طبیعت خیرخواهانه بازار
مقدمه
دو وعده غذایی را مجسم کنید. خوراک اول در دسترس یک اشراف زاده اسکاتلندی در اواخر قرن هفدهم است. این خوراک احتمالا شامل پنیر، نان و گوشت است. شاید میوه و سبزیهای فصل و یک نوشیدنی فرانسوی هم داشته باشد. خوراک دوم دردسترس دهقانی اسکاتلندی در همان دوران است. خوراک دهقان چیزی جز مخلوط رقیقی از شیر و سبوس جو نیست. اختلاف بین این دو بسیار زیاد است.
حال خیلی سریع تا سال 2004 پیش بروید و دو خوراک متفاوت را مجسم کنید. این بار اما شام بیل گیتس را با شام جو سیکسپک مقایسه کنید. بیل احتمالا لذیذترین گوشتها، پنیرها، نانها، میوهها و سبزیهایی را که با پول میتوان خرید، دارد. جو هم شاید شامی، نان، سبزی بسته بندی شده و چای شیرین داشته باشد. اختلاف بین این دو ناچیز است.
جو سیکسپک، کاملا برخلاف موقعیت بغرنج نیاکانش، از خوراکی بهرهمند میشود که تفاوت ناچیزی با خوراک بیل دارد. در جایی که بیل قادر است «فیله مینیون» با مخلفاتش بخورد، جو قادر است تکه گوشتی کمی نامرغوبتر بخورد با مخلفاتی که از بسیاری جهات شبیه آن چیزی است که در دسترس بیل است. اختلاف بین کالای در دسترس فقرا و اغنیا در تاریخ [گذشته] اقتصاد قابل توجه بوده است در حالی که [امروزه] تفاوت عملی ناچیزی بین کالای در دسترس بیل و جو هست. هر دوی آنها احتمالا در یک اتاق ناهارخوری با هوای کنترل شده از خوراک خود لذت میبرند. هر دو قاشق و کارد و چنگالهای استیل ضد زنگ دارند. هر دو لباس به تعداد زیاد، تهویه مطبوع و اتومبیل دارند. چند قرن سرمایهداری و بازار آزاد نتایج به شدت مساوات طلبانهای را به بار آورده است: اختلاف بین فقرا و اغنیا، سیصد، دویست یا حتی صد سال پیش اختلاف بین آن کسانی بود که کنسرتهای عظیم را میشنیدند و آن کسانی که اینها را نمیشنیدند. امروز اما این تفاوت، اختلاف بین دو نفری است که یکی صدای surround مارک Bose را دارد و دیگری با سونی و JVC امکاناتی مشابه دارد.
بازار یک برابرکننده اجتماعی بزرگ است، اما هنوز هم تجار و بازرگانان بد نام دانسته میشوند. برخی رهبران مسیحی، تجار و نیز بسیاری از فرآیندهای مبادله را خوار میشمارند؛ [آنان معتقدند که نظام بازار] از فقرا بهرهکشی میکند، نابرابری زیادی ایجاد میکند، محیط را ویران میکند، بازار آزاد مردم را متوجه پول کثیف میکند به جای آنکه آنها را به وظیفه شان در قبال «ایفای عدالت، عشق به عطوفت و خاضعانه گام برداشتن» ترغیب کند.
میلتون فریدمن نوشته است که وظیفه اجتماعی شرکتها سودده بودنشان است.
بسیاری، مقاله وی را مثالی میدانند از آنکه چطور درباره وظایف اجتماعی کسب وکار فکر نکنیم. در زمانه روشنگری، عملکرد ما نسبت به سوداگری خشن بهتر شده است یا بدتر؟ یعنی تنها کار تعقیب منافع محدود و تحمیل هزینه به دیگران است؟ نباید به یکدیگر کمک کنیم؟ نباید به مردمی که نیازمند به کمک هستند یاری رسانیم؟ آیا باید از آسایش و تجملات زندگی مدرن دست بکشیم و پیاپی در خدمت همنوعان بخت برگشته مان باشیم؟
شاید. خدمت به کلیسا نهایت اهمیت را دارد، با این وجود، نهادها و سازمانهای جامعه تجاری در دستیابی به اهداف گوناگون اجتماعی - و بیش از آن اهداف- ضروری هستند. تولید در خلأ اتفاق نمیافتد- مهم است که منتقد اجتماعی دریابد دنیای غرب ثروت عظیماش را با تصادف به دست نیاورده است.
بد نامی بازار در میان پژوهشگران، کاملا ناحق است. [بازار] برای صدها میلیون نفر، چنان سطحی از زندگی را فراهم کرده که حتی بزرگترین پادشاهان گذشته هم خوابش را نمیتوانستند ببینند.
در این مقاله چند موضوع را پیگیری خواهم کرد. نخست، به بررسی مختصر مبادله بازاری میپردازم. دوم، درباره اثرات این مبادله بحث میکنم و در نهایت، آنچه را که درباره طبیعت تساوی طلبانه بازار میدانیم، در مساله جهانیسازی به کار میگیرم. در آخر نیز به نتیجهگیری خواهم پرداخت.
ترجیحات آشکار، مزیت نسبی و خیرخواهی در مبادله
هر چند حرص و آز و به دنبال ثروت شریر راه افتادن، آن هم تنها به خاطر خودش، بت پرستی است؛ جهانی که در آن هرکس اغراض و منافع خودش را تعقیب کند – هرچه میخواهد، باشد- و در عین حال در محدوده تعیین شده حق طبیعی باشد، جهانی ثروتمند خواهد بود و به واقع نعماتی را فراهم میکند حتی برای ضعیفترین گروهها در میان ما. از زمان آدام اسمیت و حتی پیشتر، اقتصاددانان تشخیص دادهاند که تخصصگرایی و تقسیم کار سرچشمه فراوانیاند. چنانکه اسمیت مشاهده کرده بود و مشهور است، تولید یک روز کارخانه سنجاقسازی به مراتب بیشتر از آن چیزی است که یک فرد قادر است با کارکردن ظرف یک سال و به تنهایی تولید کند، چرا؟
پاسخ بسیار ساده است. بهخاطر مزیت نسبی. این موضوع معمولا در چند فصل اول هر کتاب درسی مبانی اقتصاد خرد توضیح داده میشود – در حقیقت، پل هین، پیتر بتکه، دیوید پرچیتکو، فصل دوم کتاب کلاسیک خود، «راه اقتصادی اندیشیدن» را به مزیت نسبی اختصاص دادهاند. اصل مزیت نسبی نشان میدهد که چگونه با استفاده از منابع محدود، ثروت بیشتری بهدست آوریم.
دو اصل مهم نقش مبادله را توضیح میدهد: اولی افزوده شدن بهرهوری در اثر مبادله است. دوم، همچنانکه برنده نوبل 1986 جیمز بوکانن مطرح کرده است، تمام مبادلاتی را که حاوی منافع دوسویه ممکن باشند به ثمر مینشاند. به بیان دیگر، طبیعت بازار آن است که همه مبادلات ممکنی را که به دو طرف سود برساند و در عین حال زیانی را برای کسی ایجاد نکند، شکل دهد. در بلند مدت، طبیعتش آن است که مردم، تمام موقعیتهایی را که در آن وضع بهتری خواهند داشت بیابند و از آنها بهرهبرداری کنند. با مهار کردن نیروی نفع شخصى و گردآوری اطلاعات ارزشمند، نهادهای جامعه تجاری، منادی [رستاخیز] ثروت دنیای مدرن شدهاند.
اما آیا این [وضعیت] اخلاقی است و با آموزههای سنتی همخوانی دارد؟ آیا تعقیب منافع مادی هدف ارزشمندی است؟ اگر این فرض ناموجه را کنار بگذاریم که تعقیب نفع شخصی بهطور بدیهی زشت است، پاسخ قطعا مثبت است. موری روتبارد در تلاش برای فرمول بندی مجدد اقتصاد رفاه، نشان داد که مبادله ایجاد ثروت میکند زیرا به مردم امکان میدهد تا یک مجموعه از کالا و خدمات را با مجموعهای از کالا و خدمات که ترجیحش میدهند، تعویض کنند.
بدین ترتیب درباره اثر دخالت دولت بر مطلوبیت اجتماعی چه باید بگوییم؟ نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم که مداخله، مطلوبیت اجتماعی را افزایش میدهد چراکه حداقل برای یک نفر زیان به همراه دارد؛ از سوی دیگر، نظریه ارزش انتزاعی مانع آن میشود که بگوییم که مداخله مطلوبیت اجتماعی را کاهش میدهد. با بسط تحلیل «به سوی بازسازی» روتبارد در «انسان، اقتصاد و دولت، قدرت و بازار» بیان میکند:
«اولین گام برای تحلیل مداخلات، مقایسه نتایج مستقیم آن بر مطلوبیت مشارکتکنندگان با نتایج حاصل از یک جامعه آزاد است. هنگامی که مردم آزادی عمل داشته باشند، همواره به طریقی عمل میکنند که باور دارند مطلوبیتشان را حداکثر میکند و آنان را تا بالاترین موقعیت ممکن در مقیاس ارزشیشان ارتقا میدهد.»
پس تنها نتیجه رفاهی آن است که مطمئنا مداخله اجباری آنان که در اجبار قرار میگیرند را در مقیاس ارزشی شان در وضعیت بدتری قرار خواهد داد. آن که تحت اجبار قرار گرفته، وضعیت عدم اجبار را به وضعی که در آن اجبار وجود دارد پیشاپیش ترجیح میدهد.
با توجه به آنچه که مطرح شد، نتیجهگیری تحلیل رفاه ما به این شرح است: مطمئنا قربانیان مداخله اجباری در مقیاس ارزشی خود در وضعیت بدتری قرار خواهند گرفت و تغییرات حاصله در قیمتهای نسبی مانع استنتاج در اینباره خواهد شد که آیا ذینفعان مداخله اجباری، وضعیت بهتری در مقیاس ارزشی شان تحصیل کردهاند یا خیر؟ بدون قضاوت ارزشی، بیش از این چیزی نمیتوان گفت.
غنی و فقیر، دیروز و امروز
اخلاق بر قضاوت ارزشی تمرکز میکند و بازار معمولا به خاطر آنکه ثروت را به تساوی تقسیم نمیکند محکوم میشود. این استدلال به دو دلیل غیرقابل دفاع است: اول آنکه «توزیع درآمد» مفهوم عملی ندارد. ثروت بهوسیله کسی توزیع نمیشود؛ چنانکه روتبارد اظهار کرده است «در بازار هیچ فرآیند توزیعی به جز فرآیندهای تولید و مبادله وجود ندارد؛ بنابراین مفهوم واقعی توزیع در بازار آزاد بیمعنا است.»
دوم آنکه، با تغییر معنای توزیع درآمد بهعنوان نتیجه حاصل از فرآیند بازار، روتبارد میافزاید:
«از آنجا که توزیع صرفا نتیجه حاصل از فرآیند مبادله آزاد است و از آنجا که این فرآیند همه مشارکتکنندگان در بازار را منتفع میکند و مطلوبیت اجتماعی را افزایش میدهد، مستقیما این نتیجه حاصل میشود که نتایج توزیعی حاصل از نظام بازار آزاد، مطلوبیت اجتماعی را افزایش میدهد.»
آیا واقعیت با تئوری همخوانی دارد؟ آیا مبادله، تجارت و دنبال پول دویدن، وضع مردم را بهتر میکند؟ تا آن حد که در مورد معنای «وضعیت بهتر» توافق هست، جواب مثبت است. دونالد مک کلاسکی (1995) درآمد سرانه بریتانیای کبیر را امروزه 12 برابر میانه قرن 18 میداند. پیتر لیندرت (1995) و لیندرت و ویلیامسون (1983) خاطرنشان میکنند که سرمایهداری وضع بیشتر این اقلیت [فقیر] را اساسا بهبود بخشیده و برای آنان چنان ثروتی ایجاد کرده که ورای هر تصوری است که دو دهه پیش میتوانست شکل بگیرد، چه برسد به چند قرن پیش.
منتقدان ممکن است به توزیع درآمد بدتر اشاره کنند - به ویژه با توجه به آنکه 5درصد مردم با بالاترین درآمد، نسبت به گذشته برش بزرگتری از کیک اقتصاد را به خانه میبرند، اما شاید درآمد پولی معیار درستی برای آنچه ما میخواهیم اندازه بگیریم نباشد. چنانکه جان نای اشاره دارد، درآمد نابرابر به معنی سبک زندگی نابرابر نیست. کالاهایی که در دسترس فقرا است جانشین تقریبا کامل آنهایی است که در دسترس اغنیا است. به بیان دیگر، مشخصات فیزیکی آنها بسیار شبیه به هم است.
دستیابی به کالاها به جای درآمدها فینفسه اهمیت دارد و همگرایی بین فقیر و غنی در خواربار فروشی مشهودتر است. برای هر کالای گرانی جانشین ارزانتری با مشخصههای تقریبا مشابه فیزیکی، مکانی و زمانی وجود دارد. فهرست چنین کالاهایی بی پایان است و یک فرد معمولی امروزه از چنان زر و زیوری برخوردار است که قدرتمندترین شاهان گذشته نمیتوانستند تصورش را بکنند.
کاربرد: جهانی شدن
تخصص گرایی، هرچند که به خاطر اثرات زیان آور فرضی جهانیشدن مورد حمله واقع شده باشد، این امکان را فراهم کرده است. اقتصاد تجارت بینالملل، ساده است: به هر اندازه که هر فردی قادر به دنبال کردن مزیت نسبی اش باشد، غنای عمومی بیشتر خواهد شد. قرارداد برونسپاری بستن با هندوستان بهرهوری بیشتر، تولید ارزانتر و درآمد حقیقی بالاتر را برای همه به دنبال میآورد. در بلند مدت، مصرفکنندگان آمریکایی محصولات ارزانتر و بهتری به دست میآورند. هندیهای بینوا میتوانند درآمد بالاتری در مشاغل فناوری اطلاعات بهدست آورند و دیگر با تهدید گرسنگی مواجه نباشند. عوامل با ارزش تولید – کار و سرمایه – میتوانند به خطوط جدید تولید هدایت شوند و کسری تراز تجاری به طور طبیعی به معنی مازاد حساب سرمایه خواهد بود، که به معنی سرمایهگذاری بیشتر، بهرهوری بالاتر و اشتغال بیشتر در داخل است.
هرچند، افسوس که سیاست جهانی شدن اینقدر ساده نیست. مشاغل تکنولوژیک در سرتاسر هندوستان چندبرابر میشود و آمریکاییها به این نتیجه میرسند که آسمان به زمین آمده است. برخی افراد در دورههای بسیارکوتاه مدت میبازند و چنین کسانی بسیار بسیار هم در معرض دید هستند. اهل سیاست، این مساله را وارد محاسبات سیاسی میکنند. مشاهده میکنید که همسایه شما شغلش را از دست داده زیرا بنگاه وی قسمتی از فرآیند تولید خود را به هندوستان واگذار کرده است و نتیجه میگیرید که جهانی شدن باید چیز خیلی بدی باشد. روند بلند مدت، حرکت به سوی قیمتهای کمتر، کیفیت بالاتر و خدمات بهتر ظریفتر [و نامحسوس تر] است. کالاها ارزانترند. خدمات بهترند. شما میتوانید به یک شماره 800 زنگ بزنید و با یک شخص واقعی صحبت کنید. اینها به اندازه هزینههای فوری و متمرکز جهانی شدن واضح نیستند.
هرکسی میخواهد یک موضع اخلاقی در قبال جهانی شدن بگیرد مردم به کارکنان بخش فناوری اطلاعات یا کارخانههایی که دستمزد پایین دارند اشاره میکنند و میگویند جهانی شدن، یک شر بی مثال است، زیرا به افراد دستمزد پایینی میدهد تا تحت شرایط بد، کار کنند. چنین مقایسهای بر فرضهای نامرتبط بنا شده است: با استانداردهای غربی دستمزدها پایین و شرایط کار بد است. با استانداردهای محلی – مقایسه مرتبط – کار در یک کارخانه پوشاک، در ازای 25 سنت در هر ساعت، یک بهبود عمده در گزینههای پیش رو است.
آموزنده خواهدبود که بدانیم: مداخلات با نیات خوب اغلب به نتایج وحشتناکی میانجامد. چند سال پیش به خاطر کار کودکان بنگلادشی غوغایی به پا شد که منجر به منع واردات کالاهای بنگلادشی شد که از کار کودکان استفاده میکردند. طبیعتا، تعدادی از کارخانهها بسته شدند. کودکان کار چه کردند؟ همه آنها به مدرسه رفتند؟ از زنجیر ستم سرمایه داری رها شدند و آزاد شدند تا «تنها بچگی کنند»؟
خیر. آنها از قحطی و فقری حزن آور به مشاغل کارخانهای روی آورده بودند تا دستمزدهای نسبتا بالایی بگیرند. وقتی کارخانهها بسته شد، بعضی از بچهها از گرسنگی مردند. برخی دیگر به بزهکاری روی آوردند. اینها نتایج غیرعمدی اجماع علیه جهانی شدن است که سریعا دیده نمیشود. به طور خلاصه، بحث جهانی شدن تنها بر یک سوی تحلیل هزینه فایده تمرکز میکند. تنها هزینهها را میبیند و اغلب برخی منافع (کار کودکان در جهان سوم) را به غلط به عنوان هزینهها تفسیر میکند. از دیدگاه فایده گرایانه صرف، برونسپاری و جهانی شدن، خیر مطلق است. جهانی شدن سطح زندگی ما را ارتقا میدهد و در عین حال بسیاری بیچارگان را از فقر شدید میرهاند.
نهادها و بازتوزیع
تقریبا همه اخلاقگرایان توافق دارند که ایمان مشترک، یک هسته اخلاقی مشترکی هم در خود دارد؛ علاوه بر «یک آفریدگار، یک ایمان، یک تعمید، یک خدا که بالاتر از همه ودر همه هست، و در همه ذرات وجود شما زندگی میکند.» مسیحیان یک مجموعه از قوانین مشترک که بر رفتار انسانی حاکمیت میکند در میان خود دارند. اینها در ده فرمان، آیات سعادت جاویدان [خوشا به حال ...] و قاعده طلایی تجلی یافتهاند. جای بحث در این ادعا نیست که باید به کمک کسانی بشتابیم که به خود نمیتوانند کمک کنند، باید همسایه خود را همچون خود دوست بداریم و از دزدی، قتل، زنا، طمع، و شهادت دروغ بپرهیزیم.
مایه اختلاف، آن زمان که پرسیده شود «آیا ما باید همسایه مان را همچون خود دوست بداریم یا خیر؟» یا «میبایست به فقرا کمک کنیم یا خیر؟» پدیدار نمیشود، بلکه زمانی ظهور مییابد که بپرسیم چگونه باید این فضیلتها در محیط اجتماعی بروز کنند. در ابتدا بیان خواهم کرد که انقلاب سرمایه داری که جنبش سوسیالیست مسیحی را در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست موجب شد، در واقع بسیار به نفع فقرا عمل کرد. سپس، دلیل خواهم آورد که نهادهای رسمی که با نیت خیر طراحی شدهاند تا به بازتوزیع ثروت بپردازند، ممکن است در عمل به زیان فقرا عمل کنند.
قوانین رسمی، تاثیر قابل توجهی بر عملکرد اقتصاد دارند
(نورث1990، 1991، 2004). این قوانین، از مجموعهای از «بایدها» و «نبایدها» که توسط دولت تصویب شدهاند، تشکیل میشوند. تفاسیر متفاوت از کتاب مقدس ارزیابیهای متفاوتی از آنچه که باید محتوای این قوانین در برداشته باشد ارائه میدهند. در آرمان لیبرتارینها، دولت سازمانی خواهد بود که در ازای درآمدی که دریافت میکند، تنها از حقوق مالکیت محافظت میکند- همان طور که هوپ (2001) مطرح کرد شبیه به یک شرکت بیمه خواهد بود که فرامین «نباید دزدی کنی» و «نباید بکشی» را پیش خواهد برد. در آرمان سوسیالیسم، دولت در راستای بیمه کردن اینکه هر کس کالای لازم را در اختیار داشته باشد، عمل خواهد کرد.
سوسیالیسم مسیحی از کجا آمد؟ مخالفت سوسیالیستهای مسیحی با کاپیتالیسم، از آنچه که در اقتصاد صنعتی آمریکا و اروپای غربی مشاهده کردند، ریشه گرفته است. با اینکه ممکن است این موضوع را بسیار ساده کرده باشم؛ اما سوسیالیستهای مسیحی در اواخر قرن نوزده و در قرن بیستم، توزیع نابرابر ثروت بین طبقه کارگر پرولتاریا و ثروتمندان سرمایه دار را غیرقابل قبول دانستند. به عقیده آنان، مخمصه اسفناک بدبختان، دخالت دولت را برای کمک طلب میکرد. با اینکه درآمدهای پولی قطعا نابرابرند، نمیتوان از آن نتیجه گرفت که بازار آزاد، بی عدالتی اجتماعی را ساخته و پرداخته است. پیشتر ذکر کردم که لیندرت (1995) و لیندرت و ویلیامسون (1983) نشان دادند که صنعتی شدن بریتانیای کبیر به افزایش خالص رفاه طبقه کارگر منجر شد. لودویگ فون میزس در یک مجموعه از سخنرانیها که در 1959 در دانشگاه بوئنس آیرس ایراد کرد و در1979 پس از مرگش منتشر شد، اشاره کرده که رشد سرمایهداری در قرن نوزدهم، فرصتهای بیشتری برای همگان فراهم کرده است. آن طور که میزس به روشنی مطرح کرده است:
«داستان قدیمی و مشهوری که صدها بار تکرار شده است که کارخانهها زنان و کودکانی را استخدام کردند و این زنان و کودکان پیش از کار در کارخانهها، در شرایط مطلوبی زندگی میکردهاند، یکی از بزرگترین دروغهای تاریخ است. مادرهایی که در کارخانهها کار میکردند چیزی نداشتند که بپزند، آنها خانهها و آشپزخانههایشان را به قصد رفتن به کارخانهها ترک نکردند، به کارخانهها رفتند چون آشپزخانهای نداشتند یا اگر آشپزخانهای داشتند، مواد غذایی برای پختن نداشتند.»
وی اشاره میکند که شرایط کودکان نیز به همین اندازه سخت بوده است:
«کودکان از مهدکودکهای راحت به کارخانهها نیامدند. پیشتر، آنها تا حد مرگ گرسنگی میکشیدند و میمردند.»
شواهد نشان میدهند که انقلاب سرمایه داری قرن نوزدهم، موهبتی بزرگ در زندگی روزمره کارگری معمولی بوده است. حتی اگر این موهبت کافی نبوده باشد، روشن نیست که دخالت دولت در بهبود وضعیت بسیاری از مردم کمشانستر جامعه، کارگر میافتاد.
بازتوزیع اجباری ظاهرا خوشایند است: برای کمک به فقرا و بالابردن برابری، چه راهی بهتر از اینکه از کسی که دارد بگیریم و به آنکه ندارد بدهیم؟ چرا مسیحیانی که معتقدند باید همسایه خود را دوست داشت و برای فقرا دلسوزی کرد از سیاستهای بازتوزیعی پشتیبانی نمیکنند؟ از این گذشته، مطمئنا سرمایه داران قرن نوزده و «دزد بارون»های قرن بیستم امکانات لازم را برای کمک به بیچارگان داشتهاند.
تئوریهای اقتصادی به ما میآموزند که مردم در خلأ زندگی نمیکنند. درس اصلی علم اقتصاد این است که مردم نسبت به محرکها عکسالعمل نشان میدهند و بدون شک تغییر در نهادهای رسمی (همچون مداخلات بازتوزیعی) ساختار انگیزشی را در بلندمدت تغییر میدهد و ممکن است در عمل مکانیزمهای کارآفرینانهای که منجر به تولید دوازده برابری شد را برهم بزند. با وجودی که دریافتکننده انعام دولت، در کوتاه مدت، امکان مصرف بالاتری خواهد داشت، اثر مرتبه اول این بازتوزیع اجباری، افزایش نااطمینانی خواهد بود. بازتوزیع علامتی میدهد که دولت نمیتواند به شکل قابل قبولی تعهد کند که حقوق مالکیت را محترم میشمارد و آن را حفظ میکند (و این کار را هم نخواهد کرد). این، ارزش حال سرمایهگذاری بالقوه را کم میکند و به سطوح پایینتری از حاشیه سرمایهگذاری منجر خواهد شد. سرمایهگذاری پایینتر باعث کاهش نرخ رشد اقتصاد میشود و در بلندمدت کاهش بالقوهای را در امکانات مصرفی آینده برای همگان در پی میآورد.
در ثانی، نرخ نهایی مالیات بالاتر - که لازمه پیشبرد سیاست بازتوزیعی است- رشد اقتصادی را کند میکند. نرخهای مالیات نهایی بالا برای نیروی کار، انگیزه ارائه خدمت توسط نیروی کار را کاهش میدهد. به ویژه، اگر مشاغل با دستمزد بالا مشمول مالیات شوند، بسیار مخرب خواهد بود. اینگونه مشاغل، در افزایش زیرساختهای تکنولوژیک کشور (مثلا تحقیق و توسعه) یا تصمیم گیریهای مدیریتی و کارآفرینانه برای تخصیص عوامل تولید (اجرایی) نقش دارند. کاستن از اشتیاق مردم برای تصدی اینگونه مشاغل، رشد اقتصاد را کند خواهد کرد.
مالیات نهایی بالا بر روی سرمایه نیز اثرات مشابهی ایجاد میکند. تغییر در مقدار پیشبینی شده بازگشت سرمایه، تصمیمگیریهای سرمایهگذاری را متاثر میکند. سرمایهگذاری کمتر، موجودی سرمایه کمتری را فراهم میکند که به نوبه خود نرخ رشد اقتصادی آتی را کمتر خواهد کرد. این اثر خود را، در تشکیل دستمزدهای پایین تر، به خوبی آشکار میکند: تئوریهای اقتصادی به ما یاد دادهاند که در بازاری که به اندازه کافی رقابتی باشد کارگران به اندازه ارزش نهایی تولیداتشان دستمزد دریافت میکنند. همچنین ارزش نهایی تولید، تابعی صعودی از سرمایه موجود خواهد بود. سرمایه کمتر، ارزش نهایی تولید پایین تر و در نتیجه دستمزدهای پایینتری را در پی خواهد داشت.
انگیزشهای دریافتکنندگان انعام دولت چه خواهد بود؟ در حالی که اصلاحات رفاهی دهه گذشته سعی در آدرسدهی به آن را داشت، پرداختهای انتقالی از راه کم کردن حاشیه دستمزد انگیزه برای تولید را کاهش داد. برای نمونه، وضعیتی را در نظر بگیرید که یک نفر دوشنبه صبح از خواب بیدار میشود و میخواهد تصمیم بگیرد که این هفته کار بکند یا نه. با 40ساعت کار در فست فود میتواند 240 دلار به دست آورد، بیمه بیکاری 250 دلار به وی پرداخت میکند. اگر تصمیم بگیرد که کار بکند، هزینه فرصت یک هفته کار برابر 250 دلار از بیمه است، یعنی 10دلار بیش از آنچه که از کار کردن به دست میآورد. حتی اگر با کار کردن 280دلار به دست آورد (و از یک حاشیه دستمزد 30 دلاری برخوردار شود) هنگامی که امکان پرداخت توسط بیمه وجود داشته باشد انگیزه تولید به شدت کاهش مییابد.
نتیجهگیری
از همه اینها چه نتیجهای میگیریم؟ مهمترین نتیجه آن است که هیچ تقابلی نباید بین مسیحیت و تجارت باشد. کاملا برعکس: مسیحیان باید جامعه تجارتی را با آغوش باز بپذیرند، چرا که دستاوردهای مطلوبی برای بشر به دنبال میآورد – مخصوصا دو دستاورد مطلوب زیر را:
جامعه تجارتی ما را ثروتمند میکند.
جامعه تجارتی ما را برابر میکند.
با وجود همه اینها، خطر بزرگی جامعه تجارتی را تهدید میکند. مدت زیادی است که به سرمایه داری در منابر و در افکار عمومی زخم زبان زده میشود. بزرگترین بداقبالی آن خواهد بود که ممکن است غازی که تخم طلا میگذارد را خفه کنیم.
کوتاه سخن آنکه مصلحان اجتماعی، باید با دقت عواقب غیرعامدانه مداخلهگرایی با نیت خیر را در نظر بگیرند. رشد اقتصادی هرچه که باشد، خودکار اتفاق نمیافتد؛ رشد چشمگیری که تجربه جهان مدرن را توصیف میکند نتیجه گروهی از عوامل نهادی خاص است و بزرگوارانه ترین جملهای که میتوان درباره دخالت بازتوزیعی گفت این است که این کار حتما رشد اقتصادی را به تاخیر میاندازد و در بلندمدت ممکن است به فقرا آسیب برساند. بهعلاوه حضور تقریبا همیشگی قحطی و رکود در تاریخ تمدن بشری مطمئنا به ما میگوید که ما بیشتر برداشت اشتباه داشتهایم تا در مسیر درست باشیم و هیچ تضمینی نیست که در آینده به راه درست برویم. پس باید با احتیاط بیشتری
قدم برداریم.
* استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه سنت لوئیس است. وی این مقاله را اولین بار در کنفرانس سالانه موسسه لویولا ارائه کرد. این مقاله در سایت موسسه میزس نیز منتشر شده است.
** دانشجوی کارشناسی ارشد علوم اقتصادی دانشگاه صنعتی شریف
http://gsme.sharif.edu/~bigham
[email protected]
منبع: رستاک