منبع: |
دنیای اقتصاد |
تاریخ: |
1390-08-22 |
دلایل گرایش مردم به بازار ارز و طلا
شما در مورد دلایل استقبال مردم از بازار ارز مطرح کرده بودید که استقبال مردم از طلا و ارز بیش از بورس و بانک است، یعنی تمایل مردم به سمت بازارهایی سوق پیدا کرده است که نسبتی با فضای مولد اقتصاد ندارد. به نظر شما چه عاملی باعث این فرار از فضای مولد اقتصاد به فضای غیرمولد شده است؟ همیشه کسانی با در اختیار داشتن نقدینگی به دنبال به کار انداختن آن و کسب سود هستند و البته این مساله از بعد اقتصادی موردی ناپسند شمرده نمیشود، ولی بر اساس میزان توسعهیافتگی هر کشوری نوع بازارهایی که دارندگان نقدینگی انتخاب میکنند متفاوت است. در اقتصادهایی که از ثبات بیشتری برخوردار هستند این نقدینگی به سمت بخشهای مولد سوق پیدا میکند، اعم از بنگاههایی که تولید کالا یا خدمت میکنند؛ اما در اقتصادهایی که به دلیل نوع سیاستها (اعم از سیاستهای داخلی و سیاستهای خارجی) یا نوع تعامل کشورهای خارجی با یک اقتصاد از کم ثباتی رنج میبرند و آینده اقتصاد از منظر صاحبان نقدینگی چندان شفاف نیست که آنها را از آینده سرمایهگذاری مولد مطمئن بکند، میبینیم که آنها به سمت بازارهای سودآوری سوق پیدا میکنند که هم ریسک آن بازارها کمتر است و هم سودشان مطمئنتر است. در این زمینه در کشور ما حداقل دو حادثه مهم در جریان بوده است؛ از منظر خارجی تحریم سنگینی بر کشور تحمیل شده که قطعا بر کشور ما تاثیرگذار است، حداقل این است که هزینههای تولید را اضافه میکند. این تحریم به هیچ وجه منصفانه نیست ولی به هر شکل واقعیتی است که به اقتصاد ایران تحمیل شده و باعث شده چشمانداز سرمایهگذاری مولد در اقتصاد ایران برای صاحبان نقدینگی کمتر قابل اتکا باشد. از لحاظ داخلی نیز تصمیم به هدفمندسازی یارانهها که البته در واقع سیاست افزایش قیمت حاملهای انرژی، در یک سال گذشته نوید یک فضای رشدیابنده قیمت را میدهد و با توجه به تجربهای که اتفاق افتاد، یعنی دولت قانون مجلس را در زمینه حمایت از تولیدکنندگان اجرا نکرد، به این مشکل هم از حیث بیثباتی و هم از حیث حمایت قانونی دامن زده شد. البته حوادث دیگری هم هست ولی با همین دو حادثه مهم صاحبان نقدینگی از فضای مولد اقتصاد به سمت بازارهای غیر مولدی مانند طلا ، ارز و مسکن کشیده شدند که هر یک از این بازارها به صورت الاکلنگی عمل میکنند و هر از چندگاهی یک بار به دلایلی مردم به سمت یکی از این بازارها میل پیدا میکنند. فحوای کلام شما بیاعتمادی سرمایهها به آینده فعالیتهای مولد اقتصادی است، این سوال را دارم که مواردی مانند اختلاس اخیر که اتفاق افتاده میتواند از جمله عواملی باشد که به بیاعتمادی مردم به فضاهای مولد اقتصاد دامن زده باشد یا این اطلاع را داده باشد که شما به جای سرمایهگذاری در بخشهای مولد که هزینه سنگینی را میطلبد و سود اندکی به دنبال دارد، بیایید در فضاهای کم ریسک، سودآور و کمهزینهتری وارد شوید؟ البته بحث اخیر زمانی بر ملا شده است که این تحلیل، یعنی رویکرد مردم به سمت بازارهای چندگانه ذکر شده اتفاق افتاده بود. بنابراین نمیتوان گفت چنین حادثهای در ذهنیتسازی برای صاحبان نقدینگی موثر نیست ولی اینکه این حادثه از عوامل اصلی باشد من یک مقداری تردید دارم. در سیاستگذاری ارزی جایگاه پول ملی چیست؟ دو نکته را باید در نظر گرفت، اتخاذ رژیم ارزی شناور مدیریت شده، تا حدودی بد فهمیده میشود، بد از این لحاظ که این ارز شناور را مدیریت میکنیم تا به چه هدفی برسیم، آیا مدیریت برای حفظ پول ملی است؟، آیا مدیریت برای افزایش درآمدهای بودجه دولت است؟، آیا مدیریت برای توسعه صادرات غیرنفتی است؟ و دهها سوال دیگر... بانک مرکزی یا سیستم اقتصادی باید به این سوال جواب بدهد که در چه راستایی مدیریت میکند. آنچه که الان رخ میدهد بعضا شاید برای تامین بودجه ریالی دولت باشد. این مواردی است که قوانین بودجه به بانک مرکزی تحمیل میکند، در هر حال حفظ ارزش پول ملی به این است که پشتوانه پول ملی در اقتصاد کشور تقویت شود، بنابراین هدف بانک مرکزی از مدیریت نرخ ارز باید تعمیق تولید باشد. هم اتفاقاتی که در واقعیت افتاده است و هم آنچه در بخش پولی افتاده است نشان میدهد که در راستای تقویت تولید اقدام نشده است؛ در سالنامه مرکز آمار در مورد جواز تاسیسهای واحدهای صنعتی آماری منتشر میشود، با نگاه به این آمارها متوجه میشویم که در سال 86 تعداد پروانه بهرهبرداری صادر شده برای این واحدها بالغ بر 8731 فقره بوده که در سال 87 به 7682 فقره کاهش پیدا کرده، در سال 88 به 6660 رسیده و در سال 89 به 6862 فقره رسیده است. میبینیم بین سال 86 تا 89 تعداد واحدهای صنعتی به بهرهبرداری رسیده و در بخش صنعت از 8300 به 6800 واحد کاهش پیدا کرده است، در همین دوره اشتغال واحدهای صنعتی به بهرهبرداری رسیده در همین دوره از 167342 نفر در سال 86 به حدود 131925 نفر در سال 89 کاهش پیدا کرده است. همین طور در مورد کارگاههای بالای 10 نفر نیروی کار در سال 1386 میبینیم 15404 واحد به بهرهبرداری رسیده در سال 87 به 15727 واحد افزایش پیدا کرده است؛ این نکات نشان میدهد بخش واقعی اقتصاد به تولید افزوده نشده است. بنابراین به نظر میرسد بانک مرکزی به وظیفه اصلی خودش که حفظ ارزش پول ملی از طریق بخش تولید است به درستی عمل نمیکند. این آمار صنعتی که به آن اشاره شد (البته در مورد بخش کشاورزی، متاسفانه باید گفت آمارها بسیار قدیمی است)، نشان میدهد سیاست بانک مرکزی در حمایت از بخش تولید اتفاق نیفتاده است. بنابراین بنابر نظر شما این آمارها با توجه به سه برابرشدن نقدینگی در همین دورهای که شما به آن اشاره میکنید، نشان میدهد که ما در بخش واقعی اقتصاد سرازیری رفتهایم در حالی که بخش پولی به شدت رشد کرده است؟ عملا به همین صورت بوده، اما ضمن اینکه این مساله نقد سیاستهای بانک مرکزی است برای خارج نشدن از دایره انصاف ذکر این نکته ضروری است که مشکل پیش آمده متاثر از کل سیاستگذاریهایی است که در کشور اتفاق میافتد و بخشی از آن سیاستهای پولی است و منابع اتخاذ سیاستهایی که منجر به این مشکلات شده است فراتر از بانک مرکزی است. یعنی اگر هدفمندسازی یارانهها باعث رویکرد مردم به بازار ارز میشود، در این قسمت آخر بانک مرکزی وارد ماجرا میشود ولی آنکه تصمیم اولیه را دیگران گرفتهاند و منشاء دیگران هستند باید از منظر انصاف ذکر شود؛ به عبارت دیگر در برخی از موارد بانک مرکزی در مواقعی با مسائلی مواجه میشود که لزوما خود منشاء آنها نبوده است. بحران اقتصادی که از سال 2008 میلادی در اقتصاد آمریکا و دیگر کشورهای توسعهیافته شکل گرفت، یکی از ریشههایش از نظر کارشناسان رشد حجم اقتصاد پولی در مقابل بخش واقعی اقتصاد بوده است و بنابر تعریفی که شما ارائه میدهید ما شاهد همین پدیده در اقتصاد ایران هم هستیم، ما چگونه میتوانیم با تبعات این جریان مقابله کنیم؟ حتی اگر اسمش را بحران هم نگذاریم، به اصطلاح امواج فعالیتهای پولی که در این بخش اتفاق میافتد در مقایسه با سکون جریان واقعی اقتصاد، واقعا هشدار دهنده همین پدیدهای که گفتید هست. ما کافی است که قدمی در خیابانهای شهر بزنیم، انواع و اقسام موسسات مالی و اعتباری غیر بانکی که در استانهای مختلف فعالیت میکنند را شاهد هستیم، نوع بانکهای خصوصی که تاسیس شده حکایت از بزرگ شدن بخش پولی اقتصاد دارد و این در حالی است که شرایط بخش واقعی اقتصاد به گونهای است که ما قبلا هر سه ماه یک بار نرخ رشد اقتصادی را اعلام میکردیم، این در حالی است که سی و سه ماه یا 11 دوره است که ما این نرخ را اعلام نکردهایم و این حکایت عقبماندگی بخش واقعی از بخش پولی کشور است. ارزی که در اختیار کشور است باید با قیمتی که تولید را تقویت کند در اختیار تولیدکننده قرار بگیرد، حال اگر کسانی برای نیازهای دیگر که لزوما آنها تولیدی نیستند تقاضایی دارند و اگر با قیمت بالاتر ارزشان را تهیه کنند ایرادی ندارد، البته از این جهت که هدف ما تقویت تولید است. یعنی روند فعلی بانک مرکزی که ارز را سه نرخی کرده است، به نظر شما درست است؟ البته نمیشود در این مورد الان اظهارنظر کرد چون سیاستهای متناقض دیگری هم با این سیاست در جریان است. میتوانید مثال بزنید؟ طراحی یک مجموعه سیاست باید با هم اتفاق بیفتد، یعنی شما مثلا فرض کنید با سیاست هدفمندسازی یارانهها افزایش هزینههای تولید را به بازار تحمیل میکنید، دیگر نمیتوانید بگویید از طرف دیگر میخواهم با ارز از تولید حمایت کنم، چون از سوی دیگر در وضعیت فعلی هنوز مشخص نیست نیاز واقعی تولیدکنندگان را به ارز تامین میکنند یا نمیکنند؟ الان بانک مرکزی ارز مسافرتی را در بازار فرعی عرضه میکند (که البته باید این عناوین هم خودشان ریشهیابی شود که از کجا آمده است)، به قیمتی نزدیک به بازار آزاد میفروشد.. در واقع بانک مرکزی بیش از آنکه رویکرد مدیریتی داشته باشد به عنوان یک فعال وارد بازار ارز میشود؟ من بارها عرض کردم که برای صحبت کردن مقامات اقتصادی قواعدی وجود دارد. همانطور که در بخش سیاسی وجود دارد. از جمله آن قواعد که ناظر بر بانک مرکزی است این است که به خصوص، رییس کل و مسوولان بانک مرکزی تا آنجایی که امکان دارد کم و کمتر صحبت کنند. به این خاطر که هم حرف زدن و هم سکوت آنها پیامهایی دارد که باید فهم بشود. به طور مثال اگر فروش ارز جزو وظایف بانک مرکزی نیست و به عقیده من به این نهاد تحمیل شده است، به هر حال باید این وظیفه تحمیل شده را هم با کمترین هزینه به پیش ببرند. |