رودررو با اقتصاددانان
تاثیرگذارترین اقتصاددانها کدام هستند؟
ویرال آکاریا: آنها که به فهم ما از بحران بانکداری کمک کردهاند
از گذشته میتوان اسمیت و هایک را نام برد و از نسل کنونی ارو وداگ دایموند. در سطح زیربنایی، این بحران به ما آموخته است که فهم بانکها و اینکه چگونه با بازار کنش و واکنش دارند مهم است.
برای من کارهای داگلاس دایموند – از زمان ارائه اثر مهمش در اواسط دهه هشتاد که بنیانهای خرد بانکداری و بحران بانکی را تجزیه و تحلیل میکرد – تقریبا مهمترین دستاورد نسل جدید اقتصاد بوده است. داگ زیاد در معرض توجه و شهرت نیست، اما حالا به نظر احتمالش خیلی بیشتر میرسد که کارهای مهم او قدر ببینند و در محافل اقتصادی از آنها تقدیر شود.درباره اقتصاددانهای پیشین و کارهای آنها، از مباحث آدام اسمیت، هایک و کنث آرو چیزهای بسیاری آموختهام. زمانی که بحران به وجود میآید دولتها در نظام بانکی و بازار دخالت میکنند تا هزینههای شکست سیستمی را تقلیل دهند. این کار باعث میشود که یک بازار خصوصی برای تولید اطلاعات راجع به شکستهای سیستمی بهوجود نیاید، بهویژه در بازار اوراق قرضه که توسط دولتها تضمین میشود. این از دست رفتن اطلاعات – که مفهومی هایکی است – باعث میشود که دست نامرئی عملکردی در جهت عکس پیدا کند. از آنجا که قیمت اوراق قرضه قیمت واقعی ریسکهای اقتصادی را منعکس نمیکند، کارگزاران اقتصادی که به دنبال حداکثر کردن سودشان هستند به این ریسکهای جنبی توجه نمیکنند و به این ترتیب از طریق دست نامرئی این اثر خطرات بیشتری مییابد.شکی نیست که دلیل ریشهای تمام اینها این است که بخش مالی پیامدهای خارجی دارد. کنث ارو سال 1970 درباره این مسائل و اینکه چه نتایجی به بار میآورند نوشته بود. فقدان تعهد، هزینههای مبادلاتی در تنظیم بازارها، انحصارات و اطلاعات ناقص از نتایج عمده آن است. افکار این متفکران روی هم به ما کمک کرد که بفهمیم بازارهای رقابتی با وجود پیامدهای خارجی چطور عمل میکنند و اینکه مداخلات دولت میتواند حبابهای اعتباری ایجاد کند که ترکیدنشان بسیاری از پارادایمهای اقتصادی و مالی را زیر سوال میبرد.آدم اسمیت در واقع خیلی زیبا هم درباره پیامدهای خارجی نوشته بود و اینکه گاهی نیاز داریم دیوارهایی بسازیم. (در اشاره به برخی محدودیتهای بانکداری که در زمان او تصویب شده بود.)
هال واریان: رییس فدرال رزرو بیشترین تاثیر را بر رویدادهای واقعی داشته است
تاثیرگذارترین اقتصاددانان دهههای اخیر آلن گرین اسپن و بن برنانکی بودهاند. گریناسپن در موضعی بود که میتوانست از بحران مالی جلوگیری کند یا حداقل اثرش را ملایمتر کند. با رسیدگی به جهش اعطای وامهای پرخطر، سیاست نرخ بهره اندک و فقدان شفافیتی که تمام نظام بانکی را به نوعی زیر سایه برده بود. همین که او به این مسائل رسیدگی نکرد، تاثیرات بسیار زیادی بر جریان آتی وقایع داشت. به همین ترتیب، بن برنانکی در مقابل خیلی سریع و موثر به بحران مالی واکنش نشان داد و کمک کرد که از سقوط به مراتب بسیار شدیدتر جلوگیری شود.
مایکلهایس: کسانی که درست پیشبینی کردند باید تاثیرگذاریشان بیشتر شود
به عقیده من تاثیرگذارترین اقتصاددانها طی یک دهه اخیر جان مینارد کینز، بنبرنانکی و آلن گرین اسپن بودهاند. درباره تاثیر بحران بر شهرت اقتصاددانها، جریان عمدهای مشاهده نمیشود. اجماع عمومی در حال حاضر این است که اقتصاددانهایی که قدرت پیشبینی بالایی نشان دادهاند مثل نوریل روبینی و شیلر، تاثیرشان خیلی زیاد شده؛ هر چند که این را نمیتوان الزاما به توانایی برترشان در حوزه سیاست اقتصادی نسبت داد. اقتصاددانهای حوزه بازار سرمایه یا سرمایهداری مثل فلدستین بخش زیادی از شهرتشان را از دست دادهاند و در مقابل منتقدین مثل کروگمن مطرحتر شدهاند.
اسکات سامنر: در دهه اول 2000 هیچ اقتصاددانی شاخص نبود
درباره برخی دههها میتوان به راحتی قضاوت کرد، دهه 30 کینز، دهه 60 ساموئلسون و دهه 70 میلتون فریدمن، اما دهه حاضر به نظر خیلی مغشوشتر است. فهرست انتخابی من این چنین خواهد بود:
در حوزه سیاستگذاری: بن برنانکی. سیاستهای اقتصادی فدرال رزرو در سال 2008 منعکسکننده دیدگاههای او بود و در تحقیقات انجام شده پیرامون رکود بزرگ ریشه داشت. فکر میکنم آمریکاییها درباره تاثیر گرین اسپن غلو میکنند – آن سالها بیشتر اقتصادهای پیشرفته دوران کم تورم و باثباتی داشتند. درباره اقتصاددانهای مرده: کینز بیشک تاثیر زیادی روی سیاستگذاری داشته است؛ هر چند که تاثیرش کمتر از آن چیزی است که من انتظار داشتم.
در حوزه رسانهها: پل کروگمن.
در فضای وبلاگی: تایلر کوون و کروگمن.
درروش شناسی تحقیق: استیون لویت، به خاطر تمرکزش بر مساله شناسایی در مطالعات اقتصادی.
در حوزه فلسفه و تفکر اقتصادی: مک کلاسکی که مهمترین چهره در فضای بین رشتهای اقتصاد، علوم اجتماعی و علوم انسانی است. در جهان در حال توسعه: نسبت به بازارگرایی افراطی واکنشهایی ایجاد شده، اما فکر نمیکنم که تاثیری روی سیاستگذاریها داشته است. مادامی که اصلاحات نئولیبرالی در جهان رو به توسعه انجام میشود، تاثیر میلتون فریدمن همچنان باقی است. هر چند دیدگاههایش این اواخر در آمریکا بسیار نامحبوب شدهاند.
اسوار پراساد: جوایز معتبر برای کسانی که محدودیتها را میشناسند
بحران اثر قابل پیشبینیای بر تئوریپردازان دو سوی طیف ایدئولوژیک داشت. کسانی که میگفتند تمام آنچه اقتصاد به ما آموخته بیفایده بوده و بازارها جواب مشکلات نیستند ادعای پیروزی دارند. کسانی که میگویند بازار بدون قید و شرط تنها ساختار اقتصادی قابل قبول و مقررات دولتی منبع اصلی مشکلات و مسائل اقتصادی است هم به همین اندازه ادعای پیروزی دارند. این دستهها، هر دو در پیلهای که به دور خود تنیدهاند غرق شده و از محق بودنشان لذت میبرند (رسانهها هم به آرای رادیکال آنها توجه زیادی نشان میدهند)، در حالی که راهکارهای عملی ناچیزی برای ارائه دارند. باقی اقتصاددانان آکادمیک بر این عقیدهاند که کارهای ما اشارههای مبهمی به احتمال وقوع بحران داشت و اینکه باید این کارها را ادامه دهیم تا بتوانیم بر حجم دانش سودمند بیفزاییم و در عین حال جدا باید از بیارزش خواندن تمام کارهای خود بیرون از چارچوبهای آکادمیک خودداری کنیم.اقتصاددانانی که شهرتشان با وقوع بحران افزونتر شده است، کسانی هستند که محدودیت ابزارها و چارچوبههای تحلیلی کنونی علم اقتصاد را شناخته و میدانند که درک ما از نیروهای محرک رشد و بحران بسیار محدود و چندوجهی است. این گروه همچنین میداند که مسائلی که باید بهشان رسیدگی کرد پیچیدگیهای عظیمی دارند و در برابر بخش بخش شدن مقاومت میکنند. اقتصاددانهایی مثل راگورام راجان و کنث رگوف درباره مسائل پیچیدهای که دچارشان هستیم بسیار فکر کرده و از قدرت ذهنی و حرفهای لازم برخوردارند که سرنخها را به هم بچسبانند. آنها نشان دادهاند که بر سر مواضع خود میایستند و در برابر مسائلی که اقتصاد جهان به طور فردی یا جمعی باید حلشان کند، باورهای ایدئولوژیک شخصی خود را نیز کنار میگذارند.
ریچارد بالدوین : درها به روی نسل جدیدی از نظریهپردازان کلان گشوده شده است
تاثیرگذارترین اقتصاددانهای یک دهه گذشته؟ از آنجا که یادآوردن پیش از بحران سخت است، از سال 2007 شروع میکنم: پل کروگمن، بن برنانکی، چارلز گودهارت، ریکاردو کابالرو.کسانی که در فهم بحران و پیامدهای پس از آن بیشترین نقش را داشتهاند: بری ایکنگرین، ویلم بویتر، چارلز کالومیریس، گری کورتن. این بحران ضربه مهلکی به نظریهپردازان سیکلهای تجاری واقعی وارد کرده است؛ از آنجا که تقریبا مهمترین اقتصاددانهای کلان در این شاخه میگنجند – اگر افرادی مثل الیور بلانچارد را که بیشتر رویکرد سیاستگذاری دارند، نادیده بگیریم – فکر میکنم که این تغییرات اخیر راه را برای نسل جدیدی از نظریهپردازان اقتصاد کلان باز کرده است، اما هنوز خیلی زود است که بگوییم کدامشان باب لوکاس نسل حاضر میشود.
پل سیبرایت : درسهای تازه از اقتصاددانان قدیمی گرفتن
تاثیرگذاری شکلهای بسیار مختلفی دارد: تاثیرگذاری بر تحقیقات، بر سیاستگذاری، بر رفاه اقتصاد جهان. من تنها به اولی و آخری میپردازم، مورد دوم بهتر است از سوی کارشناسانی ارزیابی شود که نزدیکی بیشتری با سیاستگذاری دارند. به نظر قدری عجیب میرسد که درباره شخصی که گویی همیشه حاضر بوده است این را بگوییم، اما دهه گذشته تاثیرگذاری آدام اسمیت بر تحقیقات اقتصادی از هر دوره دیگری بیشتر شده بود. ماهیت و دلایل ایجاد ثروت موضوعی بود که طی دهه نود به ندرت مباحث زیادی به راه انداخت و حجم زیادی از تحقیقات معطوف پاسخ گویی به این سوال شد که چرا برخی کشورها فقیر و برخی دیگر ثروتمند هستند. از سال 2000 به بعد این مفهوم حتی نهادها را نیز به گونهای در برگرفته است که اگر اسمیت زنده بود حتی علاقه خود او نیز جلب میشد. در عین حال آدام اسمیتی که «تئوری احساسات اخلاقی» را نوشته بود نیز شاهد بازگشت توجه عمومی به آرایش در شاخه مطالعات اقتصاد رفتاری بوده است.