منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-04-08 |
نویسنده: | علی ابراهیم نژاد,شروین شهریاری | مترجم: | |
چکیده: | |||
رفتارشناسی مالی (Behavioral Finance) شاخه ای از علم فاینانس است که به بررسی رفتار بازارهای مالی با رویکرد روان شناسانه میپردازد. |
|||
رفتارشناسی بازار سهام (7) ریسک و بازده در این سلسله نوشتار 9 قسمتی با بررسی الگوهای رفتاری سرمایهگذاران و ارائه نمونههای عینی، تصویر روشن تری از نحوه تصمیم گیری سرمایهگذاران در شرایط متفاوت و به تبع آن رفتارشناسی بازارهای مالی خدمت خوانندگان محترم ارائه میشود. در این مطلب، موضوع «ریسک و بازده» مورد بحث قرار میگیرد. شاید بتوان گفت مهمترین درسی که به یک دانشجوی مدیریت مالی آموخته میشود رابطه مستقیم بین «ریسک و بازده» است. این اصل بنیادین فاینانس بیان میکند که سودآوری بیشتر تنها در قبال متحمل شدن ریسک بالاتر تحصیل میشود و در نقطه مقابل، کاهش ریسک طبیعتا افت بازده مورد انتظار را به دنبال خواهد داشت. برای روشن تر شدن بحث به یک مثال توجه کنید: به نظر شما از بین دو سهام مخابرات و سرمایهگذاری توکا فولاد کدامیک پتانسیل بازدهی بیشتری دارند؟ علاوه براین کدامیک را سهام پرریسکتری ارزیابی میکنید؟ اغلب سرمایهگذاران سهام مخابرات را پربازدهتر و همینطور ریسک آن را کمتر از شرکت توکا فولاد میدانند. این در حالی است که اگر مطابق اصول علم فاینانس، ضریب ریسک سیستماتیک (بتا) را به عنوان معیار ارزیابی ریسک سهام در نظر بگیریم، مخابرات سهمی با ریسک بالاتر از توکا فولاد خواهد بود. این مثال ساده نشان میدهد که بهرغم آنچه تئوریهای مدیریت مالی در خصوص رابطه مستقیم ریسک و بازده بیان میکنند، بسیاری از سرمایهگذاران (حتی حرفهایها) در عمل رابطه این دو پارامتر را نادیده میگیرند و حتی درک وارونه ای از ارتباط ریسک و بازده دارند. پژوهشهای مختلف در این حوزه نشان میدهند که به اعتقاد سرمایهگذاران، سهام شرکتهایی با پتانسیل رشد بالاتر، کم ریسک تر از سهام شرکتهای کم بازده هستند. مطالعه انجام شده توسط Shefrin در سال 2001 بیان میکند که سرمایهگذاران، سهام شرکتهایی با ارزش بازار (Market cap)و نسبت قیمت به ارزش دفتری بالا (price to book value)را پر بازده و کم ریسک ارزیابی میکنند. این درک نادرست حتی در میان افرادی که قاعدتا باید بهترین درک از رابطه ریسک و بازده را داشته باشند؛ یعنی مدیران مالی شرکتها (CFO) نیز رایج است. نتایج یک مطالعه میدانی مشهور که توسط Graham & Harvey در سال 2001 در بین تعداد زیادی از مدیران مالی شرکتها انجام شد آشکار ساخت که مدیران صندوقها، سرمایهگذاریهای پر بازده را کم ریسک ارزیابی میکنند و بدین ترتیب درک کاملا وارونهای از این رابطه مهم در تئوری فاینانس دارند. مطالعه جامع دیگری (De Bondt) در سال 1998 روی تعداد زیادی از سرمایهگذاران حقیقی انجام شده است. نتایج این مطالعه در شش بند به شرح زیر قابل تلخیص است: 1- افراد راجع به آینده سهامی که در سبد سرمایهگذاری خود داشتند بسیار خوشبین بودند در حالی که درمورد پیشبینی آینده شاخص بورس (Dow Jones index) ابراز بدبینی میکردند. 2- در طی 20 هفته بررسی سرمایهگذاران از آنها خواسته شد که یک پیشبینی از آینده قیمت سهام ارائه دهند. نتایج نشان داد که عدم تطابق قیمتها با پیشبینیهای افراد بسیار بالاتر از انتظار اولیه آنها بود. به عبارت دیگر، پیشبینیهای سرمایهگذاران نادرستتر از آن بود که در ابتدا تصور میکردند. 3- پیش بینی سرمایهگذاران از آینده قیمت هر سهم وابستگی زیادی به روند اخیر قیمتها داشت به گونهای که پس از یک دوره رشد، آنها پتانسیل بیشتری برای تداوم روند افزایشی متصور بودند و پس از یک دوره نزول، امکان کاهش بیشتر قیمت را بیشتر میدانستند (این پدیده در اصطلاح gambler’s fallacy نامیده میشود). 4- سرمایهگذاران میزان ریسک سهام خود را بسیار کمتر از واقع ارزیابی کردند. به عبارت دیگر، تخمین آنها از بتای سبد خود کمتر از واقعیت بود و بخش عمده بازدهی سهم را به ویژگیهای خاص شرکت (و نه روند کلی بازار) مرتبط میدانستند. 5- آنها معتقد بودند که تمرکز بر تعداد محدودی از سهام قوی و پر پتانسیل، ابزار به مراتب موثرتری برای انجام مدیریت ریسک نسبت به تنوع بخشی به سبد سهام (Diversification) میباشد. 6- سرمایهگذاران این مساله را که شاخص بتا میزان ریسک یک سهم را در مقایسه با سهام دیگر نشان میدهد مردود دانسته و اعتقادی به این رابطه بنیادین فاینانس نداشتند. با توجه به موارد فوق میتوان گفت بر خلاف تئوری فاینانس که رابطه ریسک و بازده را به طور مستقیم ارزیابی میکند، مطالعات رفتارشناسی اثبات مینماید که سرمایهگذاران در عمل اعتقادی بر خلاف اصل مزبور دارا هستند. این عدم درک صحیح از رابطه ریسک و بازده در بین سرمایهگذاران موجب میشود تا افراد تنها «بازدهی» را معیار عملکرد برتر یک سهم یا دارایی بدانند. به عنوان مثال، سرمایهگذاران در هنگام مقایسه عملکرد صندوقهای سرمایهگذاری مشترک با تمرکز بر بازدهی به دست آمده توسط صندوقها، میزان ریسک تحمیل شده در قبال کسب بازده را نادیده میگیرند و به این ترتیب با پیامد ناخوشایند نوسانات غیرمترقبه در بازدهی سرمایهگذاری خود در آینده مواجه میشوند. علم فاینانس رفتاری به سرمایهگذاران توصیه میکند تا با فائق آمدن بر این درک نادرست در خصوص رابطه ریسک و بازده، رفتارهای خود را با این اصل بنیادین تطابق دهند و با آشنایی و محاسبه پارامترهای ریسک (به ویژه ضریب ریسک سیستماتیک یا بتا) سرمایهگذاریهای خود را در مسیر منطقی، متناسب با بازده مورد انتظار راهبری کنند. در مطلب بعدی از سلسله مطالب رفتار شناسی مالی، موضوع «کنترل خویشتن» بررسی میشود. رفتارشناسی بازار سهام (8) «کنترل خویشتن» یکی از خصوصیات روان شناختی بشر که آثار آن در حوزههای مختلف از جمله در سرمایهگذاری انعکاس پیدا میکند، ناتوانی در کنترل خود (Lack of Self Control) است. این ویژگی به زبان ساده بیان میکند که بسیاری از افراد به دلیل عدم مهار نیازها و امیال خود قادر به اتخاذ تصمیم بهینه (از منظر علم اقتصاد) نیستند. به عبارت دیگر، در برخی از شرایط، تصمیم واقعی سرمایهگذاران با آنچه تئوریهای اقتصاد و فاینانس پیشبینی میکنند، تفاوت دارد. پژوهشگران حوزههای رفتاری در مطالعات متعدد خود وجود این عامل را اثبات کردهاند. بدین ترتیب این تمایل طبیعی، تبعات زیادی را در عرصه سرمایهگذاری ایجاد کرده است و افراد نیز راهکارهای مختلفی برای مقابله با آن اتخاذ کردهاند. به عنوان مثال، یک اصل ذهنی رایج در بین عده زیادی از سرمایهگذاران این است که «از اصل سرمایه خرج نکنند و تنها از سود پولشان استفاده کنند» (Shefrin&Statman1984). بنابراین، شاید یکی از مهمترین دلایل محبوبیت سهام شرکتهای توزیعکننده سود نقدی (Dividend) همین مساله باشد. در این فضا، شرکتها تحت تاثیر نظریات سهامداران بخش اعظم سود حاصله را به صورت نقدی توزیع میکنند زیرا سرمایهگذاران نمیخواهند از اصل سرمایه خرج کنند! این در حالی است که تئوریهای مدرن فاینانس، «ارزش» را با جریان نقدی تولید شده در شرکت مرتبط میدانند که لزوما هیچ ارتباطی با میزان تقسیم سود نقدی شرکتها ندارد؛ حتی علم فاینانس در برابر شرکتهایی که سود نقدی زیادی تقسیم میکنند، ابهام «عدم فرصت رشد» را مطرح میکند و با این رویکرد از محبوبیت این نوع سهام در ضمن برخی نظریات خود میکاهد. این مساله در صندوقهای سرمایهگذاری نیز به خوبی دیده میشود به نحوی که سرمایهگذاران به صندوقهای دارای توزیع سود نقدی به مراتب بیشتر از صندوقهای ارزشمدار (که تنها رشد سرمایه را براساس ارزش NAV روزانه منتشر میکنند) تمایل دارند. همچنین برخی محققان فاینانس رفتاری، پا را از این محدوده فراترگذارده و در مقالات خود بیان کردهاند که تمایل به سود نقدی بهاندازهای است که توجه به ارزش اقتصادی را زیر پاگذارده و علت فاصله قیمت سهام شرکتهای سرمایهگذاری (که کل سبد آنها در بورس سرمایهگذاری شده است) با ارزش روز داراییهای آنها را در همین تمایل به دریافت سود نقدی و عدم توانایی کنترل بین سرمایهگذاران مرتبط میدانند! (نمونه مشابه آن در بین شرکتهای سرمایهگذاری ایرانی به صورت اختلاف 20 درصدی به طور میانگین بین قیمت روز و خالص ارزش داراییهای این شرکتها قابل مشاهده است). یکی دیگر از حوزههایی که ناتوانی در کنترل خود در آن آشکار است، برنامه بازنشستگی است؛ زیرا عموم افراد به تنهایی قادر به کنترل تمایلات روزمره در خرج کردن نیستند و نمیتوانند بهاندازه لازم برای بازنشستگی خود پسانداز کنند. یک راهکار ساده که دولتها برای مقابله با این ضعف اتخاذ کردهاند عبارت از کسر سهم بازنشستگی از حقوق ماهانه کارمندان است؛ زیرا در غیر این صورت بسیار دشوارتر است که فرد با اراده خود پول نقدی که به دستش آمده را برای آینده دور (مثلا سی سال بعد) پسانداز کند. مطالعه انجام شده در سال 1997 توسط Hart&Teeter نشان میدهد که از حدود 2000 نفر کارمند، 42 درصد اطمینان داشتهاند که بهاندازه کافی برای بازنشستگی خود پسانداز کردهاند، در حالی که 58 درصد افراد مورد بررسی اصولا نمیدانستند که چه مقدار پول برای پسانداز بازنشستگی ایشان کافی است! توجه به ناتوانی در کنترل خویشتن تنها به تنظیم برنامههای بازنشستگی محدود نیست. شاید بتوان فلسفه ایجاد بیمههای عمر و پسانداز را نیز بهرهبرداری از همین تمایل فطری بیشتر افراد در خرج کردن آنی دانست. به عنوان نمونهای دیگر در این خصوص میتوان به برخی اشخاص اشاره کرد که معتقدند «اگر قرض نداشته باشند، پسانداز نخواهند کرد!» بدین ترتیب آنها ترجیح میدهند که با خرید مسکن، حودرو یا سایر لوازم زندگی خود را در زیر قرض قرار دهند تا با اجبار در بازپرداخت آن، ناتوانی در کنترل خویش جبران شود. این در حالی است که در بسیاری موارد، هزینه تمام شده جنس خریداری شده با توجه بهره قرض دریافتی بسیار بیشتر از حالتی است که با پسانداز شخصی (و در یافت سود) اقدام به خرید آن میشد. مابه التفاوت رقم در این دو حالت در حقیقت هزینهای است که این اشخاص برای اعمال کنترل بر رفتار خود میپردازند. یکی دیگر از مصادیق بارز موضوع مورد بحث در «معاملات آنلاین» (Online Trading) به چشم میخورد. در این شرایط، سهولت انجام معامله باعث میشود که باز هم فقدان کنترل خویشتن خودنمایی کند و سرمایهگذاران با ناتوانی در برابر وسوسه معاملات زیاد به انجام آن (Over Trading) تن در دهند. این در حالی است که در سیستمهای خرید و فروش حضوری یا تلفنی، عدم سهولت انجام معامله (نسبت به حالت آنلاین) نقش محدودکننده را ایفا کرده و به کنترل تمایل سرمایهگذار برای معامله بیشتر کمک میکند. با توجه به موارد فوق فاینانس رفتاری به سرمایهگذاران پیشنهاد میکند که با شناخت این ضعف غالب، کنترل رفتار و تصمیمگیریها در حوزه سرمایهگذاری را افزایش دهند و با افزایش بنیه تحلیلی و علمی، تصمیمات خود را با پایبندی به کنترل خویشتن براساس منطق و صرفه اقتصادی اتخاذ کنند. نهمین قسمت مطلب رفتارشناسی بازار سهام تحت عنوان «حسابداری ذهنی» به زودی ارائه میشود. رفتارشناسی بازار سهام (9) «حسابداری ذهنی» رفتارشناسی مالی (Behavioral Finance) شاخهای از علم فاینانس است که به بررسی رفتار بازارهای مالی با رویکرد روان شناسانه میپردازد. در این سلسله نوشتار 10 قسمتی با بررسی الگوهای رفتاری سرمایهگذاران و ارائه نمونههای عینی، تصویر روشن تری از نحوه تصمیمگیری سرمایهگذاران در شرایط متفاوت و به تبع آن رفتارشناسی بازارهای مالی خدمت خوانندگان محترم ارائه میشود. در این مطلب، موضوع «حسابداری ذهنی» مورد بحث قرار میگیرد. فرض کنید شما هزار سهم شرکت «الف» را به قیمت هر سهم 1000 ریال خریداری کردهاید. پس از خرید، قیمت سهم رو به کاهش میگذارد و تا سطح 750 ریال افت میکند. اما شما با توجه به اینکه به تحلیل خود اعتقاد دارید، هزار سهم دیگر در این قیمت خریداری میکنید. مدتی بعد قیمت سهم به 850 ریال افزایش مییابد. در چنین شرایطی برای خرید یا فروش سهم خود کدام یک از تصمیمات زیر را اتخاذ میکنید؟ 1- هزار سهمی را که به قیمت 750 ریال خریدهاید، میفروشید و 100 ریال سود به ازای آن شناسایی میکنید. اما هزار سهم خریداری شده به قیمت 1000 ریال را تا زمانی که به آن قیمت برسد نگاه میدارید. 2- هزار سهم خریداری شده به قیمت 1000 ریال را میفروشید و سهام ارزان تر را نگهداری میکنید. نتایج بررسیها نشان میدهد که افراد معمولا در برخورد اولیه با این مساله، گزینه اول را عاقلانهتر میپندارند و از آن احساس رضایت بیشتری میکنند. اما واقعیت این است که هزار سهم خریداری شده در مرحله اول یا دوم از نظر ماهیت هیچ تفاوت یا مزیتی نسبت به یکدیگر ندارند. در حقیقت در اینجا تنها قیمت میانگین خرید (875 ریال به ازای هر سهم) اهمیت دارد و واگذاری هزار سهم اول یا دوم از نظر سود و زیان هیچگونه تفاوتی برای سرمایهگذار ایجاد نمیکند. در این مثال، نظر علم فاینانس کاملا متفاوت است و براساس آن تصمیم فروش سهام تنها باید بر اساس مقایسه ارزش ذاتی و قیمت فعلی اتخاذ شود و قیمت خرید، هیچگونه تاثیری بر تصمیم فروش سهم ندارد. این در حالی است که تحقیقات رفتار شناسی مالی نشان داده است که سهامداران در برابر فروش سهام به قیمت کمتر از بهای خرید خود مقاومت زیادی دارند و در حقیقت، نقطه مرجع ذهنی آنها قیمت خرید سهم است. فاینانس رفتاری نظایر این پدیده را تحت عنوان «حسابداری ذهنی» (Mental Accounting) تعریف میکند. براساس این ویژگی، سرمایهگذاران به جای در نظر گرفتن تغییرات مجموع ارزش دارایی خود، آن را به اجزای مختلف یا اصطلاحاَ حسابهای ذهنی (Mental Accounts) جداگانه تقسیم و به طور مجزا بررسی میکنند. بدین معنا که اشخاص عمدتا داراییها و درآمدهای خود را در دو حساب ذهنی جداگانه منظور میکنند و بین حساب درآمدی (Income Account) و حساب ثروت (Wealth Account) تمایز قائل میشوند. یک مثال جالب در این خصوص را میتوان در نگاه متفاوت افراد نسبت به سود نقدی (Dividend) و رشد قیمت سهام (Capital Gain) یافت. در واقع سرمایهگذاران، سود نقدی را در ذهنشان در حساب درآمد طبقهبندی میکنند اما رشد قیمت سهام به حساب ثروت (دارایی) منتقل میشود. در حقیقت، از آنجا که افراد در مقابل هزینه کردن از حساب ثروت برای تامین مخارج روزمره مقاومت زیادی میکنند، پرداخت سود نقدی به آنها این امکان را میدهد تا به خود اجازه دهند که عواید آن را برای مخارج روزمره به کار گیرند. به همین دلیل است که شرکتها اغلب سعی میکنند به سرمایهگذاران اطمینان بدهند که سود نقدی منظمی را طی سالیان آینده پرداخت خواهند کرد. در بازار ایران نیز میتوان علاوه بر اصرار سهامداران به توزیع حداکثر سود نقدی در مجامع سالانه شرکتها به دو مصداق بارز حاکی از وجود حسابداری ذهنی در بین افراد اشاره کرد: 1- برخی شرکتها در مجامع خود به طور همزمان سود نقدی را توزیع و افزایش سرمایه از محل آورده نقدی و مطالبات را مورد تصویب قرار میدهند. از منظر اقتصادی این خروج و ورود مجدد نقدینگی به شرکت حداقل از لحاظ هزینههای اجرایی توجیه منطقی نخواهد داشت؛ اما از آنجا که سرمایهگذاران این دو اقدام را در ذهن خویش جداگانه دسته بندی میکنند حتی اگر تمامی سود توزیع شده را صرف شرکت در افزایش سرمایه کنند باز هم احساس رضایت بیشتری نسبت به عدم تقسیم سود و اجرای افزایش سرمایه از محل سود تقسیم نشده به دست میآورند. 2- مدیران صندوقهای سرمایهگذاری مشترک احتمالا تاکنون با این سوال سرمایهگذاران مواجه شدهاند که «برای سود سهام نقدی موجود در صندوق چه اتفاقی میافتد؟» اما بعضی از افراد پس از ارائه پاسخ و آگاه شدن از محاسبه سود نقدی در خالص ارزش داراییهای صندوق (NAV) باز هم چندان خرسند به نظر نمی رسند و دریافت سود نقدی را فارغ از رشد NAV بسیار جذاب تصور میکنند. این در حالی است که سرمایهگذاران همواره میتوانند به جای دریافت سود نقدی، با فروش چند واحد سرمایهگذاری به همان میزان نقدینگی دست یابند اما دقیقا به دلیل امتناع از کاهش حساب ثروت خود به آن راغب نیستند! با توجه به موارد مطرح شده علم فاینانس رفتاری به سرمایهگذاران پیشنهاد میکند از طبقه بندی نادرست داراییها در ذهن خود اجتناب کرده و با عبور از تله «حسابداری ذهنی» تصمیمات سرمایهگذاری را بر اساس منطق اقتصادی اتخاذ کنند. آخرین قسمت سلسه مطالب رفتار شناسی بازار سهام که به جمع بندی مطالب مطرح شده میپردازد شنبه آینده منتشر خواهد شد. رفتارشناسی بازار سهام (10) «جمعبندی» در سلسله نوشتار 9 قسمتی که در دو هفته گذشته منتشر شد به تعدادی از ویژگیهای روانشناختی اصلی سرمایهگذاران که نقش تعیینکنندهای در رفتار و تصمیمگیری آنان دارد، اشاره شد. خصوصیات مزبور عبارتند از: زیان گریزی، اعتماد به نفس کاذب، ظاهربینی، درک نادرست از رابطه ریسک و بازده، پشیمانی، عدم کنترل خویشتن، تنوع بخشی نادرست و حسابداری ذهنی. این ویژگیها بیان میکنند که افراد، تصمیمگیری در خصوص سرمایهگذاریهای خود را، بیشتر براساس تئوریهای علمی فاینانس انجام نمیدهند، بلکه عوامل احساسی و روانشناختی، نقش بهسزایی در این زمینه دارند. (Lopez 1987) مطرح میکند که سرمایهگذاران تحت تاثیر سه نیروی اساسی به شرح زیر تصمیمگیری میکنند: 1- امنیت اصل پول (Principal security): بر مبنای این ویژگی، افراد در درجه اول در سرمایهگذاریها اهمیت زیادی به حفظ اصل پول میدهند. (شاید یکی از دلایل محبوبیت سرمایهگذاری در املاک و مستغلات به خصوص در ایران به همین مساله مربوط باشد.) 2- پتانسیل درآمدی (income generating potential): برای سرمایهگذاران مهم است که بتوانند از محل سرمایهگذاری خود درآمدی مستمر کسب کنند. 3- دستیابی به آرزوها (Aspiration): افراد دوست دارند بتوانند از طریق سرمایهگذاری به رویاهای خود نظیر خرید خانه، یک سفر پر هزینه، خرید ماشین گران قیمت و ... تحقق بخشند. براساس این سه ویژگی، اشخاص سبد سرمایهگذاریشان را به سه دسته تقسیم میکنند: 1- اوراق بدون ریسک و پس انداز بانکی: این گروه از سرمایهگذاریها به نیاز اول یعنی حفظ اصل پول پاسخ میدهند. 2- سهام شرکتهای کم ریسک و دارای سود نقدی (dividend) بالا: این بخش از سرمایهگذاریها نیاز به کسب درآمد مستمر (Yield) را تامین میکنند. در حقیقت برای سرمایهگذاران بسیار مهم است که مخارج زندگی خود را از محل سود سهام، سود سپرده بانکی و اوراق مشارکت (و نه از محل فروش اصل داراییها) تحصیل کنند. 3- سهام شرکتهای پرریسک و پربازده: این گونه سرمایهگذاریها بیشتر با ایجاد امید در سرمایهگذاران، امکان دستیابی به آرزوهای بزرگ را فراهم میکند. در حقیقت، این آرزوها با کسب درآمدهای عادی قابل دستیابی نیستند. در نتیجه، افراد سعی میکنند با افزایش ریسک سرمایهگذاریها، امکان تحقق درآمدهای فوقالعاده را فراهم آورند. از سوی دیگر، تحقیقات روانشناسی (Pope 1983) اثبات کرده است که اینگونه سرمایهگذاریها بهرغم ریسک بالا، از ارزش روانشناختی قابلتوجهی برخوردارند، زیرا افراد را در طول زندگی همواره امیدوار و دلخوش به آینده نگاه میدارند که برای انسانها یک نیاز ضروری است. بر اساس سه اصل مزبور، رفتار شناسی مالی به سرمایهگذاران توصیه میکند که به جای نظریه کلاسیک ریسک و بازده (که شالوده اصلی فاینانس را تشکیل میدهد) به سمت تئوریهای جایگزین حرکت کنند که مهمترین آنها تئوری سبد رفتاری یا Behavioral portfolio theory است که توسط Shefrin & Statman (1999) ارائه شده است. در این تئوری، به جای بیشینه کردن بازده مورد انتظار و کمینه کردن همزمان ریسک (مطابق نظریه مارکوویتز در علم فاینانس) سرمایهگذاران سبد خود را به گونهای انتخاب میکنند که ثروت مورد انتظار (Expected wealth) را به حداکثر برسانند و احتمال کاهش ثروت از یک میزان مشخص را به حداقل کاهش دهند. بهاینترتیب فاینانس رفتاری به سرمایهگذاران پیشنهاد میدهد تا بر اساس شرایط خود، منابع سرمایهای را به نسبت مشخص بین سه گروه مورد اشاره (داراییهای بدونریسک، کم ریسک و پرریسک) تقسیم کنند. بدیهی است میزان اختصاص منابع به هریک از سرمایهگذاریهای مزبور به ویژگی خاص هر سرمایهگذار و میزان اهمیت هر یک از عوامل سه گانه (امنیت اصل پول، پتانسیل درآمدی و دستیابی به آرزوها) برای وی بستگی خواهد داشت. اصلاحیه: تعریف پدیده Gambler fallacy که در قسمت هفتم مطلب رفتار شناسی بازار سهام در تاریخ 8/5/1390 به چاپ رسیده بود بدین وسیله اصلاح میشود: «پیش بینی سرمایهگذاران از آینده قیمت هر سهم وابستگی زیادی به روند اخیر قیمتها دارد به گونهای که پس از یک دوره رشد، افراد پتانسیل کمتری برای تدام روند افزایشی متصور هستند و پس از یک دوره نزول، امکان کاهش قیمت را بیشتر میدانند.» *[email protected] **[email protected] |