منبع: | رستاک | تاریخ انتشار: | 1387-06-08 |
نویسنده: | مایکل مانگر | مترجم: | |
چکیده: | |||
مایکل مانگر(Michael Munger) اقتصاددان و استاد دانشگاه و رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه آمریکایی دوک است.وی علاوه بر استادی دانشگاه به فعالیت های مطبوعاتی هم علاقه دارد و از رجال سیاسی به شمار می رود.مانگر در مقاله زیر نگاه تازه ای به پدیده قیمت کرده است. |
|||
ترجمه مجید یوسفی مایکل مانگر(Michael Munger) اقتصاددان و استاد دانشگاه و رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه آمریکایی دوک است.وی علاوه بر استادی دانشگاه به فعالیت های مطبوعاتی هم علاقه دارد و از رجال سیاسی به شمار می رود.مانگر در مقاله زیر نگاه تازه ای به پدیده قیمت کرده است: وقتی که من اقتصاد سیاسی تدریس می کردم، شروع به تدریس تئوری مصرف نئوکلاسیک ها کردم. پس باید از تولید دفاع می کردم. برای دانش آموزان توضیح دادم که شیوه رفتار میلیون ها تنی که هرگز همدیگر را ملاقات نکردند اما از سوی قیمت ها مدیریت می شوند چه روابط شگفت انگیزی خواهد بود. منابع به سمت با ارزش ترین مصرف حرکت می کنند و کالاهای مصرفی به مصرف کنندگانی که آن را نیاز دارند تحویل داده می شود. برای مثال، ایالات متحده نرخ ماده اتانول را به عنوان سوخت خود افزایش داد. این افزایش قیمت به سرعت روی نرخ ذرت در جهان تاثیر گذاشت همچنان که کارن کارتلن گزارشگر برزیلی نوشته بود: «هر چقدر قیمت ها افزایش پیدا کنند به همان نسبت امسال کشاورزان برزیلی ترغیب می شوند که در مرحله دوم بیشتر کشت کنند. و انتظار می رود صادرات معمولی ذرت این کشور از 42 میلیون تن به 48 میلیون تن افزایش پیدا کند. یک افزایش 230 میلیونی بوشلی.» هیچ کس کشاورزان برزیلی را به تغییر تولید ذرت هدایت نکرده است. یک مقاله ای آن را بطور کامل تشریح کرد: قیمت های بالاتر، کشاورزان را هدایت می کند. رهبران خودشان از قیمت ها نتیجه می گیرند. کشاورزان ممکن است هیچ تحلیلی نداشته باشند که چرا قیمت ذرت به 400 دلار در هر بوشل افزایش یافته است. (با وجود اینکه برزیل برای اتانول آن از شکر استفاده می کند نه ذرت) اما تولید ذرت برزیلی ها، در یک سال نزدیک به 15% افزایش یافته است. هیچ کس آن ها را مجبور به تغییر مسیر نکرده است. آنها خودشان این راه را انتخاب کرده اند. تولیدکنندگان دیگر ذرت در آرژانتین، مکزیک و چندین کشور افریقایی همین برنامه را دنبال کردند. هیچ کس درباره آن صحبت نمی کند و کسی دستوری نمی دهد. چون قیمت ها آنها را هدایت می کند. هیچ نکته نادرستی در این درس وجود ندارد، هیچ روشی در ارائه دروسم به دانش آموزان تاثیرنخواهد گذاشت. اما یک مسئله مهم برای کسی که بطور بنیادی می خواهد بازار را بفهمد وجود دارد. و مسئله این است که قیمت ها مرکز نیروی هدایت کننده منابع و شکل گیری مصرف در یک اقتصاد بازار است. اما اقتصادی ترین فعالیت به نظر می رسد که در اولین نگاه هیچ تاثیری از قیمت نگرفته است. و در شرایط اقتصادی دلار، بیشترین تصمیمات تولید بطور مستقیم بوسیله هیچ قیمت قابل رویتی هدایت نمی شوند. اکثریت مردم در یک شرکت، کمپانی، یا سازمان بزرگ به کار مشغول هستند و آنها هرکدام یک کارفرما دارند. آنها افرادی هستند که خدمات کامپیوتری انجام می دهند، خدمات نگهبانی، مشاوره های قانونی، و تعداد زیادی که روزانه فعالیت می کنند وحقوقی به آنان پرداخت می شود. آنها از سوی کارفرمایانشان هدایت می شوند نه قیمت ها. کارفرما محاسبه می کند که آیا کارگر در کارش موثر بوده است یا نه. و یا آیا به منفعت شرکت سودی افزوده است یا نه. درچنین شرایطی، کارفرما باید سعی کند سردر بیاورد که آیا خدمات انسانی یا کامپیوترها به اندازه کافی وجود دارد؟ ( شم من به عنوان مسئولIT شما می گوید، نه هرگز) حالا، مدیر، تجهیزات را در بازار خریداری می کند و قیمت واقعی آن را می پردازد. اما زمان، کامپیوتر را به پرسنل نمی فروشد. او آن را توزیع می کند. آیا این مسئله ارزش آن را دارد که در چارچوب علت افزایش سود یا افزایش ارزش سهم کمپانی آن را ارزش گذاری کنیم؟ کارفرما باید حدس بزند. خیلی از کارفرمایان در شرکت های مختلف حدس های متفاوتی می زنند. برای بعضی از شرکت ها این سودمند است. و برای بعضی بی فایده است. هیچ کس نمی داند چه انتخاب مشخصی به سمت سود یا ورشکستگی هدایت می شود. سپس روزی، در یک شرکت، مدیری شاید روی یک هوس خدمات کامپیوتری یا خدمات نگهبانی یا مشاوره قانونی را برون سپاری نماید. کارفرما پس از آنکه به چند کمپانی دیگر قیمت را پیشنهاد می دهد تا همان سرویس را به این شرکت ارائه دهد یک شرکتی در همان شهر یا کشور قراردادی را با کارفرما امضاء می کند، نه کشوری نظیر هند یا ایرلند. و این موجب می شود که این شرکت ها مجبور شوند که با پیچ وتاب های رقابت بازار، خدمات مطلوبی را با قیمت پائین ارائه دهند. با مشاهده تفاوت قیمت های پیشنهادی مناقصه در این رقابت، کارفرما یک حقیقت را می آموزد. او می آموزد که تدارک و تجهیز چه حجمی از خدمات، چقدر ارزش دارد. و با کنار گذاردن کارمندانی که سابقا همین خدمات را در درون سازمان انجام می دادند چه مقدار پول ذخیره کند. این سخت است که کارمندان را از کار بیرون کنیم، مخصوصا از زمانی که اکثر کارمندان به اندازه کافی با هوش هستند که برای پذیرش اجرای کار از کارفرما کار سخت انجام دهند. کارفرما همچنین یک کار سخت دیگر هم دارد و آن اینکه پرسنل درون سازمانی را تحریک کند. زیرا نگهبانی و مراقبت هر کارمند، گران و طاقت فرسا است. اما آن ساده است که قرارداد کارمندان را فسخ کنیم. زیرا شما فقط یک قرارداد جدیدی را با یک رقیب امضاء می کنید. چرا اجازه نمی دهیم که سیستم بازار محرک کارتان شود؟ اجازه بدهید تصور کنیم برون سپاری کارفرمای ما سود کمپانی را به طور چشمگیری افزایش می دهد و قیمت سهام را 18% در شش ماه افزایش می دهد. زندگی در این صورت برای کارفرما مطلوب است. بنابراین یک روز کارفرما فکر عجیب و غریبی در ذهنش جرقه می زند. او از خودش یک سوالی را می پرسد که هرگز قبلا در ذهن او ایجاد نشده بود: چرا هرگز نشده که اصلا کارمندانی نداشته باشد؟ چرا ساختمانی را برای کسب و کار در عهده دارد؟ چرا در منزل نمی نشیند و یک دمپایی راحتی برتن نمی کند و فنجان چای خوب نمی نوشد. و همه چیز را برون سپاری نمی کند؟ او می تواند برای خرید قطعات قراردادهایی را بنویسد، به کارگران برای جمع آوری قطعات پولی را پرداخت کند، از کمپانی های کشتی رانی برای بسته بندی و حمل تولیدات استفاده کند. کارفرما خرسند می شود. او به هیچ روی، این مردم را واقعا دوست ندارد. اغلب از خود سوالاتی می پرسد، و دائما درجستجوی این است که مسیری را پیدا کند که به او و انتظاراتش پاسخ دهد. در واقع یک ماه از حالا در پیش است. او ابتدا همه کارمندان را اخراج می کند. و قیمت های پیشنهادی را طراحی می کند، قطعات تولید، جمع آوری، و عرضه کردن مردمی که سابقا آن را انجام می دادند. 31 روز پس از آنکه همه کارمندان اضافی از موسسه رفته اند و قرارداد جدیدی تحت ضوابط موثری منعقد شد. کارفرما یک صبحانه خوبی می خورد، چایش را می ریزد، دمپایی اش را به پا می کند و درخانه قدم می زند. او در حال چک کردن ایمیل خود ناگهان متوجه می شود که 1239 پیام جدید دریافت کرده است. او به تلفن رجوع می کند و 485 تماس دارد. خدای من! این همه پیام! آن مشخص می شود که تنظیمات قرارداد همه کارمندان، و جمع و جور کردن همه آن معاملات کاری متعدد به لحاظ زمانی و مکانی یک کار واقعا دشواری است. مدیر جلیقه اش را می پوشد و عجله می کند تا به تامین کننده قرارداد اولیه اش برسد. شما چه انجام می دهید؟ ما یک قرارداد داریم! تامین کننده می گوید شما دیگر چه کسی هستید؟ کارفرما نامش را از روی استیصال اعلام می کند. اگر او نتواند این قطعات را بدست آورد، هیچکدام از قراردادهای دیگر نمی تواند منعقد شود. تهیه کننده چک می کند.
اگر قیمت ها و مصرف چنین ساز و کار عظیم از هدایت منابع را سامان می دهند پس چرا شرکت ها تأسیس می شود؟ چرا هر چیزی برون سپاری نمی شود؟ چرا کارفرمایان در منزل نمی نشینند و دمپایی خرگوشی نمی پوشند؟ بعضی شرکت ها به دقت و جدیت می آیند، بسیاری از قطعات را از بازار می خرند و طبق قرارداد کارخانه ها، آن را می فروشند و با استفاده از قراردادهای کارمزدی با کارگران موقت آن را مونتاژ می کنند. اما خیلی ها، و اکثرا در چارچوب کارشان بیشتر از یک اسکلت ساختمانی هستند. آنان چه عرضه می کنند؟ برای حل این پازل، اجازه بدهید به تئوری مشهور تقسیم کار آدام اسمیت بازگردیم. این تئوری قدرت بازار را از حیث تقسیمات کار آشکار می سازد. کار به گروههای کوچک تر و وظایف تخصصی تر تقسیم می شود. مهارت های بالا، وسایل پیشرفته، و اقتصادی با تولیدات فزاینده به حدی که تعداد کمی از کارگران می توانند هزاران قطعه بیشتر از آن حدی که قبلا آنها می توانستند انجام دهند. ما نتیجه می گیریم که بازارها حجم زیادی از کار را بطور فزاینده ای به سمت نیروهای تولید سوق می دهند. آیا آن ها انجام می دهند؟ آیا تقسیم کار در یک بازار خالص چگونه خواهد بود؟ هیچ چیز در درون سازمان انجام نخواهد یافت، این عملیات تنها در برون سازمانی روی می دهد. هیچ دستورالعمل یا سلسه مراتبی وجود ندارد، فقط افراد پاسخگوی قیمت های درون داده ها و برون داده های خود هستند. به عنوان مثال، ابتدا فرد سیستم را خریداری می کند، و سپس آن را به مزایده می گذارد. مزایده کنندگان بزرگ سیستم را خریداری می کنند و تغییرات سیستم را انجام می دهند و سپس سیستم را به مکان امنی که می تواند به خوبی نگه داری شود انتقال می دهند. سپس صاحب سیستم قطعه کوچکی از سیستم را می فروشد. یک خریدار بطور بالقوه ممکن است که خود یک تراشکار قطعات باشد. او در این بخش ها به چند برشکار تماس می گیرد و اعتبار و جایگاه کالا و اعتبار خریدار را مورد بررسی قرار می دهد و از تابلوی اعلاناتی که جایگاه و شهرت خریدار را توصیف می کند. به همین منوال، هر گامی که بر می دارد، در هر گام، و در هر آشنایی در فرایند تولید از یک صنعتگر به یک صنعتگر دیگر نیازمند خواهد بود که در مورد اجرا، قرارداد و حمل و نقل از تولید به مرحله بعدی مذاکره کند. آشکارا، این احمقانه است. چون هیچ کارخانه مثلا سنجاق سازی نمی تواند بدین روال کار کند. هزینه نگهداری تقسیم کار بخاطر افزایش هزینه ها در اجرای معاملات و کنترل کیفیت یک باتلاق است. به این دلیل که شرکت هرگز نمی تواند یک بازار باشد. این کارخانه است که بجای یک گروه از افرادی که با شرکت قرارداد بسته اند، بطور عملی و جداگانه هزینه اجرا و کنترل را ذخیره می کند. در این مواقع، قرارداد کارگران خاص تمدید می شود و طرحی از دستمزدها و پاداش ها به نسبت قیمت محصولات فراهم می شود. شکل قرارداد برای دوره طولانی به استثنای معاملات خرید و فروش منعقد می شود. پس وظیفه اقتصادانان این است که دو پدیده اقتصادی را با یک تئوری تشریح کنند. ابتدا، چرا شرکت ها نسبت به بازارها در سازماندهی بعضی از قراردادها کارآمدترند. دوم، اگر شرکت ها تا بدین حد کارآمدند چرا هرگز در بازار قراردادها را منعقد نمی کنند. چه چیزی فاصله مکانی که موسسه تجاری سازماندهی قراردادهای اضافی را در داخل متوقف می کند و در عوض کالاهای و خدمات از بازارها تهیه می کند تعیین می سازد؟ این مسئله بوسیله یکی از پیشروان رویکرد ارزش قراردادها بنام رونالد کوز بیان شد. در مقاله قابل ملاحظه کوز در سال 1937میلادی دو عنصر شناخت مطرح شد. اولا: شرکت هایی که قراردادی هستند وسیله ای برای کاهش هزینه فعالیت ها یا معاملات تلقی می شوند. گاهی اوقات تقسیم کار، به گروه های بزرگی از کارگران نیازمند است. اما مذاکره برای فروش، کار، خدمات و تولیدات در هر مرحله از تولید خیلی زمانبر و گران خواهد بود. بنابراین موجودیت موسسات تجاری زمانی محرز می شود که بطور تخصصی در جهت این فعالیت ها گام بردارند. موسسات تجاری در داخل با یکدیگر رقابت می کنند و فعالیت هایشان بوسیله نظارت و کنترل جهت داده می شود. دوم، رونالد کوز ادعا می کند که مناسب ترین شکل موسسات تجاری این است که به طور مستقیم واکنش نشان دهند، اگر چه به روش غیرمستقیم با نیروهای بازار همراهی می کنند. واقعیت اینست که این گونه موسسات هم تعامل عمودی و هم در بازار سهم دارند. بنابراین بازار زمانی به عنوان محل کار محسوب می شود که توسعه و قرارداد شرکت توسط قیمت و کنش های مصرف کنندگان و تامین کنندگان جهت داده شود. شرکتهای که دچار اشتباه می شوند، که خود را توسعه می دهند یا به تعداد زیادی قرار داد می بندند، سود را از دست خواهند داد و حتی ممکن است به سمت ور شکستگی و نابودی سوق داده شوند. اندیشه های غایی در این مقاله یک پرسش اساسی مورد سوال قرار گرفته و من می خواهم مطمئن شوم که خواننده متوجه اهمیت این سوال شده است. بیرون سپاری، یا درحیطه یک شهر یا در قلمرو یک اقیانوس، یک شکلی از انتقال یک معامله از یک سازماندهنده از یک موسسه تجاری به یک سازمانده در درون یک بازار. همه موسسات تجاری از ترکیب کار درخانه و بیرون سپاری استفاده می کنند. این خط ممیزی در کجا قرار دارد؟ چطور یک کمپانی تصمیم می گیرد که چه کالایی خریداری کند و چه کالایی تولید کند؟ پاسخ این پرسش، سود است. یک کمپانی باید تصمیم بگیرد کدام نگرش در هر مرحله هزینه را کمتر، و کیفیت را بهبود میدهد یا در چه صورتی می تواند سود را افزایش دهد. قیمت یک موضوع مهمی است، البته، برای مدیران. اما فعالیت روزانه اکثر کارمندان، در غالب شرکت ها، توسط قیمت تعیین نمی شود، راهی که قیمت می تواند تعیین کننده باشد انتخاب کشاورزان است. کارگران در بیشتر بخش ها یا توسط حقوق یا ساعت مورد سنجش و ارزیابی قرار می گیرند شما ممکن است بگویید اما کجا قیمت ها تعیین کننده می شود! کارگران کار می کنند، شغلشان را برای سود تغییر میدهند. کشاورزان برزیلیایی می توانند همچنین شغلشان را تغییر دهند. آنها می توانند شغلشان را از کشاورزی به چوب بری یا به کارگر کارخانه تغییر دهند. نظرم بر این است که کارگر براساس محاسبه قیمت می گوید: امروز من چه بکارم؟ کارگر در یک شرکت قیمت را محاسبه نمی کند. اما تقریبا از کارفرمای خود می پرسد می خواهید در کاشت این گیاه چه کاری انجام بدهم؟ بطور اساسی در اکثر مواقع کارفرما نمی تواند در خارج از عرف روزانه شرکت قرارداد منعقد کند. وظیفه هماهنگی و نظارت، همانگونه که بعضی از نویسندگان اشاره کردند، ممکن دلیل اصلی موجودیت شرکت ها باشد. مسائل برطرف کردن هزینه های اجرای کار و مدیریت، بسیار سخت و پیچیده است. بنابراین قیمت ها نیروهای مرکزی هدایت منابع و شکل گیری مصرف در یک اقتصاد بازار هستند. اما اکثر فعالیت اقتصادی به نظر می رسد بدون نفوذ قیمت ها روی می دهند. اکثر اشتغال و برحسب غالب تولیدات، انتخاب ها بطور مستقیم از سوی هیچ قیمت قابل رویتی هدایت نمی شوند. |