منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-05 |
نویسنده: | حمیدرضا صابر | مترجم: | |
چکیده: | |||
یکی از بارزترین جلوههای فعالیت اجتماعی، سازمانهای غیردولتی است. سازمانهایی که امروزه برایشان نقش کتمانناپذیری در فرآیند توسعه پیشبینی شده است، ولی این سازمانها در واقعیت تا چه حد به این هدف نزدیک شدهاند؟ چه مشکلاتی در هدفگذاری باعث زمینگیر شدن این سازمانها شده و چگونه میتوان برای حل آنها برنامهریزی کرد؟ |
|||
اهمیت ارزیابی تاثیر در مراحل مختلف پروژههای توسعه محور برای سنجش موفقیت هر پروژه توسعهمحور، لازم است هم نتایج خودآگاه و هم نتایج ناخودآگاه حاصل از اجرای آن پروژه مورد ارزیابی قرار گیرند. برای این منظور شیوه کارآمدی میخواهیم تا همه تاثیرات مهم و پایدار مرتبط با میزان موفقیت پروژه را در تمام زمان اجرای پروژه بتوانیم بررسی کنیم. البته با زاویه دید متناسب؛ موفقیت از نظر چه کسی؟ در هفته قبل سعی شد به طور کلی ارزیابی تاثیر (impact assessment) پروژههای توسعهای معرفی شود. این بار سعی میشود که تا حدی درباره اتفاقی که طی ارزیابی تاثیر پروژه میافتد و اهمیت و چرایی نیاز به آن، توضیحاتی مختصر ارائه شود. هر پروژهای بیشک برای رسیدن به یک یا چند هدف مشخص تعریف میشود. این اهداف با توجه به جهتگیری پروژه میتوانند صرفا اقتصادی باشند یا تاکید زیادی بر منافع اجتماعی داشته باشند. البته در عمل و پس از اجرا مشخص میشود که مرزبندی دقیقی نمیتوان بین این دو نوع قائل شد، ولی برای دستهبندی ابتدایی میتوان به آنها متوسل شد، اما چگونه میتوان یک پروژه را ارزیابی کرد؟ اگر بخواهیم بدانیم که پروژه تا چه حد به اهداف تعریفشده نزدیک شده باید اثربخشی (effectivity) آن را بررسی کنیم. مثلا میتوان بررسی کرد که به چه میزان پروژه تونل توحید از بار ترافیکی محدوده بزرگراه نواب کاسته است. در بعضی موارد کارآیی (efficiency) پروژه هم مهم است؛ یعنی سنجش هزینه و فایده. به عبارت دیگر، آیا نمیتوانستیم با صرف منابع کمتری به همان اهداف برسیم؟ توجه کنید که البته این منابع صرفا مادی نیستند. به طور مثال بعضی از خیریهها برای حل مشکل مددجوهایشان، به عرضه مستقیم کالا مثل برنج و روغن روی میآورند. در این حالت هم باید کارآیی اقتصادی پایین این کار را مدنظر قرار داد (آیا بهتر نیست که این منابع مالی صرف اشتغالزایی دائم شوند تا اینکه به صورت محدود و هر چند وقت یک بار صرف توزیع اقلام اینچنینی شوند، کدام یک نتیجه بهتری دارد؟) و هم پتانسیل نیروی فعال اجتماعی که به جای تمرکز برای حل اساسی مشکل، معطوف بر کارهای اجرایی خرد (مثل حمل گونی برنج) میشود، اما اگر بخواهیم بررسی کنیم که آیا یک پروژه موفق بوده یا خیر، ارزیابی اثربخشی و ارزیابی کارآیی در عین لزوم، کافی است؟ هر پروژهای در زمینهای (context) خاص اجرا میشود و همانطور که پیش از این اشاره شد (دنیای اقتصاد، شماره 2406، تاثیرات اجتماعی پروژههای توسعه محور) ممکن است ورودیهای یکسان در زمینههای متفاوت به خروجیهای کاملا متفاوت و حتی متناقض بینجامد. مثلا احداث زمین چمن مصنوعی برای ورزش فوتبال، در یک محله میتواند به دور شدن جوانان از گرایش به مصرف مواد مخدر بینجامد؛ ولی در محلهای دیگر یا حتی همان محله، ممکن است منجر به وقتگذرانی بیش از حد مردان متاهل در بیرون از منزل و بازتر شدن شکاف خانوادگی شود. به همین خاطر است که به غیر از اهداف از پیش تعریف شده برای پروژه، تاثیراتی که به صورت ناخواسته بر محیط گذاشته میشود، اهمیت شایان توجهی مییابد و ارزیابی تاثیر مدعی بررسی همه جانبه تاثیرات مهم یا پایدار است، خواه پیشبینی شده باشند و خواه پیشبینی نشده. (Roche, 1999) در یک دیدگاه بنیادی (ارتدوکس) هر پروژهای سه مرحله دارد: ورودی (منابع)، فعالیتها و فرآیندها و نتایج یا خروجی. اگر مدل تغییر را تک خطی در نظر بگیریم تغییرات پروژه را صرفا بر اساس نتایج کوتاه و بلند و میانمدت میتوان سنجید، ولی میدانیم که در واقعیت، در طول اجرای پروژه هم تغییرات بسیاری اتفاق میافتد. بر همین اساس ما در چهار مرحله نیاز به ارزیابی تاثیر داریم: اول در زمان طراحی پروژه که باید وضعیت مقدماتی زمینه سنجیده شود و تاثیر هر مداخلهای که بنا است در طول پروژه انجام پذیرد پیشبینی شود. (ارزیابیهای بعدی را بر اساس همین سنجههای اولیه میتوان انجام داد) دوم در قسمت برآورد (appraisal) که پس از آمادهسازی طرح اولیه است و برای مرور نهایی منابع اولیه تاثیر پروژه پیشنهادی است. سوم در مرحله اجراست که هم در پیشرفت پروژه اهمیت دارد (مثلا در نظر بگیرید که اگر قرار باشد یک مجموعه ورزشی چندمنظوره در محل تاسیس شود و برای مکان آن در محله پیمایش شود و از مردم محل نظرخواهی شود تا چه میزان با اجرای آن همکاری میکنند و با مشکلات ترافیکی ناشی از ساخت آن کنار میآیند) و احتمالا تغییرات مورد نیاز برای اجرای بهتر را میتوان از درون تحلیلهای آن برنامهریزی کرد، هم پایه ارزیابی نهایی است، چون این مرحله محل تغییرات است و نتایج پروژه حاصل از همین تغییرات هستند. چهارم هم پس از اجرای پروژه است که ارزیابی اثربخشی و بهرهوری زیرمجموعه این بخش است و معمولا با یک مدت زمان معنیدار پس از اتمام پروژه انجام میشود. (Hopkins,1995) پس میتوان نتیجه گرفت که برای سنجش میزان موفقیت یک پروژه، ارزیابی تاثیر امکانات همهجانبهتری را در اختیار میگذارد، اما نکته مغفول در این جا، کلمه موفقیت است. باید پرسید که موفقیت از نظر چه کسانی؟ بسیار دیده شده است که نظر کسانی که کنشگران یک پروژه بودهاند با نظر سوژههای پروژه بسیار متفاوت بوده است. به غیر از کنشگران و مددجویان، انتظارات بعضا تامینکنندگان مالی پروژههای با هدف اجتماعی نیز متغیر جدیدی خواهد بود. به این مجموعه اضافه کنید، انتظارات افکار عمومی را. برای مثال در یک پروژه کلان مثل امدادرسانی به آوارگان جنگ لیبی میتوان به خوبی قضاوتهای کاملا متفاوت از مساله را از گروههای بالا دید. اینکه این تفاوت دیدگاهها عملا باعث چه مشکلاتی در روند پروژههای کوچک مثل سازمانهای غیردولتی (NGO) شدهاند، موضوع نوشته بعدی خواهد بود، ولی در این جا باید یادآور شد آن گروهی در ارزیابی تاثیر اهمیت ویژه و ابتدایی دارند که باید برنده اصلی پروژه باشند، یعنی سوژههای پروژه و نه کنشگران و دیگران. این به آن معنا نیست که نظر کنشگران و افکار عمومی و حامیان مالی اهمیت ندارد؛ چرا که تاثیر نظر گروههای ذکر شده در روند اجرای پروژه یا سوگیری پروژههای بعدی غیرقابلانکار است؛ بلکه به این معنا است که اگر گروه هدف از پروژه راضی نباشند پروژه ناموفق بوده است. احترام گذاشتن به درایت و قضاوت مردم عادی از عناصر حساس ارزیابی تاثیر پروژه است. (Roche, 1999) البته همیشه ارزیابی نظر گروه هدف چندان آسان نیست، به ویژه زمانی که پروژهها در قالب توانمندسازی اقشار تضعیف شده در کشورهای در حال توسعه انجام میشود که مثال آن را میتوان در وضعیت زنان در آفریقای مرکزی یا کودکان در کشورهای جهان سوم جستوجو کرد، اما به هر حال ارزیابی تاثیر پروژه بدون نظر این گروه بیمعنی است. به نظر میرسد که زمینه کافی برای ادامه بحث، این بار با محوریت سازمانهای غیردولتی و خیریهها و ارزیابی تاثیر آنها به وجود آمده باشد. در آینده روی این محور، که مبتلا به جامعه کنونی ما است، بیشتر توضیح داده میشود. در دو قسمت گذشته، درباره معرفی کلی «ارزیابی تاثیر» پروژه و نیاز به آن در مراحل مختلف پروژه، از پیش از اجرا و مرحله طراحی تا پس از اجرا و مرحله بازبینی صحبت شد و بیان شد که برای سنجش میزان موفقیت یک پروژه، ارزیابی تاثیر دیدگاه همهجانبهتری را از ارزیابی صرف اثربخشی یا کارآیی در اختیار میگذارد. در آخر هم اشاره شد که دیدگاه نفعبرندگان اصلی پروژه (مثلا مددجویان یک پروژه حمایتی) باید به عنوان زاویه دید اصلی، برای نگاه به موفقیت پروژه در نظر گرفته شود. با این مقدمات، میتوان به صورت جزئیتر درباره ارزیابی تاثیر در سازمانهای غیردولتی و پروژههای توسعهای پرداخت. مفهوم سازمانهای غیردولتی یا NGO از حدود سال 1945 میلادی رواج پیدا کرد (Peter Willetts, 2001) و در این 6 دهه، تلقی از نقش آنها و نتیجتا محتوا و فرمشان تغییرات بسیاری کرده است. البته رشد چشمگیر آنها مربوط به دهه 80 به بعد است که سازمانهای غیردولتی در بسیاری موارد خلأ تامین خدمات اجتماعی را که در نتیجه کنارهگیری دولت از این فعالیتها پدید آمده است، پر کردهاند. (David Harvey, 2005) در سالهای اخیر همواره بحث زیادی درباره نقش سازمانهای غیردولتی - که نتیجتا غیرانتفاعی (non-profit) و غیرقضایی(non-criminal) هستند – در فرآیند توسعه بودهایم و برخی آنرا فرصتی برای مقابله با فقر دانستهاند (Muhammad Yunus, 2007) و از طرفی برخی دیگر معتقدند که آنها نقش اسب تروا را برای نئولیبرالیسم بازی میکنند (T. Wallace, 2003) شاید مهمترین دلیل گروه اخیر برای حمله اینچنینی به ساختارهای غیردولتی همان چیزی باشد که هاروی هم به آن اشاره کرده بود؛ یعنی انجام دادن وظایف یا خدماتی که ویژه دولت است، خدماتی که در صورت انجام شدن آنها توسط سازمانهای غیردولتی به جای دولت، به غیر از اشکالات فراوان در اجرا و نتایج، به طور خودبهخود حق شهروندان برای بهرهمندی از آنان به امتیازی بدل میشود که در شرایط خاص به بعضی از آنها تعلق میگیرد. فارغ از صحیح بودن یا نبودن این نوع تحلیل، که مربوط به ماهیت وجودی سازمانهای غیردولتی و مربوط به اقتصاد سیاسی است، در فرآیند اجرایی و تاثیرات پروژههای مختلف این سازمانها بر اجتماع هم بحثهای زیادی وجود دارد که در ادامه اشاره مختصری به آن میشود. در گذشته گفته شد که تاثیر، تغییرات پایدار یا مهم در زندگی مردم است که مداخله خاصی آنرا ایجاد میکند (دنیای افتصاد، شماره 2406، تاثیرات اجتماعی پروژههای توسعه محور) و ارزیابی تاثیر عملا سنجهای برای فهم چگونگی رفتار این مداخله در زمینه اجرای پروژه است. به غیر از میزان موفقیت تاثیرات از قبل پیشبینی شده، تاثیرات پیشبینی نشده پروژه را هم میسنجد. اما نکته مهم در اینجا این است که این تغییرات باید از نظر چه کسانی مهم باشند؟ همانطور که قبلا اشاره شد شرط لازم برای موفقیت پروژه، رضایت جامعه هدف آن است(دنیای اقتصاد، شماره 2413، اهمیت ارزیابی تاثیر در مراحل مختلف پروژهها) اما رضایت جامعه هدف کافی نیست. ارزیابی تاثیر بر محور قضاوتهایی میگردد که حکم میکنند چه تغییراتی برای چه کسانی و توسط چه کسانی «مهم» تلقی میشوند (Roche, 1999) اگر مرحله طراحی یک پروژه موفق باشد، معمولا دیدگاههای مختلف، از جمله افکار عمومی و حامیان مالی و کنشگران و جامعه هدف درباره موفقیت پروژه، مستقل از نحوه اجرای آن نزدیک به هم خواهد بود؛ یعنی بر سر موفقیت، یا عدم موفقیت آن اجماع وجود دارد، زیرا در همان ابتدا سنجه مناسبی را برای ارزیابی مراحل مختلف پروژه در اختیار میگذارد. ولی وقتی به هر دلیلی، این تلقیها تفاوت عمدهای با هم داشته باشند به شدت روی فرآیند اجرای پروژه یا ادامه روند توسط پروژههای بعدی و نتیجتا روی فرآیند کلی توسعه تاثیر بدی بر جای میگذارد. اتفاقی که عملا برای سازمانهای غیردولتی افتاده است. در شرایط رقابتی برای جذب حامیان مالی یا اجرایی، تکتک این سازمانها در دفاع از عملکردشان مبالغه میکنند درست همانقدر که مخالفانشان در حمله به آنان مبالغه میکنند. (Cassen 1986, Riddell 1987) نتیجه این امر این شده است که حمایت از کمکهای توسعهای منوط به عقیده همگانی به اثربخشی آن است و توجیه اخلاقی این حمایتها بر اساس دستیابی به اهداف استوار میشود (Roche, 1999) مشکل از جایی شروع میشود که تلقی از اهداف برای چهار گروهی که در بالا اشاره شد کاملا متفاوت است. مثلا ثابت نگهداشتن سطح درآمد یک خانواده فقیر در یک منطقه قحطی زده، برای کنشگران یک پروژه حمایتی و حتی جامعه هدف آن، یک هدف بسیار مهم تلقی میشود، ولی افکار عمومی به خاطر ناچیز پنداشتن آنچه که به دست آمده (در این جا درآمد این خانواده را با خانواده خود مقایسه میکند) همه پروژه را کم اهمیت تلقی میکند. به طور خلاصه یعنی نپذیرفتن این حقیقت که اثربخشی اکثر این فعالیتها پیشبینیناپذیر و ارزیابی آن دشوار است، موجب آسیبپذیری NGOها و همه برنامهها و همکاریهای بینالمللی در برابر انتقادهای عمومی و حملههای جدلی گوناگون میشود (Roche, 1999) در اینجاست که ضرورت ارزیابی دقیق تاثیرات پروژههای سازمانهای غیردولتی به خوبی مشخص میشود. به نظر میرسد که اکثر این سازمانها در ایران– به خصوص آنهایی که در قالب پروژههای حمایتی مشغول به فعالیت هستند – برای شناساندن اهداف خود حتی به داوطلبینشان هم ناتوان بودهاند و در سیکل معیوبی گیر افتادهاند که نیاز به افزایش اعتبار و گرفتن کمک مالی باعث شده که شکاف عمیقی بین آنچه که ابتدا مد نظرشان بود با وضعیت کنونی و ارتباط با جامعه هدفشان بیفتد؛ چون اینگونه فعالیتها لزوما به نتایج ملموسی مثل احداث جاده یا مجموعه ورزشی نمیرسد و بیشتر مبتنی بر افزایش توانایی (Empowerment) است؛ ولی آنچه که حامیان در نظر اول میخواهند فعلیت یافتن این تواناییهاست و نه امکان بالقوه آن. برای آنها ماهی اهمیت دارد و نه ماهیگیری. اینگونه شده است که بعضی معتقدند که توافق و تشریک مساعی بر مبنای ارزشهای مشترک جای خود را به اعتماد بوروکراتیک داده است که بر اساس طرحها، بودجهها و حسابها شکل میگیرند (Roche, 1999) ارزیابی تاثیر فرآیندی است که میتواند تا حدودی به حل این مساله کمک کند؛ زیرا پروژهها را از این چرخه جهنمی که ناخودآگاه در آن گرفتار شدهاند ممکن است نجات دهد، چون آنها را مجبور میکند که نتایج حقیقی کار خود را به صورت چارچوبمند بررسی کنند و این باعث میشود که برای آینده، با شناخت و اصلاح کاستیها برنامهریزی معقولتری انجام دهند. پس از فهم نقش ارزیابی تاثیر در پیشبرد فعالیتهای اجتماعی، در یادداشت بعدی سعی خواهد شد که از چگونگی این فرآیند و میزان همسازی روشها و نتایج و وضعیت کنونی بیشتر توضیح داده شود. [email protected]* |