منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-02-05 |
نویسنده: | موری روتبارد | مترجم: | یاسر میرزایی |
چکیده: | |||
آمریکا مزین به تعداد زیادی افسانههای اقتصادی است که تفکر عامه را در مورد مسائل مهمی منحرف کرده است و منجر شده ما سیاستهای خطرناک و فاسد دولت را بپذیریم |
|||
افسانههای بزرگ اقتصادی آمریکا مزین به تعداد زیادی افسانههای اقتصادی است که تفکر عامه را در مورد مسائل مهمی منحرف کرده است و منجر شده ما سیاستهای خطرناک و فاسد دولت را بپذیریم. در این جا ده تا از خطرناکترین این افسانهها را نام میبرم و تحلیل میکنم که اشتباه آنها چیست. افسانه یک کسریها عامل تورم است کسریها هیچ کاری به تورم ندارند در دهههای اخیر ما همیشه کسری بودجه داشتهایم. واکنش همیشگی حزب «بیرون» از قدرت، حالا هر حزبی که باشد، تقبیح این کسریها به عنوان علت تورم دائم است. پاسخ دائم هر آن حزبی که «داخل» قدرت است نیز این است که کسریها هیچ ربطی به تورم ندارند. «هر دو» اظهارنظری که در برابر هم میشود، افسانه است. کسری بودجه یعنی دولت فدرال بیش از آن چه از مالیاتها کسب میکند، خرج کرده است. آن کسریها از دو مسیر قابل تامین است. اگر آنها با فروش اوراق قرضه خزانهداری به مردم تامین شود، تورمزا نخواهد بود. هیچ پول جدیدی تولید نشده است؛ مردم و نهادها پولشان را از بانکها میکشند تا اوراق قرضه بخرند و خزانهداری آن پول را خرج میکند. پول تنها از مردم به خزانهداری منتقل شده است و سپس برای اعضای دیگری از همان مردم خرج شده است. راه دیگر این است که کسری با فروش اوراق قرضه به سیستم بانکی تامین شود. اگر این اتفاق بیفتد، بانکها پول جدید را با ایجاد سپردههای بانکی جدید و استفاده از آنها برای خرید اوراق قرضه تولید میکنند. پول جدید که به شکل سپردههای بانکی است، توسط خزانهداری خرج میشود و بنابراین به صورت پیوسته توسط اقتصاد هزینه میشود و قیمتها را بالا میبرد و موجب تورم میشود. در فرآیندی پیچیده بانک مرکزی آمریکا ذخیرهای به اندازه یک دهم سپردههای بانکی برای آنها ایجاد میکند و از این طریق آنها را به تولید پول توانا میکند؛ بنابراین اگر بانکها باید 100 میلیارد دلار از اوراق قرضه جدید بخرند تا کسری را تامین کنند، بانک مرکزی در حدود 10 میلیارد از اوراق قرضه «قدیمی» خزانهداری را میخرد. این خرید، ذخیرههای بانکی را 10 میلیارد دلار میافزاید و به بانکها اجازه میدهد که سپردهها یا پولی ده برابر این مقدار تولید کنند. کوتاه سخن آن که دولت و نظام بانکی تحت کنترلش پول جدید «چاپ» میکنند تا کسری بودجه را بپردازند. بنابراین کسریها تورمزا هستند تا جایی که از طریق نظام بانکی تامین شوند؛ تورمزا نیستند تا آنجا که توسط مردم تامین شوند. برخی سیاستمداران به سالهای 1982 تا 83 اشاره میکنند که کسری زیاد شد و تورم پایین آمد و از آن به عنوان «شاهدی» آماری برای اثبات عدم ارتباط کسری و تورم استفاده میکنند. این مثال اصلا اثباتکننده نیست. تغییرات سطح عمومی قیمت با دو عامل مشخص میشود: عرضه و هزینه پول. در آن دوره، بانک مرکزی با نرخ بالایی، چیزی در حدود 15 درصد در سال، پول تولید کرد. بسیاری از این پول خرج کسری بودجهای شد که افزایش یافته بود، اما از دیگر سو، کسادی شدید آن دو سال تقاضای پول را شدیدا افزایش داد (یعنی تمایل به خرج پول برای خرید کالا کاهش یافت) که واکنشی به از بین رفتن شدید کسبوکار بود. این افزایش موقتی تقاضای پول به هیچوجه تورمزایی کسری بودجه را کمتر نکرد. در حقیقت وقتی اقتصاد دوباره بهبود یافت، هزینه کردن زیاد شد و تقاضا برای پول کاهش یافت؛ بنابراین هزینه کردن پولهای جدید تورم را بالا برد. افسانه دو کسری بودجه اثر برونرانی برای سرمایهگذاری بخش خصوصی ندارد در سالهای اخیر نگرانی قابل درکی در مورد پایین بودن نرخ بهره پسانداز و سرمایهگذاری در ایالات متحده وجود داشته است. یک نگرانی این است که کسری بودجه بزرگ دولت، پساندازها را به سمت هزینههای غیرتولیدی دولت منحرف میکند؛ بنابراین سرمایهگذاری تولیدی را از گود خارج میکند و موجب مشکلات بلندمدت و حتی بزرگتر برای رشد یا حتی بقای استانداردهای زندگی عموم مردم میشود. برخی از سیاستمداران بار دیگر سعی میکنند تا این اتهام را با آمار رد کنند. آنها اظهار میکنند که در سالهای 1982 تا 83 کسری بودجه بالا بوده است، ولی نرخ بهرهها پایین آمدند و از این نتیجه میگیرند که کسری بودجه اثر برونزایی ندارد. این استدلال بار دیگر مغالطه تلاش برای ابطال منطق با آمار را نشان میدهد. نرخ بهره به خاطر افول بازار وام در شرایط رکود پایین آمد. نرخهای «واقعی» بهره(نرخهای بهره منهای نرخ تورم) بدون تغییر و بالا ماند - بخشی از آن به خاطر این که بسیاری از ما انتظار تکرار تورم را داشتیم و بخشی نیز به خاطر اثر برونرانی. به هر ترتیب، آمار نمیتواند منطق را باطل کند؛ و منطق به ما میگوید اگر پساندازها به سمت خرید اوراق قرضه دولتی برود، ضرورتا پساندازهایی کمتر از آن چه میتوانست، برای سرمایهگذاری تولیدی باقی میماند و بنابراین نرخهای بهره بیشتر از آن چیزی خواهد بود که در صورت نبود کسری بودجه رخ میداد. اگر کسری بودجه توسط مردم تامین شود، این انحراف پسانداز به سمت پروژههای دولتی مستقیم و قابل لمس است. اگر کسری بودجه توسط تورم بانکی تامین شود، انحراف غیرمستقیم است و اثر برونرانی جایش را به پول «چاپشده» توسط دولتی میدهد که با منابع پول پیشین که توسط مردم پسانداز شده است، رقابت میکند. میلتون فریدمن سعی میکند اثر برونرانی کسری بودجه را با این ادعا که «هر» هزینهای که دولت بکند و نه فقط کسری بودجه، به یکسان پسانداز و سرمایهگذاری بخش خصوصی را از گود خارج میکند توضیح دهد. این درست است که پولی که توسط مالیات جمع میشود میتواند به سمت پسانداز و سرمایهگذاری بخش خصوصی هم برود، اما کسری بودجه اثر برونرانی بسی بزرگتری نسبت به هر هزینهکرد دیگری دارد، زیرا کسری بودجهای که از طریق مردم تامین میشود به وضوح تنها و تنها بر پسانداز اثر میگذارد در حالی که مالیات مصرف مردم را نیز همانند پساندازشان کاهش میدهد. بنابراین کسری بودجه، هر طور که شما نگاه کنید، موجب مشکلات اقتصادی بزرگی میشود. اگر با نظام بانکی تامین مالی شود، تورمزا است، اما حتی اگر توسط مردم تامین مالی شود، همچنان موجب اثرات برونرانی شدیدی میشود و پساندازهای شدیدا مورد نیاز بخش تولید خصوصی را به سمت پروژههای بیفایده دولتی منحرف میکند و علاوه بر اینها هر چه کسری بودجه بزرگتر باشد، مالیات بر درآمد ثابت نیز بزرگتر میشود تا بتواند بهرههای صعود کرده را پرداخت کند که بارش بر دوش مردم است؛ مشکلی که در اثر نرخ بالای بهره پیش میآید که خود ناشی از کسری بودجه تورمزا است. افسانه سه افزایش مالیات دوایی برای کسری بودجه است مردمی که با نیت خیر نگران کسری بودجه هستند متاسفانه راهحلی غیرقابل پذیرش پیشنهاد میدهند: افزایش مالیاتها. درمان کسری بودجه با افزایش مالیاتها مثل این است که بیماری برونشیت شخصی را با شلیک به او درمان کنیم. «درمانی» بسی وخیمتر از بیماری. یک دلیل، آن طور که بسیاری از منتقدان به آن اشاره کردهاند، این است که بالا رفتن مالیاتها به دولت پول بیشتری میدهد و بنابراین سیاستمداران و بوروکراتها علاقهمند میشوند هزینهها را باز هم بیشتر کنند. پارکینسون همه این مطلب را در «قانون» معروف خود گفته است: «هزینهها آنقدر بالا میرود تا با درآمد برابری کند.» اگر دولت قصد کند مثلا 20 درصد کسری بودجه داشته باشد، در اثر این درآمد بالا، هزینهها چنان بالا میرود که به همان درصد کسری وفادار نمیماند. اما حتی اگر از این استدلال در روانشناسی سیاسی هم بگذریم چرا باید کسی باور کند «مالیات» بهتر از قیمت بالا است؟ درست است که تورم گونهای وضع مالیات است که در آن دولت و دیگر دریافتکنندگان ابتدایی پول جدید میتوانند مالکیت اعضای جامعهای که درآمد آنها بعدا در فرآیند تورم بالا میرود را سلب کنند، اما حداقل در وضعیت تورم مردم هنوز میتوانند برخی از منافع مبادله را برداشت کنند. اگر نان قرصی 10 دلار شود، مایه تاسف است اما «حداقل» شما هنوز میتوانید نان بخورید، اما اگر مالیاتها بالا رود، پول شما به جیب سیاستمداران و بوروکراتها میرود و شما بیهیچ خدمت یا منفعتی رها میشوید. تنها نتیجه آن خواهد بود که پول تولیدکنندگان به نفع آن بوروکراسی مصادره میشود که توهین را هم به آسیبی که میزند میافزاید و پولی که غصب کرده را برای پراکنده کردن مردم استفاده میکند. بنابراین تنها درمان برای کسری بودجه، درمانی ساده اما در واقع فراموششده است: بودجه دولت را قطع کنید. کجا و چطور؟ همه جاو به هر طریق ممکن. منبع: کتاب Making Economic Sense |