منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-09 |
نویسنده: | Econlib | مترجم: | حسین راستگو |
چکیده: | |||
کنث ارو (-1921) |
|||
آشنایی با اقتصاددانان کنث ارو (-1921) در سال 1972 کنث ارو، اقتصاددان آمریکایی همراه با سر جان هیکس، جایزه نوبل اقتصاد را به خاطر «مطالعات پیشروانه در نظریه تعادل عمومی و نظریه رفاه» دریافت کرد. آرو را احتمالا بیش از هر چیز به خاطر رساله دکتریاش که کتاب «انتخاب اجتماعی و ارزشهای فردی» او بر آن استوار است و در آن «قضیه امکانناپذیری» خود را اثبات میکند، میشناسند. او نشان داد که تحت مفروضاتی خاص درباره نظر افراد در قبال گزینههای مختلف، هیچ گاه ممکن نیست که قانونی را برای رایدهی بیابیم که در آن یک گزینه به عنوان گزینه ارجح نمود یابد. سادهترین نمونه، تعارض کندورسه است که نام کندورسه، ریاضیدان فرانسوی سده هجده میلادی را بر خود دارد. تعارض کندورسه را میتوان از این طریق بیان کرد: سه نامزد برای تصدی یک پست خاص وجود دارد. فرض کنید این سه عبارتند از بوش، کلینتون و پروت. یکسوم از رایدهندگان این رتبه-بندی را برای آنها در ذهن دارند: بوش، کلینتون و پروت. یکسوم نیز آنها را به ترتیب کلینتون، پروت، بوش و یکسوم آخر هم به ترتیب پروت، بوش، کلینتون ردهبندی میکنند. از این رو اکثر رایدهندگان بوش را به کلینتون ترجیح میدهند و اکثریتی نیز کلینتون را نسبت به پروت برتر میدانند. از این رو به نظر میرسد که اکثریت آنها بوش را به پروت ترجیح خواهند داد. اما در واقع اکثریت رایدهندگان پروت را برتر از بوش میدانند. دلیل پیچیدهتری که ارو به دست میدهد، عمومیت بیشتری دارد. ارو در مقاله سال 1951 خود نشان داد که اقتصاد متعادل رقابتی، کارآمد است و اگر دولت را واداریم که از مالیاتهای با نرخ ثابت برای بازتوزیع استفاده کند و سپس امکان کار را برای بازار فراهم آورد، میتوانیم به تخصیصی کارآمد دست یابیم. یکی از دلالتهای آشکار این یافته آن است که دولت نباید برای بازتوزیع درآمد، قیمتها را کنترل کند، بلکه در عوض اگر اصلا قرار است دست به بازتوزیع زند، باید این کار را مستقیما انجام دهد. این برداشت ارو بخشی از دلیل آن است که اقتصاددانان به گونهای تقریبا یکپارچه با کنترلهای قیمتی مخالفت میکنند. ارو همچنین همراه با جرارد دبرو نشان داد که تحت شرایطی خاص، اقتصادها به تعادل عمومی که تمام بازارها در آن در تعادل قرار دارند، میرسند. ارو و دبرو با بهکارگیری تکنیکهای جدید ریاضیاتی نشان دادند که یکی از شرایط برپایی تعادل عمومی آن است که برای تمام کالاها بازارهای آتی وجود داشته باشد. البته میدانیم که چنین شرایطی برقرار نیست، چه این که مثلا افراد نمیتوانند قراردادی را برای خرید بسیاری از خدمات نیروی کار در آینده منعقد کنند. ارو همچنین یکی از نخستین اقتصاددانانی بود که به وجود منحنی یادگیری اشاره کرد. اندیشه بنیادین او این بود که وقتی تولیدکنندگان میزان تولید خود را از یک محصول افزایش میدهند، تجربهشان زیادتر میشود و کارآمدتر میشوند. به قول او «نقش تجربه در افزایش بهرهوری مورد توجه قرار گرفته، اما این ارتباط باید به بدنه اصلی علم اقتصاد نیز وارد شود». بیش از چهل سال پس از نگارش این مقاله از سوی ارو، بینش استوار بر منحنی یادگیری هنوز به طور کامل به تحلیلهای اقتصادی جریان اصلی وارد نشده است. ارو همچنین مطالعات ممتاز و درخشانی را پیرامون اقتصاد عدم اطمینان انجام داده است. کارهای او در آن دوره هنوز منبعی استاندارد برای اقتصاددانان است. ارو بیشتر زندگی حرفهای خود را در دانشکدههای اقتصاد دانشگاه استنفورد (1968-1949 و 1980 تا به حال) و دانشگاه هاروارد (1979-1968) گذرانده است. او مدرک لیسانس خود را در رشته علوم اجتماعی از سیتیکالج نیویورک و فوقلیسانس و دکترای خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. فردریک باستیا (1850-1801) جوزف شومپیتر، فردریک باستیا را تقریبا یک قرن پس از مرگش «تیزهوشترین روزنامهنگار اقتصادی که تا به حال زیسته»، توصیف کرد. باستیا که در نه سالگی یتیم شده بود، شانس خود را در کشاورزی، تجارت و فروش خدمات بیمهای آزمود. در 1825 و پس از اینکه املاک پدربزرگش به او به ارث رسید، دست از کار کشید، گروهی را برای بحثهای علمی به راه انداخت و مطالعات گستردهای را در اقتصاد انجام داد. باستیا هیچ سهم نو و اصیلی در علم اقتصاد نداشته است؛ البته اگر واژه «سهم» را به شیوهای که بیشتر اقتصاددانان به کار میگیرند، استفاده کنیم. به بیان دیگر نمیتوان یک قانون، قضیه یا مطالعه تجربی جریانساز را به او نسبت داد. اما در معنایی گستردهتر، باستیا تاثیری بزرگ بر علم اقتصاد نهاد. بیان تازه و همراه با شوخطبعی او از حقایق اقتصادی، این حقایق را چنان درکپذیر و گیرا ساخت که بیتوجهی به آنها سخت شده است. باستیا در رواج اقتصاد استوار بر بازار آزاد در میان عموم مردم بیاندازه موثر بود. هنگامی که از فعالیتهای ریچارد کوبدن بر علیه قوانین غلات در انگلستان (محدودیتهای بارشده بر واردات گندم و جو و ...) خبردار شد، وعده داد که به «کوبدن فرانسه» بدل خواهد شد. بعد سلسله مقالاتی را منتشر کرد که در آنها به حمایتگرایی حمله میبرد و از این راه آوازه زیادی را برای خود دست و پا کرد. در سال 1846 در پاریس، انجمن تجارت آزاد و روزنامه خود را که در آن با شوخطبعی به سوسیالیستها و طرفداران اقدامات حمایتی دولت حمله میبرد، پایه گذاشت. «عریضه» باستیا که اکنون با نام «عریضه شمعسازها» از آن یاد میشود، مهارتهای او را در خطابه به نمایش میگذارد. برهان خلفی که باستیا در برابر حمایتگرایی به کار بست، چنان کارآمد بود که عریضه شمعسازان او در یکی از موفقترین کتابهای درسی علم اقتصاد در دوره پس از جنگهای جهانی، یعنی کتاب «علم اقتصاد» پل ساموئلسن، در آغاز فصل حمایتگرایی نقل شده است. باستیا همچنین بر پیامدهای ناخواسته سیاستهای دولتی(که آنها را پیامدهای «نادیدنی» میخواند) پا میفشرد. فردریش هایک این بینش پراهمیت را از آن باستیا میداند: اگر تنها بر پایه اثرات بلافاصله سیاستهای اقتصادی به قضاوت درباره آنها بنشینیم، تمام اثرات ناخواسته و بلندمدتتر آنها را از نظر دور خواهیم داشت و آزادی اقتصادی را که موجد منافعی است که بخشی از برنامه آگاهانه هیچ فردی نبودهاند، تحلیل خواهیم برد. بسیاری از کارهای هایک و بخشی از آثار میلتون فریدمن، کاوش در این بینش باستیا و شرح آن بوده است. گری استنلی بکر (-1930) گری بکر جایزه نوبل اقتصاد را در سال 1992 دریافت کرد؛ به خاطر «گستراندن دامنه نظریه اقتصادی به سویههایی از رفتار انسانی که پیشتر دیگر شاخههای علوم اجتماعی همچون جامعهشناسی، مردمشناسی و جرمشناسی به آنها پرداخته بودند». بکر کاربستهای بسیار گسترده علم اقتصاد را خیلی زود آغاز کرد. در 1955 رساله دکترای خود را در دانشگاه شیکاگو درباره اقتصاد تبعیض نوشت. وی با موفقیت، این دیدگاه مارکسیستی را که تبعیض به فرد اعمالکننده آن کمک میکند، به چالش کشید. بکر به این نکته اشاره کرد که اگر یک کارفرما تنها به خاطر رنگ پوست کارگری مولد از استخدام او سر باز زند، فرصتی پرارزش را از کف میدهد. خلاصه اینکه تبعیض برای فرد اعمالکننده آن پرهزینه خواهد بود. بکر نشان داد که تبعیض در صنایع رقابتیتر اثرات نامطلوب کمتری را به همراه میآورد، چون شرکتهایی که رفتار تبعیضآلودی دارند، سهم بازار خود را به شرکتهایی که این گونه رفتار نمیکنند، وامیگذارند. او همچنین شواهدی را در تایید این نکته به دست داده که تبعیض در صنایعی که نظارتهای شدیدتری بر آنها وجود دارد و از این رو رقابتپذیری کمتری دارند، اثرات نامطلوبتری به همراه میآورد. این ایده که تبعیض برای فرد تبعیضگذار پرهزینه است، امروزه در میان اقتصاددانان پذیرفته شده، و این به خاطر کاری است که بکر انجام داده است. بکر در آغاز دهه 1960 میلادی به حوزه نوپای سرمایه انسانی پا گذاشت. بکر که در کنار تئودور شولتز یکی از بنیادگذاران این مفهوم بود، به چیزی اشاره کرد که باز هم برداشتی عمومی و حسی مشترک به نظر میرسد، اما در آن زمان مفهوم جدیدی بود. آموزش، گونهای از سرمایهگذاری است و به همان ترتیب که دیگر سرمایهگذاریها به ایجاد سرمایه فیزیکی میافزایند، آموزش نیز سرمایه انسانی را افزایش میدهد. یکی از باورهای بکر این است که زمان، هزینه مهمی است که برای سرمایهگذاری در آموزش میپردازیم. احتمالا این بینش او را به سوی حوزه مطالعاتی بعدیاش یعنی تخصیص زمان درون خانواده رانده است. با بهکارگیری مفهوم هزینهفرصت، بکر نشان داد که با افزایش دستمزدها در بازار، هزینه ماندن در خانه برای زنان ازدواجکرده افزایش مییابد. آنها به دنبال این خواهند بود که بیرون از خانه کار کنند و با خرید لوازم خانگی و فستفود بیشتر از هزینههایشان بکاهند. حتی جرم نیز نتوانست از ذهن تحلیلگر و نقاد بکر بگریزد. در سالهای پایانی دهه 1960 بکر مقالهای دورانساز نوشت که فرض اساسیاش این بود که تصمیم برای ارتکاب جرم، تابعی از هزینهها و فواید آن است. بکر از این فرض نتیجه گرفت که راه کاهش میزان ارتکاب جرم، بالا بردن احتمال مجازات یا شدیدتر کردن آنها است. برداشت او از جرم همچون بینشهایی که درباره تبعیض و سرمایه انسانی در ذهن داشت، به زایش شاخه جدیدی در علم اقتصاد کمک کرد. در دهه 1970 بکر افکارش را درباره تخصیص زمان درون خانواده با استفاده از رویکرد اقتصادی به توضیح تصمیم برای بچهدار شدن و فرستادن آنها به مدرسه و نیز تصمیم به ازدواج و طلاق تعمیم داد. یوگن فون بومباورک (1914-1851) یوگن فون بومباورک از اعضای برجسته مکتب اقتصاد اتریشی بود (منظور از مکتب اقتصاد اتریشی، رویکردی در نظریه اقتصادی است که کارل منگر پایهگذاریاش کرد و کنات ویکسل، لودویگ فن میزس، فردریش هایک و سر جان هیکس بال و پرش دادند). آثار بومباورک چنان پرآوازه شدند که پیش از جنگ جهانی اول، معاصران مارکسیستاش اتریشیها را دشمنان روشنفکر و بورژوای خود تلقی میکردند. نظریههای او درباره بهره و سرمایه به توسعه علم اقتصاد کمک کرد، اما امروز کارهای بدیع او چندان مورد توجه قرار نمیگیرند.بومباورک سه دلیل را در این باب که چرا نرخهای بهره مثبت هستند، به دست داد. نخست اینکه مطلوبیت نهایی افراد از محل درآمدی که بهدست میآورند، در گذر زمان کاهش مییابد، چون درآمد بالاتری را برای دورههای آینده انتظار میکشند. ثانیا بر پایه دلایل روانشناختی، مطلوبیت نهایی کالاها نیز با گذشت زمان کمتر میشود. بر این پایه که اقتصاددانان اکنون آن را «رجحان زمانی مثبت» مینامند، افراد تمایل دارند که نرخهای بهره مثبتی بپردازند تا اکنون به منابع دست یابند و اگر قرار است که دسترسی به این منابع را از کف دهند، بر دریافت بهره تاکید میکنند. اقتصاددانان هر دوی اینها را به عنوان دلایل معتبری در دفاع از نرخ بهره مثبت پذیرفتهاند. اما دلیل سومی که بومباورک در دفاع از مثبت بودن نرخهای بهره به دست داد - «برتری تکنیکی کالاهای کنونی نسبت به کالاهای آتی» - چالشبرانگیزتر بود و درک آن سختی بیشتری به همراه داشت. به گفته او تولید فرآیندی زمانبر است و برای انجام آن به گذر زمان نیاز داریم. فرآیند تولید، سرمایه را برای تبدیل عوامل تولید - همچون زمین و نیروی کار - به محصول به کار میگیرد. شیوههای پرپیچ و خم تولید باعث میشوند که مقدار یکسانی نهاده بتوانند تولید بیشتری را به بار آورند. بومباورک اعتقاد داشت که بازدهی خالص سرمایه، نتیجه تولید ارزش بیشتر به واسطه این ویژگی فرآیند تولید است. بومباورک بر این باور بود که سرمایهگذاری بیشتر در تولید سرمایه، این ویژگی فرآیند تولید را (که کار غیرمستقیمی صورت میگیرد تا تولید افزایش یابد) شدت میبخشد، به این معنا که دوره تولید را طولانیتر میکند. بر این پایه، بومباورک نتیجه گرفت که حتی اگر دو دلیل نخست برقرار نباشند، بهرهوری فیزیکی خالص سرمایه به نرخهای بهره مثبت میانجامد. هر چند نظریه بومباورک در باب سرمایه یکی از بنیانهای اقتصاد اتریشی است، اما اقتصاددانان جدید جریان اصلی هیچ توجهی به تحلیل او درباره غیرمستقیم بودن فرآیند تولید نمیکنند. در برابر، رویکرد ایروینگ فیشر را میپذیرند که تنها فرض میکند فرصتهایی برای سرمایهگذاری وجود دارند که سرمایه را مولد میکنند. با این همه، رویکرد بومباورک به هموار کردن راه برای نظریه جدید بهره کمک کرد. بومباورک همچنین یکی از نخستین اقتصاددانانی بود که به شکل جدی به بحث پیرامون دیدگاههای کارل مارکس نشست. او اعتقاد داشت که دلیل وجود بهره، استثمار کارگران نیست. کارگران تمام آن چه را که به تولیدش کمک میکنند، تنها در صورتی دریافت میکردند که تولید فرآیندی آنی بود. اما به گفته او چون تولید غیرمستقیم است، بخشی از محصولی که مارکس از آن کارگران میدانست، باید برای تامین مالی این غیرمستقیم بودن فرآیند تولید به کار رود، یا به بیان دیگر باید به سرمایه بدل شود. بومباورک اشاره میکرد که فارغ از این که سرمایه از آن چه کسی است، بهره باید پرداخت شود. اقتصاددانان جریان اصلی این استدلال را قبول دارند. بومباورک در وین به دنیا آمد و در دانشگاه همین شهر حقوق خواند. بعد از تدریس در دانشگاه اینسبروک و کار در دستگاههای اداری، در سالهای 1895، 1897 و 1900 به عنوان وزیر دارایی کار کرد. در سال 1904 کار در این وزارتخانه را کنار گذاشت و تا هنگام مرگش در سال 1914 به تدریس اقتصاد در دانشگاه وین پرداخت. منبع: Econlib |