا این است که تاثیری که انقلاب کامپیوترها عملا تا به حال به جا گذاشته، علیالظاهر این بوده که توانایی دولتهای تمامیتخواه برای محدودسازی دسترسی به اطلاعات را تحلیل برده و کارآفرینان را قادر ساخته که در نوعی «رقابت ذرهای» که سوسیالیستهای دهه 1930 تصور میکردند از بین رفته است، وارد شوند. اشاره به این نکته نیز خالی از لطف نیست که در ادبیات هوش مصنوعی، ارتباط میان بازار و کامپیوتر تقریبا به چیزی مخالف آن چه لانگه تصور میکرد، بدل میشود؛ یعنی به جای آنکه بازارها به عنوان شکلهایی بدوی از کامپیوترها در نظر گرفته شوند، تلاشها به این سو متمرکز شده است که بتوان با استفاده از کامپیوترها، ویژگیهای تخصیصی و تطبیقپذیری بازارها را بازتولید کرد.
2- استدلالهای «دانشی» هایک - هایک مثالی را درباره پیامدهای زیادی جدی گرفتن نظریههای ایستا در بحثی حول قانون کمینهسازی هزینه لانگه مطرح کرد. او پرسید که برنامهریزان چگونه میتوانند از مقدار هزینههای حداقلی آگاه شوند؟ ادعای اصلی هایک این بود که تنها از طریق کارکردهای فرآیند بازار رقابتی است که شیوههای تولیدی کمهزینهتر کشف شده یا پدید میآیند. نظریه رایج تعادلی گمراهکننده است، به این دلیل که فرض میکند در حال حاضر به یک وضعیت نهایی دست یافتهایم؛ بنابراین ترکیباتی از نهادهها که هزینهها را به کمترین مقدار ممکن برسانند، هماکنون مشخص هستند. این امر فرآیندی را که از این ترکیبات آشکار میشوند، در هالهای از ابهام فرو میبرد و ممکن است به این باور نادرست منجر شود که میتوان از خود فرآیند خلقکننده دانش (رقابت در بازار رقابتی) چشم پوشید. کلیتر از آن اینکه نظریه ایستای رقابت کامل «برای شروع، وجود مقدار «دادهشدهای» از کالاهای کمیاب را فرض میگیرد؛ اما چه کالاهایی کمیاباند یا چه چیزهایی کالا هستند و این کالاها چهقدر کمیاب یا ارزشمندند - اینها دقیقا همان چیزهاییاند که رقابت باید کشف کند.» در یک جمله، رقابت بازار روندی اکتشافی را به بار میآورد.
لانگه همچنین استدلال کرده بود که چون کارآفرینان تنها از مجموعه محدودی از بازارها و قیمتها شناخت دارند، هیات مرکزی برنامهریزی (که به دانش بیشتری در قیاس با کارآفرینان منفرد دسترسی دارد) از پس اتخاذ تصمیمهایی بهتر در باب تخصیص سرمایه برمیآید. هایک در مقاله سال 1937 خود با عنوان «اقتصاد و دانش» اشاره کرد که هر چند در نظریه تعادلی رایج فرض میشود که تمام کنشگران به اطلاعاتی یکسان و عینا صحیح دسترسی دارند؛ اما در واقعیت «تقسیم دانش» وجود دارد. دانش واقعا موجود، پراکنده است و افراد مختلف به بخشهای گوناگونی از آن دسترسی دارند. اقدامات آنها بر باورهای گوناگون ذهنیشان استوار است - باورهایی که فرضیاتی درباره وضعیت آینده دنیا و نیز فروضی درباره باورها و کنشهای دیگران را در خود دارند. «مساله اساسی در تمام علوم اجتماعی» این است که چگونه میتوان دانشی این چنین پراکنده را به کار گرفت و جامعه چگونه میتواند دانشی را که در ذهنها و مکانهای متفاوت بیشماری وجود دارد، هماهنگ سازد. در نظریه تعادل و تاکیدش بر حالات نهایی، فرض میشود که فرآیند هماهنگسازی قبلا رخ داده است. این تئوری با چنین فرضی، مهمترین موضوع را از نظر دور میدارد.
نویسندگان چندی بر این باورند که «اقتصاد و دانش»، هم در شکلگیری باورهای هایک و هم به لحاظ دلالتهایی که در بحث محاسبه داشت، نوشتهای دورانساز بود. هایک در نقد خود برای نشان دادن اینکه «نظریه تعادل» نیز لانگه را به سردرگمی انداخته است، به این مقاله استناد کرد.
فردریکهایک
«همان گونه که در فرصتی دیگر برای اثبات این نکته کوشیدهام، این مزیت اصلی رقابت واقعی است که از طریق آن دانشی که میان افراد بیشماری تقسیم شده، به کار گرفته میشود و اگر قرار بود این دانش در اقتصادی که به گونهای متمرکز هدایت میشود استفاده گردد، تمامی آن باید به یک برنامه واحد وارد میشد. از دید من، این فرض که تمام این دانش به گونهای خودکار در اختیار مقامات برنامهریز قرار دارد، به بیراهه میرود.»
ترسیم دلالتهای مفهوم «پراکندگی دانش» به درونمایه مهم دیگری در آثار هایک تبدیل شد. در این بافت سه مسیر مرتبط را میتوان از یکدیگر بازشناخت. اولا با وجود خطا در دریافت افراد، قیمتهای بازار که آزادانه تعدیل مییابند و نشانگر کمیابی نسبی کالاها هستند، اهمیتی بس عمیق خواهند داشت؛ چرا که به مشارکتکنندگان در بازار کمک میکنند تا انتظارات خود را که به گونهای ذهنی شکل گرفتهاند، با وضعیت عملی دنیا سازگار کنند. در ثانی بخش عمدهای از دانش (خاصه دانش مربوط به شرایط کسبوکار) محلیشده است و این همان چیزی است که هایک، «دانش در قبال شرایط خاص زمانی و مکانی» مینامید و بالاخره اینکه دانش یقینی، ضمنی است. انتقال دانش محلیشده و ضمنی به دیگران، حتی اگر قصدی برای این کار وجود داشته باشد، سخت (و شاید غیرممکن) خواهد بود.
نظریهپردازان جدید به سرعت متوجه این بینش هایک شدند که قیمتها در دنیایی که دانش در آن پراکنده شده، اطلاعات را منتقل میکنند. این اتفاق برای نوشتههای او حول موضوع دانش موضعی و ضمنی که للاند ییگر در این مثال به خوبی به اهمیت آنها پی برده بود، رخ نداد:
در غالب موارد، کارآفرینان تصمیم خود را درباره کسبوکار بر شهود یا احساسشان درباره تکنولوژی، نگرشها و سلایق مصرفکنندگان و کارگران، منابع تامین مالی و شرایط بازار نهادهها و کالاها و خدمات مصرفی - هم در آینده و هم در حال - استوار میکنند. کارآفرین با خواندن مطالب تخصصی و عمومی، دیدن فیلمها و برنامههای تلویزیونی، تجربه شخصی کالاها و خدمات مختلف، گپوگفت با افراد بیشمار و قدم زدن در شهر یا مراکز خرید، اطلاعاتی را درباره دیدگاههای افراد نسبت به این گونه موضوعات دریافت میکند. او نمیتواند بخش زیادی از آنچه را که به این طریق مشاهده - یا احساس - میکند، در قالب کلمات یا ارقام آشکار و واضح بیان نماید. نظام سوسیالیستی بخش بزرگی از این دانش کارآفرینانه را - حتی اگر اصلا به وجود آید - هدر خواهد داد.
این باور که «نظریه محض تعادل ایستا» ابزار مناسبی برای درک کارکردهای اقتصاد بازار نیست و باید دیدگاهی را به جای آن نشاند که به بازار به مثابه فرآیندی رقابتی-کارآفرینانه برای کشف معرفت و هماهنگسازی آن بنگرد، به عقیدهای بسیار پراهمیت در تفکر اتریشی تبدیل شده است.4 احتمالا بیشترین اثرگذاری بحثهای هایک زمانی است که اقتصادهای مدل شورایی را در نظر بگیریم که به شکلی متمرکز کنترل میشوند و در آنها قیمتگذاری گسترهای بزرگ دارد؛ بنابراین از هماهنگی میان برنامهها جلوگیری میشود، اما گفتههای او در رابطه با بسیاری از نظامهای مبتنی بر سوسیالیسم بازار نیز صادقاند. مثلا در طرح لانگه، قیمتها کماکان از سوی هیاتهای مرکزی تعیین میشوند و به همین دلیل بود که هایک تاکید داشت که لانگه باید مشخص کند قیمتها در نظام «آزمون و خطا»ی او، هر چند وقت یکبار تعدیل خواهند شد. به علاوه هرگاه کارآفرینانی که در بافت نهادی رقابت بازار عمل میکنند، تصمیماتی بگیرند که با تصمیمات مدیران همتای خود در نظام سوسیالیستی تفاوت داشته باشد، استدلالات هایک در باب اکتشاف، تصحیح خطا و هماهنگسازی و انتقال دانش موضعی و ضمنی صادق خواهد بود.
به دلیل ارتباطی که میان این مطلب با بحثهای اخیر درباره اقتصاد اطلاعات وجود دارد، ادامه آن را تا بخش آخر تحلیل خود راجع به پاسخ هایک به لانگه در قبال مساله انگیزهها به تعویق میاندازیم. در عوض، بخش بعد را به کنکاش در استدلالهای سیاسی هایک در برابر سوسیالیسم اختصاص میدهیم. او این بحث را در مقالاتی که در سالهای آخر دهه 1930 نوشته شدهاند، آغاز کرد؛ اما شناختهشدهترین استدلالات او از این دست در تحلیلهای کتاب راه به سوی بندگی آمده