منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1389-07-04 |
نویسنده: | مترجم: | سریما نازاریان | |
چکیده: | |||
اگر تمرکز بر موفقیت بیش از اندازه باشد، در آن صورت اعتماد از بین میرود و روحیه کارکنان آسیب میبیند که در نهایت به کاهش کارآیی کارکنان و تنزل اعتماد به نفس مدیریت میانجامد. تحقیقات نشان میدهد که مدیران با استعداد بسیاری هر چه فشار بیشتری برای موفقیت بیشتر به خود و کارکنانشان وارد کردهاند، به جای پیشرفت کردن، بیشتر در هم شکستهاند. |
|||
اگر تمرکز بر موفقیت بیش از اندازه باشد، در آن صورت اعتماد از بین میرود و روحیه کارکنان آسیب میبیند که در نهایت به کاهش کارآیی کارکنان و تنزل اعتماد به نفس مدیریت میانجامد. تحقیقات نشان میدهد که مدیران با استعداد بسیاری هر چه فشار بیشتری برای موفقیت بیشتر به خود و کارکنانشان وارد کردهاند، به جای پیشرفت کردن، بیشتر در هم شکستهاند. تمایلی که افراد برای موفق شدن در خودشان احساس میکنند، در اکثر موارد غیرقابل پیشبینی است. آقای مک کللند که یک روان شناس فارغالتحصیلهاروارد است، زندگیاش را صرف مطالعه انگیزههای کاری و اینکه این انگیزهها چگونه بر رفتار رهبری تاثیر میگذارند کرده است. او کشف کرده است که موفقیت (رسیدن یا بالاتر رفتن از استاندارد یا بهبود کارآیی فردی) یکی از سه انگیزه اصلی از میان انگیزههای اجتماعی است که توضیح میدهد ما چگونه رفتار میکنیم. دو انگیزه دیگر از این انگیزههای سهگانه وابستگی (به معنای حفظ ارتباطات نزدیک فردی) و قدرت (به معنای نیرومند بودن و بر دیگران تاثیرگذار بودن) هستند.مک کللند نشان داد که هر سه این انگیزهها تا حدی در هر فردی وجود دارند. اگرچه ما معمولا از وجود آنها آگاه نیستیم، آنها هستند که با آگاه کردن ما از برخی نیازها و کمبودهایمان منجر به بروز برخی رفتارهای خاص در ما میشوند. رسیدن به آن نیازها به ما نوعی احساس رضایت و انرژی میدهد، که این موضوع باعث میشود که ما سعی کنیم آن رفتارها را مجددا تکرار کنیم، فارغ از اینکه آیا آن رفتارها منجر به آن نتیجهای که ما میخواهیم میشوند یا خیر. |