منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-01 |
نویسنده: | مترجم: | یاسر میرزایی | |
چکیده: | |||
این سلسله سخنرانیها در تاریخ 12 تیر در همین صفحه منتشر شد. در بخش نخست، رابینز سعی میکند از ضرورت آموزش تاریخ اندیشه اقتصادی دفاع کند. |
|||
تقسیم کار از دیدگاه افلاطون نسخه پاپیروس جمهوری مجموعه درسگفتارهای لیونل رابینز در دانشگاه الاسای در ادامه رابینز پس از توضیحاتی اندک راجع به روش مطالعه تاریخ اندیشه به سراغ اولین متفکر منتخب خود میرود: افلاطون. اما بعد، من میتوانم سه روش برشمارم که میتوان موضوع مورد بررسیمان را بر اساس آنها سامان داد. اول از همه، شما میتوانید نظریهها و تاریخشان را به طور منفرد مطالعه کنید. اثر واینر «مطالعاتی در نظریه تجارت بینالملل»[1937] نمونهای کلاسیک از این دست است. اثر کانان «تولید و توزیع»[1924] نمونه خوب دیگر است. روش دوم این است که شما تحول یک اندیشه منفرد را بررسی کنید که من به عنوان بهترین مثال میتوانم اثر دانشجوی پیشین همین دانشگاه [الاسای] پروفسور ساموئل هولاندر را که اکنون در دانشگاه تورنتو مشغول است، نام ببرم؛ کتاب او در مورد آدام اسمیت[1937] پاسخی به عطش هر کسی است که «ثروت ملل» آدام اسمیت گیجش کرده است و کتاب او در مورد ریکاردو[1979] مناسب برای عاشقان مجموعه آثار است. برای پایان دادن به ستایش ریکاردو این کتابی بسیار عالی است. روش سوم این است که شما دوره زمانی خاصی را مورد مطالعه قرار دهید. مثلا شما میتوانید اندیشههای قرون میانه را مطالعه کنید که من در جلسات آتی اندکی درباره آن حرف خواهم زد یا مثلا در مورد دورهای مطالعه کنید که برخی دوره مرکانتیلیسم میخوانند؛ اصطلاحی مبهم به این دلیل که مرکانتیلیسم بیش از یک معنا دارد _آن طور که مثلا میتوان در اثر اشلی[1901] یا در اثر هکشر[1935] دید. اما من خود به هیچ یک از این روشها پایبند نخواهم بود؛ من مسیر جذاب خودم را پی میگیرم _گاه از نظریات صحبت میکنم، گاه درباره اشخاص و گاه درباره دورهها. مسیر من به چهار یا پنج بخش تقسیم خواهد شد. امیدوارم در شش یا هفت جلسه نخست سابقه اقتصاد را در ادبیات تاریخی بررسی کنم. سپس امیدوارم با جزئیات بیشتری به ظهور علم اقتصاد در قرن هجدهم بپردازم. سپس تا جایی اقتصاد کلاسیک قرن نوزدهم را و سابقه تحلیلهای جدید را بر میرسم و در نهایت امیدوارم در 4 یا 5 جلسه بتوانم این سرآغاز را به سال 1914 برسانم، یعنی به تحلیلهایی که شما آن را با جزئیات بیشتر از افرادی برجستهتر در دیگر کلاسها میآموزید. اما سابقههای تاریخی. سابقه اندیشه اقتصادی در گذشته از دو منبع تقریبا متفاوت سرچشمه میگیرد: از یک سو شما سابقهها را در فلسفه اخلاق یونانیان، سپس اسکولاستیکها و در آخر حقوقدانان و فیلسوفان جدید و متاخر میبینید. سابقه دیگر را در رسالههای منفرد میتوان دید؛ جزوهها، تکنگاریها یا گاه کتابهایی سنگین که توسط مقامات دولتی، تاجران یا الهیدانان نوشته میشد به این قصد که از مسالهای خاص دفاع کنند یا به مشکلی ویژه بپردازند؛ مثلا کاهش نرخ ارز، حمایت از گروه خاصی از صنعتگران، یا در معنای وسیعتر، سنجشی ویژه برای حفظ تعادل دستمزدها. حجمی عظیم از ادبیات این سنخ دوم وجود دارد؛ تمام آنچه من در دو یا سه جلسه میتوانم ارائه دهم این است که دلم را در این اقیانوس بزنم و مشتی را نمونه خروار نشانتان دهم. البته گروه دوم مطلقا یک شکل نیستند. مثلا در قرون میانه شما الهیدانانی مییابید که نویسنده سابقههای اقتصاد عمومی در شمای فلسفه اخلاق هستند و ناگهان در حاشیه به مسائل جزئی و خاص نیز پرداختهاند. بنابراین امیدوارم در یک یا دو جلسه بعد بتوانم در مورد رساله معروفی در مورد پول از نیکولاس اورسم[1360/1956] که رییس جامعه رهبانی بود و در زمینه فلسفه اخلاق قلم زده است، صحبت کنم. مسیر، کمی پیچیده است اما فکر میکنم این تقسیمبندی مفید باشد و به این ترتیب به سراغ اولین مرحله میروم. و اولین مرحله از اولین بخش مربوط میشود به دو فیلسوف معروف یونانی: افلاطون و ارسطو. بعدها شما با اسکولاستیکها و دیگر فیلسوفانی آشنا میشوید که تحت تاثیر ارسطو بودهاند. اما امروز و جلسه بعد را من تماما به یونان اختصاص میدهم و منحصرا به افلاطون و ارسطو میپردازم. شهرت افلاطون و ارسطو بیشتر به عنوان فیلسوفانی عمومی، فیلسوفان اخلاق و فیلسوفانی است که با متافیزیک، طبیعت جهان، معرفتشناسی و چنین مسایلی درگیرند. سبقت آنها در علم اقتصاد به خاطر توجه آنها به عنوان فیلسوفان اخلاق به سوالاتی در مورد طبیعت اقتصاد است که آن هم اساسا به خاطر توجه آنها به دولت خوب مطرح میشود؛ ارسطو بسیار مهم است و افلاطون اگرچه برجسته است، اما چندان متنفذ نیست. دولت خوب چه بود؟ این سوال، دلمشغولی همراه با ضرورت افلاطون در کتاب مشهور «جمهوری»[1935] اوست و بعدتر در کتاب غیرمشهور «قوانین»[1953]، که من توصیهای به خواندن آنها ندارم، گرچه از بخشی از آن نقلقولهایی خواهم آورد. آنها برای رسیدن به دولت خوب به سراغ سوال از عدالت در دولت خوب میروند. آنها مجبور بودند به روابط اقتصادی شایع در دولتهای واقعی توجه کنند و آنها را با آنچه امیدوار بودند در دولت خوب شایع باشد، مقایسه کنند. شما نباید توقع زیادی از افلاطون و ارسطو داشته باشید. به یک معنا، بدون این که بخواهیم بیاحترامی کنیم، میتوانیم بگوییم که آنها نگاهی عقبافتاده داشتند. در زمانی که آنها مینوشتند، آتن مرکز یک امپراتوری ناچیز بود و البته یک مرکز تجارت و بازرگانی آباد. اگر شما به کتاب مونرو که من در لیست کتابهای پیشنهادی برای مطالعه آوردهام نگاهی بیندازید، در قسمت مربوط به بحث گزنفون[1948] درباره شرایط آتن، میتوانید مثالی از دیدگاه کسی که معاصر افلاطون و کمی پیش از ارسطو بوده است را ببینید. اما ارسطو و افلاطون هر دو دیدگاهی عقبمانده داشتند. افلاطون از دموکراسی بیزار بود. پوپر در کتاب جالبش «جامعه باز و دشمنانش»[1952] افلاطون را به بیعلاقگی دیرینه به تغییر متهم میکند. تحسین او از اسپارت به جای آتن، این بیعلاقگی را نشان میدهد. ارسطو این قدر افراطی نیست، اما شما میتوانید برخی تمایلات را در او نیز تشخیص دهید و من امیدوارم بتوانم آنها را در جلسه بعد نشان دهم. کسی از شما کتاب «سیاست» ارسطو را خوانده است؟ به خاطر داشته باشید که ارسطو معلم اسکندر کبیر بود اما هیچ نشانهای در کتاب «سیاست» نیست که نشان دهد ارسطو حدس میزده است که جهان میتوانسته تغییر کند، با این که پیروزیهای اسکندر، جهانی جدید به وجود آورده بود که یونان دیگر مرکز آن نبود، اما توجه کنید که گرچه ممکن است حرفهای من در مورد این دو اندکی خفتآمیز به نظر برسد اما ارزیابی کلی من از این دو مرد بزرگ به هیچ وجه چنین نیست. هم افلاطون و هم ارسطو از برجستهترین ذهنهایی هستند که تاکنون در زمین وجود داشته است و سهم و تاثیر آنها بر اندیشههای پس از خود بسیار عظیم بوده است. از افلاطون شروع کنیم که گویا از 428 تا 348 پیش از میلاد میزیسته است. ما بر بخش بسیار کوچکی از «جمهوری» تمرکز میکنیم. کتاب «جمهوری» افلاطون توصیفی از دولت آرمانی مورد نظر او در زمان جوانیاش است. این کتاب به شکل مکالمه میان سقراط و شاگردانش است. میتوان از جهتی «جمهوری» افلاطون را شیواترین دادخواست برای گونهای خاص از کمونیسم دانست که تاکنون نوشته شده است. کتاب «قوانین» افلاطون زمانی نوشته شده است که او از نگاه آرمانیاش به انسان ناامید شده است و پس از آن است که او تلاشهایی برای مشورت دادن به سیاستمداران مختلف کرده و همه ناموفق بوده است؛ این کتاب جذابیت کمی دارد. اگر «جمهوری» افلاطون را بتوان کمونیستی خواند، «قوانین» افلاطون را میتوان فاشیستی خواند؛ در ادامه در مورد آنها بیشتر توضیح خواهیم داد. مهمترین مساله از جنبهای که ما به افلاطون نگاه میکنیم این است که او اولین فرد یا اولین نویسنده معروفی است که به صراحت در مورد اصل تقسیم کار حرف زده است. او این بحث را در زمینه مباحثهای جذاب پیرامون عدالت در کتاب اول «جمهوری» مطرح میکند. آنها در مسیری روشنفکرانه و عالی درباره عدالت حرف میزنند و ناگهان مباحثه با مداخله یک سوفسطایی، منقطع میشود که با قاطعیت میگوید همه این حرفهایی که به صورت آرمانی در مورد عدالت زده میشود، بیمعنا است و عدالت آن چیزی است که جریان دارد. سپس سقراط در کتاب دوم پیشنهاد میکند که شاید آنها اگر از عدالت در یک «دولت» حرف بزنند به واقعیت نزدیکتر شوند_نه خیلی، ولی اندکی نزدیکتر_ و این مساله او را به سمت بنیادهای دولت میکشاند و از بنیادهای عدالت در دولت آرمانی خود شروع به صحبت میکند. من این جا بخشی مهم از آن مکالمه را میخوانم_ مکالمههای افلاطون اغلب شعرگونهاند اما سقراط یا گوینده اصلی معمولا بهترین شعرها را میگوید. سقراط صحبت میکند: - آن چنان که گفتم یک دولت آن طور که من میفهمم به خاطر نیازهای بشری به وجود میآید؛ هیچ کس خودکفا نیست، اما همه ما خواستههایی داریم. آیا منشایی دیگر برای دولت میتوان متصور بود؟ - منشا دیگری نمیتواند باشد. - بنابراین چون ما خواستههای زیاد داریم؛ به انسانهای زیادی برای پاسخ به آن خواستهها نیاز است؛ یکی کمککننده برای نیازی است و دیگری برای نیازی دیگر...» و حالا به بخش اقتصادیاش میرسیم: - و عقیده بر این است که این به خودی خود نیک است که میتوان در معامله از دیگری چیزی گرفت یا به او چیزی داد. - کاملا درست است. - سپس من گفتم اجازه بده تا دولت را در نظر از ابتدا بسازیم؛ و البته به نظر میرسد که وجود خالقی راستین ضروری است. - البته. - حال، اولین و بزرگترین ضروریات غذا است که پیششرط حیات و بقا است. - البته. - دوم مسکن و سوم پوشاک و چیزهایی از این قبیل است. - درست است. - و حال ببینیم اندازه شهری که میتواند این نیازها را برآورده کند چه قدر باید باشد: احتمالا باید فرض کنیم که یکی کشاورز است، دیگری بنا، دیگری نساج_آیا نباید کفاش یا شاید حتی برخی تامینکنندگان دیگر نیازها را هم اضافه کنیم؟ - همه اینها نیاز است. - سادهترین دولت ممکن، باید چهار یا پنج نفر را در خود داشته باشد. - دقیقا. - اما اینها چه طور کار را پیش میبرند؟ آیا هر کدام محصول کارشان را به انباری مشترک میفرستند؟ مثلا کشاورز برای چهار نفر تولید میکند و چهار برابر یا هر مقدار دیگری که نیاز است کار میکند تا بتواند غذای دیگران را نیز علاوه بر نیاز خود تامین کند؟ یا او هیچ کاری به دیگران ندارد و دغدغه تولید برای آنها را ندارد و تنها برای خود یک چهارم غذای پیشین را در یک چهارم زمان پیشین تولید میکند و در سهچهارم زمان باقیمانده برای خود خانه، لباس و یک جفت کفش میسازد و خود را به زحمت ارتباط با دیگران نمیاندازد و در عین حال تمام نیازهای خودش را تامین میکند؟ - فرض کنید که او باید تنها غذا تولید میکرد و نه همه چیز. احتمالا من پاسخ میدادم که این میتوانست مسیر بهتری باشد؛ و وقتی من این را از شما شنیدم، خودم یادآوری کردم که همه ما شبیه هم نیستیم؛ گونهگونی طبیعت در میان ما هست که هر کس را متناسب برای مشغولیتی کرده است. - بسیار درست. - و شما بگویید وقتی هر کس همه کارها را با هم انجام میدهد بهتر کار میکند یا وقتی هر کس تنها یک کار را انجام میدهد؟ - وقتی تنها یک کار را انجام میدهد. - علاوه بر این شکی نیست که کار وقتی در زمان مناسب انجام نگیرد، فاسد میشود. - بدون شک. - کار منتظر کارگر نمیماند که تنآساییاش را بکند و بعد به سراغ آن بیاید؛ کارگر خود باید فرصتش را غنیمت شمرد و کار را اولین هدف خود قرار دهد. - بله او باید چنین کند. - و اگر چنین است ما باید نتیجه بگیریم که همه چیز به مقدار بیشتر و سادهتر و با کیفیت بهتر تولید میشود، وقتی که هر کس تنها کاری را کند که مطابق طبیعت او است و آن را در وقت مناسب انجام دهد و دیگر پیشهها را رها کند.«[افلاطون، 1953، صص 211-12] این مجموعه اصول تقسیم کار است. او پس از این عبارات پیشتر میرود و توضیح میدهد که چه طور در عالم واقع این مثالی که زده است، بسیار مثال کوچکی است و مردم، بسیاری کارهای دیگر هم انجام میدهند. اما مقدار کارهایی که او بدانها اشاره کرده است چنان کم است که یکی از شاگردانش جرئت اعتراض میکند و خیلی صریح میگوید:«شما شهری از خوکها درست کردهاید، مردمی که زیستی شدیدا بدوی دارند.» سقراط میگوید: «خوب، اگر شما میخواهید جامعهای پر تب و تابتر بسازید من اعتراضی ندارم، اما به شخصه معتقدم که زندگی در یک جامعه بدوی مسیری سالمتر برای ساخته شدن جامعه است.» و پس از آن نتیجهای اخلاقی میگیرد. توجه کنید که تفاوتی بزرگ میان اصول تقسیم کاری که افلاطون از آن صحبت میکند با اصول تقسیم کاری که آدام اسمیت در کتاب «ثروت ملل»[1776] مطرح میکند، وجود دارد. اسمیت همه چیز را، یا تقریبا همه چیز را، وابسته به آموزش میبیند. او میگوید در هنگام تولد، تفاوت میان یک فیلسوف و یک حمال قابل صرفنظر کردن است. اتفاقات بعدی است که تقسیم کار را ممکن میکند. افلاطون در عوض در این جا درباره آموزش حرف نمیزند، او از تفاوت میان طبایع صحبت میکند. اکنون ما میدانیم که ادعای تفاوت در طبایع، از نظر من به درجات مختلف، اغلب در جهت اهداف غیراخلاقی و ستمگرانه استفاده شده است. ما در جلسه بعد خواهیم دید که ارسطو بردهداری را با همین اختلاف طبایع توجیه میکند، اما اگرچه تقریبا هر کسی که درباره اختلاف طبایع حرف میزند، از جمله عالمان حرفهای علوم طبیعی، حرفهای نامربوط میزند؛ حرفهایی که به راحتی میتواند به اعمال غیراخلاقی تبدیل شود، بسیار مهم است که درک کنیم سقراط به مساله مهمی اشاره کرده بود. این کاملا درست است که اگر بهترین معلمان دنیا بر تعلیم اکثر مردم دنیا تمرکز کنند، نمیتوانند یک اینشتین یا یک موتزارت تربیت کنند. اینها ناشی از اختلاف طبایع است که ما در حال حاضر چیز زیادی از آن نمیدانیم. البته این نکته سقراط را به سمت مسالهای اخلاقی سوق داد که هر کس باید جایگاه متناسب با طبیعتش را در جامعه داشته باشد. اگر شما کتاب «جمهوری» را کامل بخوانید در مییابید که در جمهوری آرمانی، که البته ممکن است برخی از شما آن را چندان هم آرمانی ندانید، این وظیفه اولیای جامعه_افراد برجسته_است که اختلاف طبایع را کشف کنند و مردم را در جایگاه مناسبشان قرار دهند. خوب، هر چه راجع به افلاطون و تقسیم کار گفتیم بس است. در آغاز جلسه بعد من کمی راجع به طبیعت «حقوق» صحبت خواهم کرد. بخش بیشتری از جلسه آینده را راجع به ارسطو حرف خواهیم زد که در مقایسه با اشاره اندک افلاطون به تقسیم کار، ارتباط بیشتری به تحلیلهای فنی دارد. |