منبع: | رستاک | تاریخ انتشار: | 1387-02-24 |
نویسنده: | دکتر مسعود نیلی | مترجم: | |
چکیده: | |||
بعد از غنی نژاد و طبیبیان، این بار نوبت مسعود نیلی بود تا بار دیگر به پارادوکس روشنفکری و اقتصاد آزاد بپردازیم.عمده تفاوت او با همقطارانش، وجه پراتیک اندیشه های لیبرالی اش است. او پراتسین وآکادمیسینی است که تجربه حضورش در سازمان مرحوم برنامه و بودجه، او را بر آن داشته است تا یافته های علمی و اقتصادی خود را، با واقعیات ملموس جامعه همراه سازد. شاید به همین دلیل است که دیگر نقشی برای روشنفکر قایل نیست و معتقد است اگر پازل سیاستمدار، آکادمیسین و تکنوکرات را درست بچینیم، جایی برای روشنفکر باقی نمی ماند. |
|||
پایان روشنفکری تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اردیبهشت 1387 گفت و گو با دکتر مسعود نیلی www.rastak.com حسین سخنور : بعد از غنی نژاد و طبیبیان، این بار نوبت مسعود نیلی بود تا بار دیگر به پارادوکس روشنفکری و اقتصاد آزاد بپردازیم.عمده تفاوت او با همقطارانش، وجه پراتیک اندیشه های لیبرالی اش است. او پراتسین وآکادمیسینی است که تجربه حضورش در سازمان مرحوم برنامه و بودجه، او را بر آن داشته است تا یافته های علمی و اقتصادی خود را، با واقعیات ملموس جامعه همراه سازد. شاید به همین دلیل است که دیگر نقشی برای روشنفکر قایل نیست و معتقد است اگر پازل سیاستمدار، آکادمیسین و تکنوکرات را درست بچینیم، جایی برای روشنفکر باقی نمی ماند. نسبت روشنفکران و اقتصاد آزاد، بحث مورد توجه بخشی از لیبرال های ایرانی است، هر چند مشابه این بحث در گذشته در غرب نیز مطرح بوده است. عده ای روشنفکری را مهم ترین مانع اقتصاد آزاد فرض کرده اند و برخی آن را حاشیه ای در کنار سایر مشکلات قلمداد کرده اند. به نظر شما سد روشنفکری در برابر جریان اقتصاد آزاد تا چه حد مستحکم بوده است؟ برای پاسخ به این سوال باید به گذشته های دورتر، به دهه های 30 و 40 بازگردیم.آن دوران را می توان شروع اوج پدیده روشنفکری دانست که این پدیده، هویت مشخصی را برای خود در نظر گرفت، هر چند از زمان مشروطه، روشنفکری پدیده ای در حال گسترش بود اما در دهه های 30 و 40 تاثیرگذاری اش در شکل دادن به ذهنیت جوانان کشور ما بیش تر بوده است. این حوزه تاثیرگذاری، خود معلول عوامل متعددی همچون گسترش دانشگاه ها، افزایش آگاهی های جوانان و جامعه و علاقه آنان برای پیگیری مباحث فکری و اندیشه ای است. بنابراین ارتباط گسترده تری بین روشنفکر و مخاطبان وی به وجود آمد. مقطع یاد شده چند ویژگی قابل توجه دارد که بررسی این ویژگی ها ما را در تحلیل شرایط امروز و پاسخ به سوال مطرح شده یاری می رساند. 1- به طور کلی فضای جهانی در آن ایام دو قطبی بود؛ در یک قطب شوروی و چین قرار داشتند و در قطب دیگر کشورهای صنعتی و پیشرفته غربی. بین این دو قطب همواره یک تقابل جدی سیاسی و فرهنگی وجود داشت که هر کدام پشتوانه هایی نیز در حوزه اندیشه داشتند که تفکرات مارکسیستی با قطب اول مرتبط می شد. این قطب کاملا سازمان یافته بود و با استفاده از شرایط بین المللی توانسته بود از ظلم و اجحاف سایر کشورهای توسعه یافته، به نفع خود بهره برداری کند و کشورهای توسعه نیافته را با خود همراه کند، بنابراین تمام حرکت های اجتماعی و سیاسی با محوریت اندیشه های مارکسیستی بود و جوانانی که به این جریان می پیوستند متاثر از این نوع اندیشه ها بودند زیرا جذابیت شعار مارکسیست ها در مقابل قطب دوم بسیار جدی بود؛ شعارهایی مانند عدالت، برابری، حقوق کارگران و ضعیفان و... این جذابیت ها به کشور ما سرایت کرده بود. همان طور که می دانید تا امروز هم در ایران هیچ حزبی نتوانسته است مثل حزب توده دهه 30، سازماندهی مردمی ایجاد و در پایین ترین سطوح نیز نفوذ کند. شاید این موضوع پدیده قابل مطالعه ای برای جامعه شناسان و مورخین باشد که بررسی کنند چه عواملی باعث شد حزب توده در دهه 30 توانست این سازماندهی عمیق اجتماعی را به وجود آورد در حالی که احزاب امروز ما، هنوز نمی توانند از لایه های اول خود به لایه های دیگر جامعه سرایت کنند. شاید یکی از دلایل آن که مرتبط با بحث است جذابیت اجتماعی شعارهای حزب توده باشد. به هر صورت مارکسیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی در ذهن قشر روشنفکر و اهل قلم ما جا باز کرد و موفق شد به عنوان یک راه حل برای مشکلات اجتماعی مطرح شود. اگر دغدغه های ذهنی روشنفکران آن ایام چه آن هایی که در کاغذ به صورت رمان، شعر و داستان آمده است و چه آن هایی که نقل شده است را بررسی کنید عمدتا حول محور ابراز نارضایتی از فقر و نابرابری است یعنی نابرابری دغدغه بزرگ روشنفکران ما بوده است که بیش تر در آن، زبان احساس و عواطف به کار برده شده است تا گفتمان منجر به راه حل. در واقع روشنفکران انعکاس عواطف اجتماعی مردم بودند به وسیله نگارش های شیوای ادبی. یعنی شما نیز قایلید که روشنفکری ما تماما، تحت تاثیر جریانات مارکسیستی دهه های 30 و40 است؟ در این صورت روشنفکری دینی آن ایام را باید نادیده گرفت، چرا که بعید است بتوان امثال مرحوم دکتر سحابی و مهندس بازرگان را نیز متاثر از اندیشه های کمونیستی دانست. به موازات روشنفکری مارکسیستی، دغدغه های مذهبی نیز مطرح شدند. بالاخره جامعه ما متاثر از ادبیات دینی و مذهبی بوده و هست که بخشی از قشر تحصیل کرده را شامل می شد و آن ها حاضر نبودند به لحاظ فلسفی مبانی مارکسیسم را بپذیرند چرا که مارکسیسم یک تفکر صرفا اجتماعی و سیاسی نبودبلکه یک نگرش فلسفی هم داشت که مبانی آن در مقابل اندیشه های دینی و اسلامی قرار می گرفت. در نتیجه شاید متفکران دینی ما خود را در مقابل یک تهدید دیدند که جنبه های سیاسی و اجتماعی قدرتمندی دارد و از این حیث ممکن است رویکرد فلسفی آن نیز به طور جدی در مقابل باورهای دینی مردم قرار گیرد و اگر این روند تداوم یابد تهدیدی جدی برای دینداری تلقی شود. ما از آن مقطع به بعد شاهد ارایه تفاسیر جدیدی از دین از سوی متفکران و اندیشمندان دینی بودیم که ترکیبی ایجاد کردند بین نگرش فلسفی دینی و رویکردهای اجتماعی سیاسی مارکسیستی. این به تدریج ظهور و بروز پیدا کرد تا تهدید احتمالی دفع شود. در آن زمان هم روشنفکران این رویکرد را داشتند و هم برخی از احزاب و گروه ها مانند سازمان مجاهدین. این حرکت بعدا عمیق شد و برداشت هایی را به عنوان برداشت سیاسی، اجتماعی و اقتصاد دینی مطرح کرد که مستند به تفاسیری از قرآن و ارجاع به روایات و احادیث بود که از دل آن برابری، ارتقای نقش حکومت و نفی مبانی مالکیت خصوصی بیرون آمد. این رویکردها از آثار به جا مانده بزرگان آن ایام مشهود است، شما اگر در کتاب «اقتصادنا» مرحوم صدر دقیق شوید گرچه کتاب مجموعه سازگاری نیست اما ایشان نگرش ها را به دو بلوک سرمایه داری و کمونیستی تقسیم می کردند و بعد رویکردی را مطرح می کردند که نه این است و نه آن ولی در متن کتاب رویکرد نگاه چپ را کاملا می توان پیگیری کرد. به طور بارزتر این نوع اندیشه ها در کتاب اقتصاد اسلامی مرحوم مطهری نیز مطرح شد. ایشان به صراحت مالکیت خصوصی ابزارتولید (ماشین)را نفی می کنند و معتقدند ماشین و ابزار تولید نمی تواند خصوصی باشد و این به آن معناست که دولت مالکیت گسترده ای داشته باشد. قرائت دیگری از اندیشه اقتصادی مرحوم مطهری نیز وجود دارد و برخی معتقدند او در عین حال به برخی از اصول اقتصاد بازار همچون تعیین قیمت از طریق عرضه و تقاضا وفادار بود. البته بخشی از این قرائت های مختلف از اندیشه های اقتصادی مرحوم مطهری، معلول ادبیات ایشان است که معمولا حلقه واسطی ابهام برانگیز است و بخش دیگر این اختلاف قرائت ها مربوط به انتشار نامناسب کتاب اقتصاد اسلامی ایشان است که همان ابتدا خمیر شد و هنوز هم نسخه کاملی از آن منتشر نشده است تا بتوان نظری جامع در این باره ارایه داد. به طورکلی اگر کسی وارد حوزه اقتصاد می شود و راجع به نقش دولت و بازار صحبت می کند در حالی که تخصص در این حوزه ندارد حتما تفکراتش در معرض ناسازگاری قرار می گیرد. در مورد نقش دولت صحبت می کند و همزمان در جایی دیگر درباره بازار هم نظری ارایه می دهد. خب، به دلیل نبود تخصص کافی در این زمینه ها نمی تواند نظریه منسجمی ارایه کند، هرچند شاید از نظر خود شخص این تناقضات جدی نباشد. در مورد مرحوم مطهری این اشکال وارد است. ایشان در کتاب خود خصوصی بودن مالکیت ماشین و ابزار تولید را با ذکر دلایلی رد می کنند و در عین حال در جای دیگری از کتاب اشاره می کنند که قیمت را عرضه و تقاضا تعیین می کند. خب، این دو باور با هم ناسازگارند. یکی منجر به گسترده تر شدن دولت می شود و دیگری خصوصی سازی را تقویت می کند، این تناقضات را کسی متوجه می شود که در موضع مشخصی در علم اقتصاد قرار دارد. این را می توان در همه مکتوبات دید. وقتی من رشته ام اقتصاد است و می خواهم وارد حوزه دیگری شوم و نظر دهم از نگاه متخصص آن رشته، قطعا من انسجام فکری ندارم و نمی توانم نظریه بدون تناقضی ارایه دهم. سوال :آیاشما این کار را نمی کنید. من هیچ گاه این کار را نمی کنم. اما روشنفکر حق دارد وارد حوزه های دیگر شود، البته بدون توقع از او، در خصوص ارایه نظریه های تخصصی در حوزه های مختلف. مقدمه ای که ارایه شد نتیجه اش این بود که پدیده روشنفکری در آن زمان به نادرستی بیش از پیش گسترده شد و روشنفکر تبدیل به شخصی شد که صرفا دغدغه های اجتماعی و زندگی مردم را دارد و بیش تر بعد تبیین نگرانی دارد تا ارایه راهکارهای عملی برای عبور از مشکلات. در حالی که روشنفکر باید در مقابل آنچه که می گوید مسوولیت احساس کند. روشنفکر به خود اجازه می داد که در هر حوزه ای وارد شود و راجع به هر موضوعی اظهارنظر کند بدون توجه به اینکه هر حوزه ای چارچوب تخصصی خود را دارد و هر کس اگر قرار است صحبتی و نظری داشته باشد باید در حوزه مربوط به خود، آن را ارایه کند یعنی ما در دنیای امروز روشنفکر عمومی نداریم. روشنفکر عمومی دیگر محلی از اعراب ندارد. البته ما مثال های بیرونی از روشنفکر داریم، ممکن است مخاطبان نیز برای خود داشته باشند اما هر کسی سعی می کند خود را یکی از سه راس این مثلث قرار دهد؛ یا اهل علم و دانش است (آکادمیسین) یا تکنوکرات یا سیاستمدار. اگر کسی خود را در جایی قرار دهد که در هیچ کدام از این از سه راس قرار نگیرد، فقط می تواند مخاطبان عمومی داشته باشد. هستند کسانی که رمان می نویسند و شعر می گویند و صاحب مخاطبان فراوانی در عرصه عمومی نیز هستند. شاید خود ما نیز که محدود به یک حوزه تخصصی هستیم به این بحث ها علاقه داشته باشیم مثلا در وقت فراغتی شعر و داستانی می خوانیم و از آن هم لذت می بریم. سوال اصلی این است که کسی که شعر می گوید و رمان می نویسد و دغدغه های عمومی دارد می تواند در موضع رهبری فکری جامعه قرار بگیرد، یعنی آیا نسل جوان می تواند پیرو یک روشنفکر حرکت کند. در مجموع دنیا به سمت حرفه ای شدن و تخصصی شدن فعالیت ها می رود. اگر کسی می خواهد مطلبی را به صورت آکادمیک فرا بگیرد باید از دانش آن بهره مند باشد یا اگر می خواهد فعالیت های خود را در قالب حرکات سیاسی دنبال کند، باید سیاست ورزی کند یا همچون تکنوکرات ها عمل کند. روشنفکر در جامعه ما با تناقضی روبه رو است که هیچ کدام از این سه نیست و اصرار دارد بر اینکه مثلث را به مربعی تبدیل کند یا آن را هرمی سازد که خود را بالای این سه راس قرار دهد و بتواند راجع به سیاست، اقتصاد، فلسفه و... نظر دهد. در صورتی که این ها در دنیای امروز ما جوابگو نیست یعنی دیگر خلاء ما خلاء روشنفکری نیست. شاید در گذشته روشنفکری مشتریان خود را داشت مانند آنکه در روستاها طبیبانی وجود داشتند که هر کس مرضی داشت به آن ها رجوع می کرد و شفا می خواست اما این مسیر یادگیری در جامعه ما طی شد به طوری که مردم امروزعلاقه دارند در جزئی ترین مسایل به متخصصان پزشکی مراجعه کنند. در حوزه های دیگر از جمله علوم انسانی همین مسیر طی شده و اینکه اصرار کنیم برای روشنفکری جایی را تعریف کنیم، کار بیهوده ای است. این برخاسته از ضعف ما در حوزه های دیگر است وگرنه ما باید به سمت تقسیم کار منطقی و امروزی حرکت کنیم.شاید خاطرتان نباشد ما موج های مشابهی در این زمینه داشتیم که آخرین آن از 76 شروع شد تا 79 و 80 نیز ادامه داشت که آخر آن منجر به یاس و سرخوردگی دانشجویان و جوانان شد زیرا آنان یک تصویر خیالی از روشنفکران در ذهن خود به وجود آورده بودند و گمان می کردند روشنفکر بسته ای در جیب خود دارد که حل هر مشکلی در آن وجود دارد. سرخوردگی ایجاد شده ناشی از همین تصور بود. در واقع خود روشنفکران ما تلاشی در جهت واقعی کردن این تصویر نمی کردند. خب این رویکرد جالبی برای آنان بود. آن ها خود را در جایگاهی می دیدند که همه به آن ها مراجعه می کنند و حل مشکل می خواهند. این برخورد شاید در کوتاه مدت معضلی به وجود نیاورد اما در درازمدت یاس و ناامیدی به وجود می آورد. + اما به نظر می رسد سرخوردگی جوانان و دانشجویان بیش تر از آنکه معلول روشنفکران باشد، محصول اقدامات سه راس دیگر مثلث سیاستمداران و تکنوکرات ها و آکادمیسین ها است. در واقع یاس و ناامیدی مردم از سال های 79 به بعد نتیجه سیاست های غلط سیاستمداران و تکنوکرات ها بود یا آثار و سخنرانی های روشنفکران؟ به نظر داوری منصفانه ای ندارید. خوب به نظر من خیلی خوب است یک ارزیابی تاریخی و منصفانه در خصوص نقش هر یک از چهار گروهی که نام بردید، داشته باشیم. یعنی گروه روشنفکران را هم کنار مجموعه سیاستمداران و تکنوکرات ها و آکادمیسین ها قرار دهیم و هر یک را نقد تاریخی کنیم. امروز در ایران معمولا ضلع سوم یعنی سیاست ورزها عموما روشنفکرانی هستند که شما خیلی از مشکلات را از آن ناحیه می دانید. در عمل، در ایران همپوشانی زیادی بین روشنفکران و سیاستمداران وجود دارد. خیلی از نابه سامانی های ما نیز از این همپوشانی نامبارک است، که در خارج چنین نیست. ضمن آنکه ما در این سال ها بیش تر به نقش روشنفکران پرداخته ایم و کم تر به اقدامات و خدمات دیگران توجه کرده ایم. حداقل این است که من مطمئنم شما در ذهن خود می توانید ظرف کم تر از یک دقیقه اسم ده تا روشنفکر را در این یکصد سال اخیر بگویید. اما اگر از شما اسم ده تا تکنوکرات را بپرسند یا نمی توانید بگویید یا به بدی از آن ها یاد می کنید. در صورتی که همین تکنوکرات ها هستند که باعث شدند ما امروز آموزش و بهداشت و راه و پیشرفت داشته باشیم تا مردم از حداقلی از رفاه برخوردار باشند.ما نه در حوزه تکنوکراسی نه در حوزه علم و نه در حوزه سیاست ورزی نتوانسته ایم قضاوت صحیحی داشته باشیم. مثلا وزنی که به جلال آل احمد می دهیم کجا است و چه نقشی برای او نسبت به صنیع الدوله قایل می شویم؟ صنیع الدوله ای که باعث شده است ما امروز چیزی به اسم بودجه نویسی داشته باشیم ولی ما معمولا او را به عنوان دستیار دستگاه ظلم یا خائن می شناسیم. او شعر و رمان جذابی ندارد که بتواند با عموم مردم ارتباط برقرار کند ولی روشنفکران در مقابل، به دلیل این که همیشه در نقش مخالف بازی کرده اند همواره مورد ستایش بوده اند.این موجب شده است توهمی رایج شود که می توان در تمام حوزه های اجتماعی بدون تخصص وارد شد. با این نگاه یک بار دیگر کتاب غربزدگی جلال آل احمد را مطالعه کنید. جرات و جسارت او را در خصوص بیان «طرح تولید داخلی در مقابل کالای خارجی» را در نظر بگیرید. من که اقتصاد خوانده هستم با این جرات و جسارت نمی توانم در این خصوص و حل این تناقض و سیاست صنعتی صحبت کنم که جلال آل احمد در کتاب خود مطرح کرده است. این همه اعتماد به نفس از کجا آمده؟ من به جرات و جسارت ایشان غبطه نمی خورم. متاسفانه از آن دوره تا کنون رایج شده است که بگوییم من راجع به یک موضوع تخصص ندارم، شما هم ندارید و بیایید با هم راجع به آن صحبت کنیم. اما سوال این است که مجموعه های مختلف، برای نقد و ابراز نظر، چطور تغذیه فکری می شوند و گروه های موثر کدام هستند. من بر این باورم که اگر قطعات پازل را درست در کنار هم بگذاریم، جایی برای روشنفکر عمومی باقی نمی ماند. + این روزها ادبیات «پایان» یا «مرگ» پدیده ها رایج شده است. یکی از پایان تاریخ می گوید و دیگری از مرگ اصلاحات. شما هم با این تعابیر به نوعی پایان یا مرگ روشنفکری را اعلام می کنید. آیا حضور خود روشنفکران دلیلی بر حیات روشنفکری نیست؟ شما می توانید مصداقی بگویید که در هیچ کدام از این سه راس قرار نگیرد و باز جایگاه مشخصی داشته باشد. آیا غیرمتخصص با رویکرد فراگیر و روشنفکرانه جایگاهی دارد؟ با ترسیم مثلث تکنوکرات، سیاستمدار و آکادمیسین، چه موقعیتی برای روشنفکر قایلید و آن را چگونه تعریف می کنید؟ + به قول بابک احمدی، تعریف روشنفکر «گیج کننده» است و در نتیجه نمی توان از طریق مفهوم روشنفکری موقعیت آدم ها را مشخص کرد. اما شاید بتوان، هر نوع کار فکری را که تبصره دغدغه های اجتماعی به آن اضافه شود را کار روشنفکری نامید. یعنی روشنفکر عواقب اجتماعی کار فکری خود را مهم می داند چه در فلسفه باشد چه در اقتصاد و سیاست. شما باز مثال مشخصی نیاوردید. آیا امکان دارد که منظور مورد نظر خود را با یک مثال یا یک مصداق بیش تر تبیین کنید؟ + بله، من در حوزه اقتصاد که موضوع مورد تخصص شماست مثالی را مطرح میکنم، که بحث دغدغه اجتماعی یک اقتصاددان را به وسیله آن ارایه کنم. نقد پولانی به فریدمن دقیقا در همین راستاست. او معتقد است، حوزه اقتصاد نباید از زمینه های اجتماعی جدا شود که در این صورت تمامی مناسبات کالایی می شود و تمام ارزش های انسانی به یک کالا فرو کاسته می شود. دغدغه اجتماعی را نباید به مثابه جعبه سیاه دانست مثلا اگر بگوییم بنابه دلایل کارشناسانه قصد داریم یارانه ها را برداریم، بگویید ما دغدغه اجتماعی داریم و نمی گذاریم چنین شود. خب مگر علم غیر از این است. علم درست شده برای آنکه همین نابه سامانی ها را برطرف کند و بعید است حوزه ای مغفول واقع شده باشد و مبحثی وجود داشته باشد که شناسایی نشده باشد. اساسا علم دغدغه های اجتماعی را با خود به همراه دارد و در پاسخ به این دغدغه ها رشد کرده است. مگر علوم مختلف از سر کنجکاوی و تفنن ذهنی دانشمندان ایجاد شده است؟ ویژگی اصلی علوم جدید که آن ها را از علوم قدیم ممتاز می کند، همین است که علوم مدرن دقیقا در پاسخ به نیازهای مردم ایجاد شده اند. من نمی توانم بپذیرم کسی بگوید من جایی را یافته ام که علم به آن نرسیده و جزو دغدغه های اجتماعی مردم است و به اسم روشنفکری به آن حوزه گام می گذارم و نظر می دهم. از دید روش شناسی می گویم که نمی توانم بپذیرم. ادعای ورود روشنفکر به تمام حوزه ها ادعای بزرگی است که من ندیدم کسی بتواند با صراحت و شفافیت از آن دفاع کند. کسی خود را روشنفکر معرفی می کند و هویت خودش را عرصه ای تعریف می کند که در هیچ یک از حوزه های شناخته شده قرار نمی گیرد ادعای بزرگی را مطرح می کند. + شما بار سنگینی برای روشنفکر قایل شدید. روشنفکر را می توان نقاد هر سه ضلع دانست. نقد هم ناچار است از روش خود تبعیت کند تا موثر باشد. یکی از ویژگی های بارز جامعه ما که در مقایسه با جوامع دیگر مشهود است، سردرگمی افراد است. سردرگمی در سطوح مختلف جامعه وجود دارد. کم تر کسی پیدا می شود که حرف مشخصی برای مشکلاتی که مطرح می کند، داشته باشد. بخشی از این سردرگمی مربوط به اندیشه افرادی است که سال های جوانی و نوجوانی خود را در دورانی می گذراندند که با روشنفکران آن ایام رشد کرده اند و ذهن شان هنوز درگیر آن مباحث است. ما نیز هیچ گاه تلاش نکردیم مردم را آگاه کنیم که هر کاری متخصص خود را دارد. اگر در حوزه پزشکی باید سراغ متخصص رفت، در مشکلات عمومی کشور نیز باید سراغ متخصص را گرفت. امروز تخصص نیز بسیار جزیی شده است. اگر در پزشکی تخصص چشم پزشکی داریم در اقتصاد نیز کسی نمی تواند ادعا کند در تمام زمینه ها متخصص است، چه رسد به این که کسی پیدا شود و ادعا کند من نه در اقتصاد که در سایر حوزه های علوم انسانی می توانم نظری ارایه کنم. + واقعا ساحت اندیشه در جامعه ما آن قدر محترم بوده است که بتوان اندیشه روشنفکران را مهم ترین مانع پیش روی اقتصاد آزاد دانست؟ می توان بحث پولانی که به آن اشاره شد را نقد جدی تری برای عدم تحقق اقتصاد بازار دانست. من نمی خواهم بزرگنمایی کنم. باید ضریب تاثیر هر مشکلی را در نظر گرفت. من به عنوان کسی که هم در مواجهه با سیاستمداران و هم کسانی که در ساحت اندیشه کار می کردند، تجربه نسبتا زیادی دارم، می گویم گره اصلی ما در مسایل عادی زندگی که با آن مواجهیم مانند تورم و مسایل معیشتی و... به گره های ذهنی تصمیم گیرندگان بازمی گردد و گره های ذهنی تصمیم گیرندگان به هیچ وجه به شکل تصادفی ایجاد نشده است، این گره ها سازمان یافته ایجاد شده است. ذهن تصمیم گیران ما معمولا در آن فرآیند روشنفکری دهه های 30 و 40 شکل گرفته و این باعث شده است امروز ما با انبوهی از تناقضات مواجه باشیم. هر تغییری مذموم تلقی شود و بعضی با افتخار بگویند که مواضع ما نسبت به 10 یا 30 سال گذشته تغییری نکرده است در حالی که احزاب سابقه دار غرب در هر مقطع انتخاباتی با صراحت اعلام می کنند که ما دیگر آن حزب قبلی نیستیم و هویت شاخصه های جدید خود را مجددا تعریف می کنند. در مجموع گره های ذهنی تصمیم گیران ما یا حاصل تفکرات روشنفکری است یا برخاسته از واکنش به آن تفکرات. اصلا نباید این مشکلات را دست کم گرفت. به مقاله های روزنامه ها توجه کنید و ردپای این تاثیرات را در تصمیم گیران مشاهده کنید. به میزانی که یک فکر بتواند موج اجتماعی ایجاد کند بدون آن که حتی حضوری در عرصه تصمیم گیری هم داشته باشد باید جدی گرفته شود. بنابراین به هیچ وجه نمی توان حوزه اندیشه را دست کم گرفت. منبع:سرمایه
|