منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-01 |
نویسنده: | Econlib | مترجم: | |
چکیده: | |||
از دهه 1950 تا دهه 1970 جان کنث گالبریت یکی از اقتصاددانانی بود که آثارش در سطحی وسیع در آمریکا خوانده میشد. یک دلیل این استقبال گسترده از آثار او این بود که بسیار خوب مینوشت. |
|||
آشنایی با اقتصاددانان جان کنث گالبریت (2006-1908) نخستین کتاب مهم گالبریت که در سال 1952 منتشر شد، «کاپیتالیسم آمریکایی: مفهوم قدرت تعدیلکننده» بود. او در این کتاب استدلال کرد که بنگاههای غولآسا تا جایی به جای بنگاههای کوچک نشستهاند که مدل رقابت کامل دیگر برای بخش بزرگی از اقتصاد آمریکا صادق نیست، اما میافزاید که این جای نگرانی ندارد. قدرت بنگاههای بزرگ به میانجی قدرت متعادلکننده اتحادیههای بزرگ جبران میشود، به گونهای که مصرفکنندگان از سوی مراکز رقیب قدرت محافظت میشوند. گالبریت با کتاب سال 1958 خود، «جامعه مرفه» بیشتر از هر زمان دیگری در زندگی خود جنجال به پا کرد. بسیاری این کتاب را به این خاطر دوست داشتند که فکر میکردند گالبریت مانند تورستن وبلن به تولیدی که صرف «ولخرجی متظاهرانه» شود، حمله میکند، اما این کاری نبود که گالبریت انجام میداد. او در حقیقت بر این باور بود که «هنوز میتوان دفاعی تحسینآمیز» را از ارضای آن دسته از خواستههای مصرفی که حتی «ریشههایی غیرعادی، سطحی یا حتی غیراخلاقی دارند»، به دست داد. استدلال او علیه ارضای همه تقاضاهای مصرفی ظریفتر و هوشمندانهتر است. او مینویسد: «اگر خواستههای فرد اضطراری هستند، باید در خود او ریشه داشته باشند. این خواستهها اگر باید برای فرد به وجود آورده شوند، نمیتوانند اضطراری باشند و گذشته از هر چیز، این خواستهها نباید با فرآیند تولیدی که از طریق آن برآورده میشوند، به وجود آیند. ... نمیتوان از تولید به عنوان چیزی که خواستهها را برآورده میسازد و این خواستهها خود در نتیجه آن پدید میآیند، دفاع کرد» (ص 124). فردریش هایک بنیادیترین نقد را بر استدلال گالبریت بیان کرد. او میپذیرفت که بیشتر خواستهها از فرد ریشه نمیگیرند. هایک نوشته که خواستههای ذاتی ما «احتمالا به غذا، سرپناه و نیازهای جنسی محدود هستند». تمام خواستههای دیگر را از آنچه در اطراف خود میبینیم، میآموزیم. شاید همه احساسات زیباییشناسانه ما - مثلا لذتی که از موسیقی و ادبیات میبریم - آموخته میشوند. او مینویسد که از این رو «اینکه بگوییم یک میل اهمیتی ندارد چون ذاتی نیست، معادل این است که بگوییم کل دستاوردهای فرهنگی انسان اهمیتی ندارد». شاهکار گالبریت کتاب سال 1967 او با عنوان «دولت جدید صنعتی» است که در آن استدلال کرد که اقتصاد آمریکا زیر سلطه بنگاههای بزرگ قرار دارد. او نوشته که «شرکت پخته و جاافتاده، ابزارهای کنترل قیمتهایی را که در آنها دست به خرید میزند، همچون ابزارهای کنترل قیمتهایی که محصولات خود را در آنها میفروشد، به راحتی در اختیار دارد. ... از آنجا که جنرالموتورز نزدیک به نیمی از تمام خودروها را تولید میکند، طراحیهای آن انعکاسی از سبک رایج نیست، بلکه خود سبک رایج است. شکل مناسب برای خودرو از نگاه بیشتر افراد چیزی است که خودروسازان حکم میکنند که شکل رایج، آن باشد» (ص 30). شواهد موجود با این نظریه گالبریت سر سازگاری نداشته است. حتی بزرگترین بنگاههای ما اگر محصولی را که مصرفکنندگان میخواهند تولید نکنند، ضرر خواهند کرد. به عنوان مثال سهم جنرالموتورز از بازار آمریکا (که یکی از نمونههای مورد علاقه گالبریت از بنگاههایی است که در برابر نیروهای بازار آسیبپذیر نیستند)، از 50 درصد در هنگامی که او این کتاب را مینوشت، به کمتر از نصف آن در سال 2005 کاهش یافته بود. گالبریت در کانادا به دنیا آمد و در دهه 1930 به آمریکا مهاجرت کرد. او مدرک دکترای خود را در اقتصاد کشاورزی از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی گرفت. در جنگ جهانی دوم رییس «بخش قیمت» اداره مدیریت قیمتهای دولت آمریکا بود و یکی از کنترلکنندگان ارشد قیمتها در این جنگ به شمار میرفت. بر خلاف تقریبا تمام اقتصاددانان دیگر، گالبریت از کنترلهای قیمتی همیشگی دفاع کرده بود. او در سال 1953 دولت را ترک گفت و به عضویت شورای سردبیری «فورچون» درآمد. بعد از پایان جنگ، بر «بررسی بمبارانهای استراتژیک آمریکا» نظارت کرد که یافته اصلیاش این بود که بمباران کامل آلمان در کاستن از سرعت تولیدات جنگی این کشور خیلی کارآمد نبوده است. در 1949 جامه استادی اقتصاد در دانشگاه هاروارد را که پیش از جنگ مدت کوتاهی در آن حضور داشته بود، به تن کرد. گالبریت در میدان سیاست نیز پرجنبوجوش بود. از مشاوران جان اف کندی، سفیر او در هند و رییس سازمان Americans for Democratic Action بود. گالبریت در سال 1972 ریاست انجمن اقتصادی آمریکا را بر گرده داشت. جان هارسانی (2000-1920) جان هارسانی (همراه با جان نش و راینهارد سلتن) جایزه نوبل اقتصاد سال 1994 را «به خاطر تحلیل پیشتازانه موقعیتهای تعادلی در نظریه بازیهای غیرهمکارانه» دریافت کرد. علاقه هارسانی به کار روی نظریه بازیها زمانی آغاز شد که نوشتههای جان نش در سالهای نخست دهه 1950 را خواند. او کار خود را از جایی که جاننش متوقف مانده بود، آغاز کرد. نش بر بازیهایی تمرکز کرده بود که در آنها هر بازیکن ترجیحات بازیکنان دیگر را میداند. هارسانی این پرسش را مطرح کرد که اگر این فرض (غالبا واقعگرایانهتر) را به بحث خود وارد کنیم که بازیگران اطلاعات ناقصی درباره بازیکنان دیگر دارند، چه تغییری رخ میدهد. او فرض کرد که بازیکنان «انواع» مختلفی دارند. هر نوع، مجموعهای از ترجیحات احتمالی برای بازیکن و مجموعهای از احتمالات ذهنی را که بازیکن برای انواع دیگر بازیکنان در نظر میگیرد، نمایان میسازد. از این رو هر بازیکن راهبردی را برای هر کدام از این انواع مختلف برمیگزیند. هارسانی نشان داد که برای هر بازی با اطلاعات ناقص، بازی معادلی با اطلاعات کامل وجود دارد.کمیته نوبل همچنین به مطالعات هارسانی پیرامون فلسفه اخلاق اشاره کرد. او در سال 1955 مفهوم «پرده جهل» را (هر چند نه با این نام) که جان رالز فیلسوف در کتاب سال 1971 خود با عنوان «نظریهای درباره عدالت» باب کرد، از پیش بیان کرده بود. هارسانی از مدافعان سرسخت «اصل فایدهگرایی» بود: اخلاقیترین کنش این است که خطی را که بیشترین میزان شادی و خوشی را به بار میآورد، پی بگیریم. هارسانی در سالهای آغازین زندگی خود از دو تا از نظامهای سیاسی که به شدیدترین شکلی اقتدارگرا بودند، جان به در برد. او در دهههای 1920 و 1930 در مجارستان بزرگ شد. میخواست فلسفه و ریاضیات بخواند، اما به خاطر اینکه ریشهای یهودی داشت و میدید که نفوذ هیتلر روز به روز بیشتر میشود، به سفارش پدر و مادرش گوش فرا داد و دانشجوی داروسازی شد، چون میدانست که با این کار میتواند حضور خود در ارتش را به تعویق اندازد. پس از آنکه ارتش آلمان مجارستان را اشغال کرد، از مه تا نوامبر 1944 در یک «واحد کاری» کار میکرد یا به عبارتی دیگر برده بود. هنگامی که دولت آلمان سعی کرد که او را به یک اردوگاه کار اجباری در اتریش تبعید کند، از ایستگاه راهآهن بوداپست گریخت. هارسانی مدرک دکتری خود را در سال 1947 در رشته فلسفه از دانشگاه بوداپست گرفت و به یکی از اعضای ارشد موسسه جامعهشناسی این دانشگاه بدل شد. او در ژوئن 1948 از کار در این موسسه استعفا داد، چون به قول خودش «شرایط سیاسی دیگر به آنها اجازه نمیداد که فرد ضدمارکسیست رک و بیپردهای مثل من را حفظ کنند». اینکه همسر او «همواره مورد تاختوتازهای همکلاسیان مارکسیستش قرار میگرفت تا رابطهاش را با هارسانی به هم زند، باعث شد که دریابد که .... مجارستان در حال تبدیل به کشوری کاملا استالینیستی بود». در آوریل 1950 هارسانی و همسرش از مرز مجارستان به اتریش فرار کردند. او مینویسد که «بسیار خوششانس بودیم که نگهبانان مرزی مجارستان ما را متوقف نکردند یا به سویمان آتش نگشودند». روی هارود (1978-1900) روی هارود را به این ویژگی میشناسند که اقتصاددانان سده بیست را به تفکر پیرامون رشد اقتصادی واداشته است. هارود نظریه کینز پیرامون تعیین درآمد را پایه کار خود قرار داد. مدل هارود-دومار (که نامش را از هارود و اوسی دومار که جداگانه روی این مفهوم کار کرده بودند گرفته است) در کتاب «به سوی اقتصاد پویا» شرح داده شده است، هر چند نخستین ویرایش از این ایده هارود در «مقالهای در نظریه پویا» منتشر شده بود. هارود مفاهیم رشد تضمینشده، رشد طبیعی و رشد واقعی را معرفی کرد. نرخ رشد تضمینشده نرخ رشدی است که در آن تمام پساندازها به سرمایهگذاری جذب میشوند و مثلا اگر افراد 10 درصد از درآمد خود را پسانداز کنند و نسبت سرمایه به تولید در اقتصاد 4 باشد، نرخ رشد تضمینشده اقتصاد 5/2 درصد (10 تقسیم بر 4) خواهد بود. این نرخ رشدی است که در آن نسبت سرمایه به تولید در 4 ثابت خواهد ماند. نرخ رشد طبیعی، نرخی است که برای حفظ اشتغال کامل به آن نیاز داریم. اگر نیروی کار با نرخ دو درصد در سال رشد کند، آنگاه برای حفظ اشتغال کامل (با این فرض که بهرهوری رشد نمیکند) نرخ رشد سالانه اقتصاد باید 2 درصد باشد. هارود در مدل خود دو نوع مشکلاتی را مشخص میکند که میتوانند درباره نرخهای رشد پدید آیند. مشکل نخست این بود که رشد واقعی به واسطه نرخ پسانداز تعیین میشود و رشد طبیعی به واسطه رشد نیروی کار. هیچ ضرورتی ندارد که رشد واقعی با رشد طبیعی برابر باشد و از این رو اقتصاد هیچ گرایش ذاتیای به دستیابی به اشتغال کامل ندارد. این مشکل از این فروض هارود سرچشمه میگرفت که نرخ دستمزدها ثابت است و اقتصاد باید نیروی کار و سرمایه را با نسبتهایی ثابت به کار گیرد، اما امروز بیشتر اقتصاددانان بر این باورند که هنگامی که بر شمار نیروی کار افزوده میشود، نرخ دستمزدها میتواند کاهش یابد؛ هر چند این در حالی است که درباره سرعت این تغییر با یکدیگر اختلاف دارند و تقریبا تمام اقتصاددانان جریان اصلی میپذیرند که نسبت نیروی کار و سرمایهای که بنگاهها به دنبال استفاده از آن هستند، به نرخهای دستمزد و قیمت سرمایه بستگی دارد. از این رو به نظر میرسد که یکی از مشکلات اصلی که مدل هارود از وجود آن حکایت میکرد، چندان مشکل نیست.مساله دومی که مدل هارود بر آن دلالت داشت، رشد ناپایدار بود. اگر شرکتها سرمایهگذاری را بر پایه انتظار خود پیرامون تقاضای آتی تعدیل کنند و تقاضای پیشبینیشده در دنیای واقع رخ دهد، رشد تضمینشده با رشد واقعی برابری خواهد کرد، اما اگر تقاضای واقعی بیشتر از تقاضای انتظاری باشد، به این معنا است که بنگاهها کمتر از حد مورد نیاز سرمایهگذاری کردهاند و با افزایش سرمایهگذاری به این شرایط واکنش نشان خواهند داد، اما این سرمایهگذاری خود به افزایش رشد منجر خواهد شد و سرمایهگذاری بیشتری را الزامی خواهد ساخت. نتیجه، رشد انفجاری خواهد بود. اگر تقاضای واقعی کمتر از تقاضای پیشبینیشده باشد، همین داستان را میتوان به گونهای وارونه بیان کرد. نتیجهای که در این حالت پدید میآید، کاهش سرعت رشد است. این ویژگی مدل رشد هارود به لبه چاقوی هارود معروف شد، اما این بار نیز این نتیجهگیری نادرست محصول دو فرض غیرواقعگرایانه هارود بود: 1- شرکتها سادهلوحانه برنامههای سرمایهگذاری خود را تنها بر تولید پیشبینیشده استوار میکنند و 2- سرمایهگذاری آنی است. با وجود این محدودیتها هارود اقتصاددانان را وادار ساخت که با همان دقتی که به تفکر درباره مسائل دیگر پرداخته بودند، به عوامل رشد نیز بیندیشند و این بزرگترین تاثیر او در ساحت علم اقتصاد است. هارود از همکاران نزدیک کینز و زندگینامهنویس رسمی او بود. «زندگی جان مینارد کینز» محصول جانبی دوره طولانی همکاری هارود با کینز بود و جنبه نظری آن در قیاس با دیگر آثار او تنها اندکی کمتر بود. روی هارود در نورفولک انگلیس به دنیا آمد و از نیوکالج آکسفورد فارغالتحصیل شد. بعد از گذراندن یک ترم در کینگزکالج کمبریج که در آنجا با کینز تماس برقرار کرد، به آکسفورد بازگشت و تا زمان بازنشستگیاش در سال 1967 مدیر و استاد کریست چرچ کالج بود. آسار لیندبک، رییس کمیته جایزه نوبل نوشته که اگر هارود بیشتر زنده میماند، جایزه نوبل اقتصاد را دریافت میکرد. تعداد زیاد اقتصاددانان دیگری که در صف جایزه نوبل بودند، باعث شد که او نتواند این جایزه را از آن خود کند. |