نقد اقتصاد رفتاری از دیدگاه اتریشی
آنگونه که در گزارش اخیر روزنامه نیویورک تایمز آمده است مکتب نوظهور و نسبتا جدید نظریهپردازان اقتصادی اینک در دفاع از نظارت و مقررات بیشتر دولتی در اقتصاد خیمه زده است. به ویژه دیوید لیبسون و سندهیل مولایناتان که استادان اقتصاد به ترتیب در هاروارد و امای تی هستند با اندیشههای خود موجی به راه انداختهاند و میگویند علم اقتصاد باید با روانشناسی درهم آمیخته شود تا درک بهتری از بازارها به دست آوریم.
آنطور که روزنامه نوشته است «اقتصاددانان رفتاری، به تبیین این نکته کمک میکنند که چگونه رونق اقتصادی تداوم مییابد، در حالی که رکودها مثل این یکی که آمریکا اکنون وارد آن شده است به دشواری تغییر جهت میدهند.» این کار را باید به کمک عناصر معین روانشناسی از رفتار انسانی در پیشبینی روندهای بازار انجام داد.
اینک که اقتصاد آمریکا دوره افت تولید را تجربه میکند، برخی دانشوران پیدا شدهاند که میخواهند چنین وضعیتی را با بها دادن به برخی جنبههای بدبینانه معین از رفتار انسانی «تبیین کنند.» برای مثال، پژوهشهای این دانشوران «روشن میکند که چرا هویت (صفات و ویژگیهایی که مردم به خودشان و دیگران نسبت میدهند) نقش عظیم و اغلب زیانبار در اقتصاد ایفا میکند.» پس اینکه ما چه تلقی از خود داریم اغلب مسیر حرکتمان را تعیین خواهد کرد. وقتی که این را بر کل جمعیت تعمیم دهیم، نتایج گوناگونی درباره اقتصاد استخراج میگردد. آنطور که گزارش ادامه میدهد «اگر رفتارگرایان درست بگویند، سهام شرکتها در بورس نیویورک زیاده از واقع ارزشگذاری شده است و شاخص میانگین صنعتی داو جونز باید بیشتر سقوط کند.» شاید همین طور باشد که گزارش میگوید.
اما نکته حیاتی این نیست، چون به ندرت کسی باور داشته است که روانشناسی در رفتار اقتصادی نقشی ایفا نمیکند. آنچه گزارش را مهیج میسازد اینجا است که مینویسد «اگر رفتارگرایان چیرگی یابند، نگاه جریان اصلی که اقتصاد را عقلانی و خودتنظیمگر میداند شاید تغییر یابد و ممکن است سیاستهایی اقتباس شود تا رفتار غیرعقلایی برخی اوقات تخریبی کنترل شود و شاید بیست و پنج سال مقرراتزدایی جذابیت خویش را از دست بدهد.» دلالت بر اینکه دانشمندان اجتماعی- اقتصادی جریان اصلی، مدافعان سینه چاک بازار آزاد هستند و معتقدند که بازارها باید رها شده فعالیت کنند.
در حالی که برخی از آنها اینطور بودهاند دیگران اینگونه نبودند و همینها هستند که در اکثریت مباحث سیاست عمومی مربوط به چگونگی ساختارمند کردن اقتصاد آمریکا دست بالا را دارند.
اندیشه اقتصاد جریان اصلی واقعا این است که مردم عقلایی رفتار میکنند و پیگیر منافع خویش هستند؛ یعنی اساسا اهداف خود را دنبال میکنند اگر اطلاعات کافی داشته باشند و اگر هزینه گرفتن تصمیمات ناچیز باشد، اما از آنجا که اطلاعات ناقص بوده و هزینه تغییردادن رفتار بازار قابلچشمپوشی نیست، بیشتر اقتصاددانان جریان اصلی نیز طرفدار دخالت دولت در بازار بودهاند. آنها فرض میگیرند که دولتها توانایی تصحیح کمبود اطلاعات و راهبری اقتصاد در جهتی که باید برود را دارند، فقط اگر توده مردم دانش کافی از واقعیات داشته باشند.
به این ترتیب حجم انبوهی از مقررات دولتی داریم که با عرضه پول و دخالتهای مرتبط دولت در عملیات بازار گره خورده است. جماعت جدید در واقع این تبیین که نواقص بازار نامیده میشود را عمدتا تغییر دادهاند. به جای کمبود اطلاعات کامل، اینک فرض میشود که عوامل روانشناسی گوناگون درباره کارگزاران بازار تبیین میکند، چرا بازارها- البته به معنای موجودات انسانی- به نحو کاملا عقلایی و قابلپیشبینی رفتار نمیکنند. آنها خودانگاره منفی دارند که به شکل «زیادهروی غیرعقلایی» یا هر چیز دیگر در میآیند. کافی است بگوییم اقتصاددانان نظری هر آنچه که میخواهند بگویند، بیشتر نظریهپردازان سیاست عمومی یک نوع تنظیم دولتی را توصیه خواهند کرد.
آنطور که پروفسور ارنست وان دنهاگ در شماره پاییز 2000 نشریه «مرور مطالعات بیندانشگاهی» استدلال کرد، روشنفکران میل به سمت تضعیف کردن بازار آزاد داشته و میخواهند نظرات خود را به عنوان مکمل دست نامرئی آدام اسمیت جا بیندازند. آنها فرزانگی و خردمندی خود را در حد مخوفی جدی میگیرند، همانگونه که از زمان افلاطون به این سو، برای فیلسوف شاهان در جمهوری وی نقش تعیینکنندهای داشتهاند.
در واقع هیچ کدام از کمبود اطلاعات و روان ناپایدار انسانی، دخالت بیجای دولت در اقتصاد را توجیه نمیکند. نخست اینکه دولت هیچ برتری اطلاعاتی درباره واقعیات اساسی - عمدتا محلی - از اقتصاد نسبت به بقیه ما ندارد.دوم مطلقا هیچ دلیلی ندارد که فکر کنیم درک زندگی اقتصادی نیازمند «اصلاح است و باید سیاستهایی برای کنترل رفتار غیرعقلایی و برخی اوقات مخرب برگزید.» مقامات دولتی به هیچ طریقی در معرض کمتر غیرعقلایی رفتار کردن نیستند- شاید بد نباشد به اخبار روزانه گوش کنیم تا شواهدی برای این مساله پیدا کنیم.
نیویورک تایمز ترجیح ایدئولوژیک برای تشویق این ایده دارد که «بیست و پنج سال مقرراتزدایی جذبه خود را از دست داده است»؛ اما هیچ چیز در اقتصاد رفتاری وجود ندارد که توجیهی برای پذیرش اندیشه اقتصاد تحت نظارت دولت باشد. وقتی زمانی میرسد که میخواهیم ببینیم چگونه باید منابع را مدیریت کرد این صرفا دستاویز دیگری برای پشتیبانی از گماردن چندین نفر است تا مسوول دیگران باشند.
اقتصاد رفتاری، تجربی و اتریشی
فرانک شوستک
میزس دیلی، اکتبر 2002
جایزه نوبل سال 2002 به دانیل کاهنمن و ورنون اسمیت داده شد. این دو اقتصاددان به جستوجو برای اعتبار داشتن نظریههای اقتصادی معروف در رابطه با انتخابهای مردم پرداختند. کاهنمن بینشهایی از پژوهشهای روانشناسی را با حوزه قضاوت انسانی و تصمیمگیری تحت شرایط نااطمینانی درآمیخت. اسمیت آزمایشهای تجربی را به عنوان ابزاری برای اعتباربخشی به نظریات اقتصادی تثبیت کرد.
دو برنده نوبل اقتصاد به عنوان پیشگامان در شیوه تکاملیابی علم اقتصاد در آینده دیده میشوند. اینکه این دو اقتصاددان شروع به زیر سوال بردن اعتبار تئوریهای مشهور گوناگون کردند یک حرکت مناسب است، اما آیا ایدههایی که کاهنمن و اسمیت معرفی کردند اقتصاد را به قلههای جدیدی میبرد یا اینکه احیانا باعث عقبماندگی آن میشود؟
آیا جایی برای اقتصاد تجربی وجود دارد؟
اقتصاددانان همیشه به دستاندرکاران علوم طبیعی و دقیقه غبطه میخوردند. آنها فکر میکردند که معرفی روشهای علوم طبیعی در اقتصاد میتواند منجر به گشایشی عظیم در درک ما بشود، اما در حالی که آزمایشگاه یک شیوه معتبر انجام کارهای پژوهشی در علوم طبیعی است، در اقتصاد به این گونه نیست. معرفی آزمایشگاه در اقتصاد، تنها درک ما را خفه میکند.
چرا اینطور است؟ آزمایشگاه در فیزیک یک ابزار ضروری است. چون که دانشمندان میتوانند واقعیات گوناگون مربوط به شی مورد تحقیق را جدا سازند، اما اگرچه دانشمند میتواند واقعیات گوناگون را از هم جدا سازد، او قوانین حاکم بر این واقعیات را نمیداند. همه کاری که او میتواند بکند فرضیه دادن درباره «قانون واقعی» حاکم بر رفتار ذرات گوناگون شناسایی شده است، اما او هرگز نمیتواند از قوانین «واقعی» طبیعت مطمئن باشد. در این باره موری روتبارد مینویسد:
«قوانین را فقط میتوان فرض گرفت. اعتبار قوانین فقط با استنتاج منطقی از آنها تعیین میشود که با توسل به واقعیات آزمایشگاه تایید میگردد. حتی اگر قوانین، واقعیات را تبیین کنند و استنتاجهایشان با آنها سازگار باشد، قوانین فیزیک هرگز به صورت مطلق اثبات نمیشوند. چون که احتمال دارد سایر قوانین دقت بیشتری داشته باشند یا توانایی تبیین دامنه وسیعتری از واقعیات را داشته باشند؛ بنابراین در فیزیک تبیینهای بدیهی گرفته شده را باید چنان فرض کرد که آنها یا پیامدهایشان را بتوان به شکل تجربی آزمون کرد. حتی در آن صورت، قوانین تنها به صورت موقت و نه مطلق اعتبار پیدا میکنند.»
برخلاف علوم طبیعی، واقعیات مربوط به اعمال انسان را نمیتواند جدا کرده و به عناصر ساده تبدیل نمود. واقعیتهای عمل انسان شواهد پیچیده تاریخی هستند که به واسطه عوامل علی بسیاری ظاهر شدهاند، اما برخلاف علوم طبیعی، ما معنای عمل انسانی را میدانیم.اینکه مردم مبادرت به انواع فعالیتها میکنند قابلمشاهده است. انسانها کار یدی انجام میدهند، رانندگی میکنند و در خیابان قدم زده و در رستوران شام میخورند. ویژگی متمایز این فعالیتها این است که همگی هدفمند هستند.
کار یدی وسیلهای برای پول درآوردن است که عامل به آن را در عوض قادر به رسیدن به اهداف گوناگون مثل خرید غذا یا لباس میکند. شام خوردن در رستوران را میتوان وسیلهای برای برقراری روابط تجاری دانست. رانندگی کردن نیز وسیله رسیدن به مقصد خاصی است. به عبارت دیگر مردم درون چارچوب هدف و وسیله فعالیت میکنند؛ آنها از وسایل مختلفی برای دستیابی به اهداف استفاده میکنند.
به طور خلاصه، ما میدانیم که اقدامات انسان آگاهانه و هدفمند است. همچنین توجه دارید این دانش که عمل بشر آگاهانه و هدفمند است قطعی بوده و احتمالبردار نیست. چون هر کس که سعی کند با این عبارت مخالفت کند در واقع خودش را نقض میکند، چون که او به عمل هدفمند و آگاهانهای دست زده است تا ثابت کند که عمل انسان آگاهانه و هدفمند نیست.
نتایج گوناگونی که از این دانش عمل هدفمند استخراج میشود نیز معتبر هستند و دلالت دارد هیچ نیازی به مقید ساختن آنها به آزمونهای تجربی مختلف که در علوم طبیعی انجام میگیرد نیست. چون درباره چیزی که دانش قطعی داریم نیازی به آزمون تجربی وجود ندارد. اما ورنون اسمیت، این نظر که اقدامات بشر آگاهانه و هدفمند است را رد میکند. اسمیت اینگونه مینویسد:
«او (میزس) ادعا میکند که عمل انسان از روی قصد و آگاهی است، اما این شرط لازم برای سیستم وی نیست. بازارها کار خود را میکنند خواه انگیزه اصلی عمل انسان مستلزم انتخاب حساب شده آگاهانه باشد یا نباشد. او طرزکار فرآیندهای ذهنی ناخودآگاه را بهشدت دست کم میگیرد. بیشتر آنچه که ما میدانیم را از یادگیری به خاطر نداریم و فرآیند یادگیری نیز قابلدسترس به تجربه آگاهانه ما نیست.حتی مسائل مهم تصمیمگیری که مواجه هستیم با قابلیت دستیابی نیمه آگاهانه به مغز پردازش میشود.» به علاوه اسمیت استدلال میکند: «کارکرد اقتصاد محصول فهم آگاهانه نبوده و نمیتواند باشد.»
نه تنها اسمیت اهمیت استفاده از عقل را در تصمیمگیری پایین میآورد؛ بلکه استدلال میکند که تصمیم خوب در واکنش به احساسات گرفته میشود. او مینویسد:
«مردم دوست دارند باور کنند که تصمیمگیری، پیامد استفاده از عقل است و هر تاثیری که از سوی احساسات داشته باشیم در تضاد با تصمیمات خوب است. آنچه را میزس و سایرین که اتکای مشابهی بر برتری عقل در تئوری انتخاب دارند تشخیص ندادند نقش سازندهای است که احساسات در عمل انسان ایفا میکند.»
ظاهرا به محض اینکه اهمیت عقل معلوم میشود عمل آگاهانه و هدفمند کنار گذاشته میشود و آنچه سپس باقی میماند امکان تقلید علوم طبیعی و برخورد با موجودات انسانی شبیه اشیا است. براساس این شیوه تفکر، علم انسانی با عقل جلو نمیرود؛ بلکه عوامل خارجی هستند که انسانها روی آنها عمل میکنند. سپس با دادن انگیزشها میتوان واکنشهای گوناگون بشر را مشاهده کرد و همه نوع نتیجهگیری در رابطه با جهان اقتصاد استخراج کرد، اما به نظر میزس «توصیف هر عمل انسان ناممکن است اگر به معنا و مقصودی کهکننده کار در محرکه میبیند همچنین به هدفی که واکنش وی مبتنی بر آن است اشارهای نشود.»
ورنون اسمیت با رد اهمیت ذهن انسان، در واقع با انسان شبیه هر حیوان دیگری برخورد میکند. برخی از اقتصاددانان تجربی حقیقتا انواع آزمایشات روی کبوتر و موش انجام دادند تا گزارههای مختلف اقتصاد جریان اصلی را تایید کنند.
یک بنیان مهم برای اقتصاد تجربی، انتشار کتاب «نظریه بازی و رفتار اقتصادی» توسط فون نیومن و مورگنشترن است. این کتاب مدعی است که انتخابهای انسانی را میتوان از آزمایشاتی شبیهبازی معلوم کرد. مشکل همه این بازیها این است که در جهان واقعی اجرا نمیشوند.
به نظر میزس «هدف آنی در بازی، شکست دادن حریف مطابق با قواعد بازی است. این یک حالت خاص و عجیب از عمل کردن است. بیشتر اعمال، هدف شکست دادن یا ضرر رساندن به کسی را ندارند. هدف آنها بهبود شرایط است. این احتمال هست که این بهبودی با وارد کردن مقداری هزینه بر سایرین به دست آید، اما قطعا همیشه اینطور نیست.
همانندی بین بازی ورق و انجام کسبوکار در جامعه بازار وجود ندارد. بازیکن ورق با پیشی گرفتن از حریفش مسابقه را میبرد. بازرگان از عرضه کردن کالاها به مشتریانی که میخواهند چیزی باارزش به دست آورند پول زیادی میبرد. اینجا شباهتی بین استراتژی بازیکن کارت و یک بلوف زن وجود دارد. نیازی به تحقیق در این مساله نیست. آن کس که رفتار کسبوکار را حیلهگری تفسیر میکند در مسیر اشتباهی است.»
روانشناسی و اقتصاد
با این استدلال که عمل انسان و روانشناسی رشتههای به هم مرتبطی هستند، روانشناسی قاچاقی به اقتصاد وارد شده بود، اما تفاوت روشنی بین اقتصاد و روانشناسی وجود دارد. روانشناسی با مضمون اهداف و ارزشها سر و کار دارد، اما اقتصاد با این فرض که مردم رفتار هدفمند را دنبال میکنند شروع میشود. این رشته با مضمون خاصی از اهداف گوناگون سروکار ندارد. به گفته روتبارد:
«اهداف یک نفر میتواند «خودخواهانه» یا «دگرخواهانه»، «پالایششده» یا «پست» باشد. اهداف بر لذتجویی از «کالاهای مادی» و راحتیها تاکید میکنند یا که بر زندگی زاهدانه اصرار میورزند. اقتصاد با محتوای آنها سروکار ندارد و قانون اقتصادی بدون ملاحظه به ماهیت این اهداف به کار میرود.»
در حالی که «روانشناسی و اخلاق با محتوای اهداف انسان سروکار دارند؛ آنها میپرسند چرا انسان چنین اهدافی را انتخاب میکند یا انسانها برای چه اهدافی باید ارزش قائل شوند؟»
بنابراین، اقتصاد با هر هدف معین و با دلالت رسمی از این واقعیت سروکار دارد که انسانها اهدافی دارند و از ابرازهای رسیدن به این اهداف بهرهبرداری میکنند. نتیجه اینکه اقتصاد رشتهای جداگانه از روانشناسی است.با وارد کردن روانشناسی به اقتصاد، عمومیتبخشی تئوری محو میگردد و آن را بیفایده میسازد. این دقیقا کاری است که دانیل کاهنمن و پیروانش انجام میدهند.
با آزمونهای مختلفی که کاهنمن انجام داده است، نتیجه گرفته شده که مردم همیشه به شکل عقلایی یعنی مطابق با مقدمات اقتصاد جریان اصلی رفتار نمیکنند، اما آنچه کاهنمن کشف کرده است، هیچ ربطی به اینکه آیا مردم عقلایی هستند یا خیر ندارد. این با قضیه ایراددار اقتصاد تودهپسند ربط دارد که ترجیحات مردم ثابت است. خلاصه گزاره این است که مردم شبیه ماشین هستند که هرگز ذهنشان را تغییر نمیدهند.
اینک اگر ترجیحات ثابت است، پس امکان این هست که ترجیحات را به فرمولبندی ریاضی تبدیل سازیم؛ یعنی بتوان خواستههای مردم را به وسیله فرمول تسخیر کرد که ثابت نگهداشته شود. این را در اقتصاد جریان اصلی تابع مطلوبیت مینامند. عجیب است که اقتصاد عامهپسند فرض ثابت بودن را یک ویژگی مهم عقلانیت نامیده است. ظاهرا مردم ذهن و فکر خود را تغییر میدهند؛ به طوری که تعجبآور نیست اگر کاهنمن کشف کرده است که رفتار مردم واقعی به نحو منظم با رفتار ماشین انسانی تفاوت دارد.
با وجود همه اینها، یافتههای کاهنمن ظاهرا به طور جدی عقاید متعصبانه اقتصاد جریان اصلی را به چالش کشید، اما بررسی دقیق کار کاهنمن روشن میسازد که این قضیه صحت ندارد. کاهنمن به جای کنار گذاشتن فرض ترجیحات ثابت، این فرض را حفظ کرده است و فقط تدوین ریاضی ترجیحات مصرفکننده؛ یعنی تابع مطلوبیت را اصلاح کرده است تا که گویا واقعبینی بیشتری وارد مدل ورشکسته اقتصاد جریان اصلی کند. کاهنمن در اثر کاملا تحسینشده خویش مینویسد:
«بنابراین، تابع ارزش (مطلوبیت) استخراجی یک فرد، همیشه بازتابدهنده نگرشهای «محض» نسبت به پول نیست، چون که میتواند از پیامدهای اضافی مرتبط با مقادیر خاص تاثیر بپذیرد. چنین اختلالهایی میتواند مناطقی محدب در تابع ارزش برای منافع و مناطقی مقعر در تابع ارزش برای زیانها ایجاد کند. حالت دوم متداولتر است، چون که زیانهای بزرگ غالبا تغییریافتن در سبک زندگی را میطلبد.» در حالی که تابع مطلوبیت اولیه توسط فون نیومن و مورگنشترن تهیه شد، کاهنمن اقدام به میزانسازی دقیق فرمول اولیه از طریق معرفی تعدیلاتی همگام با برونداد آزمونهای روانشناسی که انجام داده بود کرد. خلاصه اینکه او قالب متفاوتی از تابع ریاضی معرفی کرده است.
او در این رابطه کار را با همان مدل نامعقول اقتصاد جریان اصلی که با موجودات انسانی سروکار نداشته؛ بلکه با ماشین سروکار دارد ادامه میدهد.به نظر میرسد برنده نوبل ما آنقدر که نگران یافتن فرمولی متناظر با دادهها از آزمونهای روانشناسی خود بوده است. نگران اقتصاد نبوده است. خلاصه اینکه او به برازش منحنی پرداخته است. او اگر در آزمونهای آینده مقداری نتایج عجیب دیگر کشف کند، پس فرمول خود را دوباره تعدیل میکند. به عبارت دیگر، ماشین انسانی پیچیدهتری به ما عرضه خواهد داشت.
به علاوه، روشهای ریاضی و آماری که نویسنده ما به نحو گسترده به کار میگیرد در سپهر عمل انسانی معتبر نیستند. برای نمونه کاربرد احتمال عددی را در نظر بگیرید که مستلزم رویدادهای تکرارپذیر است، اما در عمل انسانی، رویدادها تکرارپذیر نیستند. یک کارآفرین با گرفتن تصمیمات، با موارد یکهای برخورد میکند که مقداری دانش نسبت به آنها داشته و همانندی فقط محدودی با سایر موارد دارند. (نگاه کنید به روتبارد «به سمت بازسازی مطلوبیت و اقتصاد رفاه»).
وسایل - اهداف و انتخابهای مصرفکننده
یک مشکل اصلی با چارچوب تفکر جریان اصلی این است که مردم را به گونهای نشان میدهد که مقیاس دقیق ترجیحات در سرشان دارند. این مقیاس در همه زمانها یکسان باقی میماند، اما ارزشگذاریها به خودی خود، بدون توجه به چیزهایی که ارزشگذاری میشوند، وجود ندارند. روتبارد در این باره مینویسد «هیچ ارزشگذاری بدون چیزهایی که ارزشگذاری شوند نمیتواند وجود داشته باشد.» به عبارت دیگر، ارزشگذاری، برونداد ارزشگذاری ذهن از چیزها است. رابطه بین ذهن و شی است.
اقدام هدفمند دلالت دارد که مردم ابزارهای مختلف در اختیار خود را در برابر اهدافشان ارزیابی میکنند. اهداف فردی هستند که استاندارد ارزشگذاریهای انسانی؛ بنابراین انتخابها را تعیین میکنند. پس هر فرد با انتخاب یک هدف خاص، استانداردی از وسایل مختلف ارزیابی را تعیین میکند.
برای نمونه، اگر هدف من تهیه تحصیلات خوب برای بچهام است پس من نهادهای آموزشی مختلف را بررسی خواهم کرد و آنها را مطابق با اطلاعات خویش درباره کیفیت تحصیلاتی که این نهادها ارائه میکنند، رتبهبندی میکنم. مشاهده میکنید که معیار رتبهدهی من از این نهادها، هدف من است که تحصیلات خوبی را به بچه من ارائه میکند.
یا برای نمونه اگر قصد من، خرید یک خودرو باشد پس همه نوع خودرو در دسترس در بازار وجود دارد؛ به طوری که من باید خودم اهداف خاصی که خودرو کمک میکند به آنها برسم را مشخص کنم. من باید مشخص کنم آیا تصمیم دارم فاصله طولانی یا فقط فاصله کوتاه از منزل تا ایستگاه مترو رانندگی کنم. هدف نهایی من حکم میدهد که چگونه خودروهای گوناگون را ارزیابی خواهم کرد. شاید نتیجه بگیرم که برای این فاصله کوتاه یک خودرو دست دوم کافی خواهد بود. چون که اهداف فردی ارزشگذاری ابزارها؛ بنابراین انتخابهای وی را تعیین میکند نتیجه میگیریم که همان کالا توسط یک فرد در نتیجه تغییرات اهدافش، به نحو متفاوت ارزشگذاری خواهد شد.
در هر مقطعی از زمان، مردم انبوهی از اهداف دارند که دوست دارند به آنها برسند. آنچه رسیدن به اهداف گوناگون را محدود میسازد، کمیابی ابزارها است؛ بنابراین به محض اینکه ابزارهای بیشتری در دسترس باشد، تعداد بیشتری از اهداف را میتوان همساز کرد؛ یعنی سطح زندگی مردم افزایش خواهد یافت. محدودیت دیگر در رسیدن به اهداف گوناگون، در دسترس بودن ابزارهای مناسب است؛ بنابراین برای فرونشاندن گرسنگی خود در صحرا، نیاز به آب دارم. الماسهایی که در اختیار دارم کمکی از این لحاظ به من نخواهند کرد.این واقعیت که مردم درون چارچوب ابزارها- اهداف فعالیت میکنند به این معنا نیست که آنها شبیه ابر انسان هستند، آنگونه که در اقتصاد جریان اصلی نشان داده میشود. برعکس، چارچوب ابزار - هدف اساس هر عمل انسانی است، خواه آن عمل مطابق با آنچه رفتار خوب ملاحظه میشود باشد یا نباشد.
همچنین به محض اینکه عمل انسانی را آگاهانه و هدفمند بدانیم معنا نخواهد داشت که ترجیحات را در یک آزمایشگاه یا به وسیله پرسشنامه استخراج کنیم، چون فقط چیزی که ثابت است را میتوان استخراج کرد؛ بنابراین نتایج مختلفی که از آزمونهای آزمایشگاهی استخراج میشود، مادامی که به اقتصاد مربوط است درک ما از عمل انسانی را ارتقا نخواهد داد؛ بلکه در برعکس جلوی تحصیل هر دانش معنادار را میگیرد.
نتیجهگیری
هر دو برنده جایزه نوبل سال 2002 در اقتصاد شاید ناخواسته پایههایی برای عقبماندگی رشته اقتصاد ایجاد کردند، در عوض اینکه آن را ارتقا دهند. به جای بالا بردن ذات موجودات انسانی، هر دو دانشمند سعی دارند در پژوهشهای خود نشان دهند که عمل و عقل انسانی نقاط اشتراک بسیار اندکی دارند.
به خصوص ورنون اسمیت علنا بر این تصور سایه تردید انداخت که عقل عامل اصلی در راهبری اعمال بشری است. برای او نیروی محرکه اصلی، احساسات است. با تردید افکنی بر ظرفیت مردم برای بهکارانداختن مغزهایشان، ناخواسته بنیانی برای برقراری کنترلهای دولتی برای «حمایت» افراد از رفتار غیرعقلایی خویش بنا مینهند.برای نمونه، نوسانات وسیع در بازارهای مالی را میتوان به رفتار غیرعقلایی نسبت داد که به اقتصاد هم آسیب میزند؛ بنابراین، معنادار خواهد بود که این عدمعقلانیت را با مقداری مقررات تنظیمی محدودکننده مهار سازیم. در واقع، رییس فدرال رزرو، در یکی از سخنرانیهایش رونق گرفتن بازار سهام را دقیقا با اصطلاح «زیادهروی غیرعقلایی» سرزنش کرد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
آیا علم اقتصاد مناسب و کافی نیست؟
رابرت مورفی
منبع: خبرنامه میزس، ژوئن 2006
آخرین روند برای «علمی»تر ساختن اقتصاد، گنجاندن نتایج از سایر رشتهها مثل روانشناسی و علوم عصبی است. اینک که من اقتصاددان اتریشی هستم از هر گونه انتقاد به جریان اصلی نئوکلاسیکی استقبال میکنم، اما برخی طرفداران روشهای مندرآوردی هنگام انتقادکردن از «عیب و ایرادات» مبانی اصلی اقتصادی، اغلب پا را از گلیم خود درازتر میکنند.
برای مثال، مقاله اخیر در سیانان که به موضوع ترس و به تعویق انداختن کارها اختصاص یافته است و اینکه چرا ما فرضا احتیاج به چیزی بیش از اقتصاد ارتدوکس داریم تا مسائل اقتصادی را درک کنیم. در ادامه گزیدهای از آن را آوردهام:
«نظریه استاندارد اقتصادی به ما میگوید که مردم باید بروندادهای بد را تا جایی که امکان دارد به تعویق اندازند چون که در این فاصله اتفاقی میافتد که دورنما را بهبود میبخشد.
برنس از استادان روانپزشکی و علوم رفتاری میگوید در زندگی واقعی، بسیار احتمال میرود واکنش «فقط از شر چیزی خلاص شدن» را داشته باشیم. او مثال شخصی میآورد: معمولا قبض کارت اعتباری را به محض اینکه میرسد میپردازم به جای اینکه منتظر باشم تا تاریخ پرداختش برسد، اگر چه از نظر اقتصادی چنین کاری معقول نیست.»
این نتیجه ابدا خلاف شهودی، غیرعقلایی یا هر چیز دیگری نیست و نیازی نیست که از علم عصبی استفاده کنم تا به این نکته برسم. احتمال مثبتی هست که من در تاریخ سررسید نتوانم قبضم را بپردازم- به علت تصادف خودرو، اعتصاب کارگران پست، بیماری طولانیشده، آدمربایی یا صرفا فراموش کردن. هر روزی که پرداخت را به تاخیر میاندازم احتمال اینکه در ردیف بدقولها بشوم افزایش مییابد. از طرف دیگر، فایده به تاخیر انداختن چیست؟ اینکه یک ورق قرضه 15 روزه بخرم؟
برای اکثر مردم، پولی که برای پرداخت قبض کارت اعتباری ماهانه استفاده میشود در یک حساب جاری با اندوخته جزئی قرار دارد و به همین خاطر است که پرداخت الساعه قبض کارت اعتباری کاملا معنادار خواهد بود. از طرف دیگر، «نظریه اقتصادی استاندارد» اشاره دارد که نهادهای مالی عظیم، قبوض خود را خیلی زود نمیپردازند «تا از شرش خلاص شوند» و همچنین این را میدانیم که مردم برای تحویل کتابهای امانت گرفته شده از کتابخانهها عجلهای به خرج نمیدهند (چون که جریمهای نمیدهند یا خیلی اندک میدهند). چه حدسی میزنید؟ نظریه مرسوم اقتصادی در این «پیشبینیها» کاملا درست عمل میکند.
گزیده دیگر از مقاله:
«جورج لونشتین کارشناس اقتصاد و روانشناسی در دانشگاه کارنگی ملون در مروری بر این کار نوشت، به عبارت دیگر، صرف داشتن این اطلاعات که شما در شرف احساس کردن درد هستید به نظر میآید منبع بیچارگی باشد».
آیا ما نیاز به ام آر ای داریم تا این را بگوید؟ دکتر لونشتین، در حالی که شما رازهای کیهان را تبیین میکنید، شاید بتوانید برای کمک به این یکی بیرون آیید: این بچه در همسایگی من، چمنها را در عوض دریافت تکهای کاغذ میزند. چرا او اینکار را انجام میدهد؟ تقریبا مثل این میماند که انتظار خرج کردن آتی باعث خوشحالی کنونی است. آیا این شگفتانگیز نیست؟ شاید این را به کمکهای دولت فدرال به کار ببرم تا به کنه این پدیده همه جاگیر پی ببرم که اقتصاددانان جریان اصلی را گیج میکند.
سرزنش من به کنار، اصل مساله باید روشن باشد: اقتصاددانان به مدت طولانی میدانستهاند که لذتها و دردهای آتی انتظاری، لذتها و دردهای تجربه شده جاری را عاید میسازند. به راستی بدون چنین پدیدهای، عمل انسان هرگز رخ نمیدهد- یعنی عامل همیشه اکنون عمل میکند برای اینکه ناراحتی و تشویش آتی را برطرف کند. بوهم باورک بخشی از رساله خویش درباره سرمایه و بهره را به این واقعیت اختصاص داد که به قرن نوزدهم برمیگشت.
مدلهای اقتصاد جریان اصلی قطعا فروض خندهداری در ارتباط با رفتار «عقلایی» دارند و بیشتر ادبیات اقتصاد تجربی و رفتاری در اشاره به این ایرادات مفید هستند، اما مدلهای اقتصادی جریان اصلی مترادف با اصول اقتصادی ارتدوکس نیستند. ما باید از وسوسه فکر کردن به پروفسورهای امروزی با لباسهای سفید آزمایشگاهی خودداری کنیم که چیزهایی بیشتر درباره اقتصاد از متفکران «مکتب قدیمی» میدانند. به ویژه وقتی که به مبانی اقتصاد میرسیم به ندرت چیز جدیدی در زیر خورشید تابان وجود دارد.
اقتصاددانان اتریشی چه برداشتی از «عقلایی» دارند؟
مایکل ژوزف
منبع: خبرنامه میزس، جولای 2006
اگر عمل انسان همیشه به قصد رسیدن به هدفی صورت میگیرد که طبق تعریف همین طور هم هست، پس عمل انسان باید عقلایی باشد؛ یعنی با منطق سازگاری داشته یا با اراده و فهم شخص هدایت گردد. این عمل را هرگز نمیتوان غیرعقلایی نامید.
میزس در کتاب «عمل انسان» (ص 19) برای توضیح این مطلب مینویسد «عمل انسان به ضرورت همیشه عقلایی است؛ بنابراین اصطلاح «عمل عقلایی» زائد بوده و باید کنار گذاشته شود. وقتی عمل را به اهداف غایی به کار میبریم، اصطلاحات عقلایی و غیرعقلایی نامناسب و بیمعنا هستند. هدف نهایی همیشه ارضای برخی خواستههای شخص عامل است.»یعنی هنگامی که هدفی داریم، عمل به ظاهر غیرعقلایی، عقلایی است. برای اینکه عمل را غیرعقلایی ارزیابی کرد، ارزیاب صرفا منبع ارزش بیرونی دیگری را تحمیل میکند. میزس مینویسد (ص 104): «اما کسی که مسائل را میپیچاند، هرگز موفق به تدوین مفهوم عمل غیرعقلایی نمیشود که «غیرعقلایی» روی یک قضاوت ارزشی دلبخواه بنا نشده است.»
همچنین غیرعقلایی بودن توصیفکننده ابزارهایی نیست که برای رسیدن به اهداف انتخاب میشود. قضاوتهای نادرستی که مستلزم ابزارهای بد انتخاب شده است، در تحلیل میزس غیرعقلایی نیستند: «وقتی اصطلاحات عقلایی و غیرعقلایی برای ابزارهای انتخابشده برای رسیدن به اهداف به کار میرود، دلالت بر یک قضاوت درباره اقتضا و شایستگی رویه انتخاب شده دارد ... این واقعیتی است که منطق انسانی مبرای از خطا نیست و انسان هر از گاهی در گزینش و کاربرد اهداف دچار خطا میشود. عملی که با هدف تناسب نداشته باشد از چشم ما میافتد. این عمل برخلاف هدف است، اما عقلایی است؛ یعنی برونداد یک تعمد منطقی (اگر چه معیوب) و تلاش (هر چند بیهوده) در رسیدن به هدف معین است.»
پس غیرعقلایی چیست؟ به نظر میزس غیرعقلایی مخالف عمل یا رفتار هدفمند نیست؛ یعنی رفتار بااراده بدون هدف نیست. هر رفتار باارادهای هدف دارد. رفتار غیرعقلایی رفتار برانگیخته شده در واکنش به محرک است، رفتاری که فراسوی کنترل اراده یا رضای یک شخص قرار میگیرد. به علاوه، میزس اصطلاح «غیرعقلایی» را برای توصیف واقعیتها یا وضعیتهایی استفاده میکند که فراسوی منطق قرار دارد (ص 21): نقطه اوج را شاید بتوان واقعیت غیرعقلایی نامید.»
غریزه و محرکه
میزس در بخش مربوط به غرایز و محرکهها (ص 15) با چالش جدی به نظریه عمل انسانی سروکار دارد. ایده این است که انتخابهای انسان «با غرایز و مواضع درونی گوناگون هدایت میشود.» در چنین نگاهی، هدف، ارزش، هزینه، ابزارهای متناقض، منابع محدود و ترجیحات یا غایب بوده یا نقش متمایز ثانویهای ایفا میکنند.
میزس چندین پاسخ دارد. پاسخ نخست وی این است که منابع غایی اهداف، حتی اگر تحت نفوذ غریزه، احساس و محرکه باشد، موضوع رفتارشناسی انسان نیستند. اهداف در منطق عمل تحلیل نمیشوند مگر اینکه وسایلی برای پیشبرد اهداف باشند. بعد از این او تاکید میکند: «کسی که تحت محرکه احساسی عمل میکند نیز عمل میکند.» ارزشگذاریها و ارزیابیهای وی از ابزارها و اهداف، تحتتاثیر احساس است، اما او هنوز هم عمل میکند؛ یعنی او هنوز هم تحتتاثیر برخی ملاحظات هزینه و فایدهای قرار دارد. حتی اقداماتی که از احساسات تاثیر میپذیرند، محدودیتهایی داشته باشند.
این واکنش به اظهارنظری منتهی میشود که منحنیهای تقاضای معمولی کاملا بیکشش یا عمودی نیست: تقاضا به قیمت واکنش نشان میدهد. میزس به مطلب خود ادامه میدهد با گفتن اینکه هیچ محرکه مطلقا مقاومتناپذیری وجود ندارد. اگر زمانی برسد که کسی یک مسیر عمل را با هر هزینهای انتخاب کند، او هنوز «با هدف رسیدن به یک خواسته» آن را انتخاب میکند. او پیشنهاد میدهد که هزینه را بعدا میپردازد که اغلب مستلزم تاثیر ترجیح زمانی بر تصمیم است.
سرانجام به عبارتی میرسیم که میزس با شیوایی تصدیق میکند: «آنچه انسان را از حیوانات جدا میکند دقیقا این است که انسان رفتارش را سنجیدهشده تعدیل میکند. انسان موجودی است که روشهایی برای جلوگیری از احساسات دارد که میتواند بر محرکهها و اشتیاقهای خود تسلط یافته و محرکهها و اشتیاقهای غریزی را سرکوب کند.»
عدم عقلانیت در اقتصاد رفتاری
در اقتصاد و مالیه رفتاری مدرن که واقعا حوزههای تحقیق در روانشناسی هستند، چالشی وجود دارد که کاملا مشابه با غریزه، احساس و انگیزش است. انسان کاستیهای قابلاثبات متفاوتی در تواناییهای شناختی و تصمیمگیری خود دارد که بر انتخابهای وی تاثیر گذاشته و احتمالا آنها را از رسیدن به اهدافش باز میدارد. یافتهها این است که در انواع معین تصمیمات، جلوی گزینش انسان بین ابزار رسیدن به اهداف انتخاب شده، بهوسیله کمبودهای درونی فکر گرفته میشود. در اساس، انسان محرکهای تصمیمگیری سوگیری شده دارد. (پژوهشها چیز اندکی برای گفتن درباره اهمیت این مسائل دارند یا چگونه بیاموزیم که بتوان بر آنها غلبه کرد.)
در بین پژوهشگران رایج است که از اصطلاحات «غیرعقلایی» و «عدم عقلانیت» در توصیف این یافتهها استفاده کنند. معانی این اصطلاحات فرق میکند. برخی فقط از یک اصطلاح خلاصه استفاده میکنند. برخی منظورشان این است که مردم فروض معین اقتصاد را نقض میکنند. برخی عدم عقلانیت را به عنوان نقض «انتظارات عقلایی» میبینند. برخی ناتوانی در تامین فروض بیزین را غیرعقلایی مینگرند. برخی بیصبری (ترجیح زمانی بالا) را غیرعقلایی مینامند. برخی دیگر انواع معین خرید و فروش را غیرعقلایی مینگرند.
پس چگونه چنین یافتههایی را با رفتارشناسی انسان وفق دهیم؟ با فرض اینکه آنها معتبر و قابلاتکا هستند، برخی نظریههای اقتصادی محبوب را به چالش میکشند که قلمرو انتخاب یک عامل را به انواع تصریح شده در برخی تئوریهای اقتصادی معروف محدود میسازند. اما آنها هیچ چالشی به رفتارشناسی وارد نمیکنند که از خطا در گزینش ابزار رسیدن به اهداف حمایت میکند و منطقا همه اعمال انسانی را عقلایی مینگرد. نکته تفاوت اصلی این است که رفتارشناسی این یافتهها را غیرعقلایی نمینامد یا آنها را نشانهای از عمل انسان غیرعقلایی نشان نمیدهد. نه فقط موضع رفتارشناسی جلوی سردرگمی را میگیرد، بلکه همانطور که خواهیم دید، هر موردی در دفاع از دخالت دولت تا عدم عقلانیت را اصلاح کند کم ارزش میکند.
به طور کلی، تفسیر یافتهها در بیشتر تحقیقات، به خاطر کاستیهای روششناسی اقتصاد و مالیه ایراددار هستند. پژوهشگران پیش ذهنیتهایی از آنچه عقلایی است یا آنچه عقلانیت را تشکیل میدهد، دارند. موجودات انسانی را چون که آنها هر طور که میخواهند عمل کرده و انتخاب میکنند لزوما عقلایی نمینگرند. پژوهشگران به موجودات انسانی به عنوان افراد عقلایی مینگرند فقط اگر از فروض یا مدلهای معین پژوهشگران پیروی کنند. این دلالت دارد که پژوهشگران تقریبا قطعا عدم عقلانیت را آشکار خواهند کرد، چون رفتار انسانی به ندرت با مدل همخوانی دارد.
به علاوه از آنجا که پژوهشگران دارای مدلهای رقابتی هستند مفاهیم جایگزینی از آنچه عدم عقلانیت است وجود خواهد داشت. بیشتر این سردرگمی از اعتقاد راسخ اثباتگرایی حاکم برمیخیزد که بر آزمون تجربی مدلها تاکید دارد و رفتار معینی را حذف میکند که رفتارشناسی میداند میتواند وجود داشته باشد. همه اینها آنچه را میزس نوشت تایید میکند که کسی نمیتواند یک عمل را غیرعقلایی بنامد، مگر اینکه یک معیار ارزشی بیرونی و خودسرانه تحمیل نماید.
عدمعقلانیت عقلایی در مدل کاپلان
در یک گونه از این مضامین، کاپلان مدلی از عدم عقلانیت عقلایی به ما میدهد که در آن عامل، عدم عقلانیت را به شیوهای عقلایی مصرف به کار میبرد. پس از تعریف عدم عقلانیت به عنوان انحراف انتظارات کارگزار از انتظارات عقلایی (معیار ارزش)، او نشان میدهد کارگزاری که از باور غیرعقلایی چیزی عایدش میشود عامدانه آن نفع را در برابر زیانش مبادله میکند. برای مثال، یک نفر ستارهشناسی فرامیگیرد و قدرت پیشبینی آن را زیاده برآورد میکند، در نتیجه متحمل هزینه خطای پیشبینی بزرگتر میشود. او سپس میگوید: «از یک جهت، کارگزار تخمینهای عقلایی از پیامدهای همراه با خودفریبی شکل میدهد.» کاپلان میگوید: «عدم عقلانیت یک چیز خوب مثل هر چیز دیگر است» این بخش از رویکرد کاپلان سرراست بوده و با رفتارشناسی سازگار است. منافع روانی احتمالی از یک باور دروغ، نادرست یا اشتباه وجود دارد که بده بستان عقلایی در برابر ثروت یا سایر کالاها میکند. چنین عبارتی منطقا درون مرزهای رفتارشناسی است. با توجه به اینکه این باورها خوب بوده و موضوع عمل انسانی هستند، آنها غیرعقلایی در معنای رفتارشناسی نیستند. عدم عقلانیت منطقا از درون منطق عمل انسان برنمیخیزد، منطقا از خارج از مرزهای آن ناشی میشود. عدم عقلانیت یک بخش بنیادی یعنی منطقی از تئوری کاپلان نیست و از درون مدل یا تئوری به شیوه منطقی بر نمیخیزد. بلکه فقط از یک اصطلاح تعریفی برای توصیف یک دسته از کالاها تبعیت میکند. به این معنا، مدل وی حرف اندکی برای گفتن درباره عدم عقلانیت دارد که برای رفتارشناسان معنیدار است هر استفادهای که برای اقتصاددانان نئوکلاسیک داشته باشد.
دولت در برابر عدم عقلانیت
روشن است که دولتگرایان و پژوهشگران دولتگرا از هر یافته پژوهش، خواه ناقص باشد یا نه، بهرهمند میشوند یا از هر ایدهای، درون یا بیرون بستر، درست یا نادرست که (حتی صوری) به نظر میرسد از برنامه کارشان در بازارهای آزاد کمتر و دولت بیشتر پشتیبانی میکنند استقبال خواهند کرد. کشف اخیر (یا دست کم مستندشدن) توسط اقتصاددانان رفتاری که مردم واقعا خطاهای منظم میکنند (اصلا تعجبی ندارد) سوخت تازهای برای آتش بزرگ دولتگرایان فراهم میکند. سوخت در این مورد، فریاد
عدم عقلانیت است. مقالات علمی به جریان افتاده است با یافتههایی به چنگ آوردهاند که اقدامات دولتی پدرسروری را میطلبند. خوشبختانه سایر مقالات پژوهشگران آزادیمدارتر، استدلالهایی در برابر چنین اقدامات دولتی فراهم میکنند.
رفتارشناسی به این بحث انتقاد دارد. یک بار دیگر، اقتصاددانان و دولتگرایان از نشان دادن غیرعقلایی بودن رفتار بشر کاملا ناتوان هستند. همه کاری که میتوان انجام داد این استدلال است که از اصول موضوعه معینی که آنها طرفداری میکنند همه انسانها در همه زمانها در عمل اطاعت نمیکنند. هیچ بنیان منطقی در دفاع از عدم عقلانیت انسانی وجود ندارد.
نه به وسیله علم، نه از طریق اصول موضوعه و نه به نحو اخلاقی، دولتگرایان یا اقتصاددانان دولتگرا امتیاز ویژهای دارند که استفاده از قدرت بر دیگران را توجیه نماید. اگر آنها چنین دفاع علمی خوبی برای تودههای انسانی دارند اجازه دهید از طریق تحصیل به توافق برسند. بگذارید آنها عوامالناس را ترغیب به تغییر مسیرشان کنند. اگر آنها روشنایی میبینند که تودهها نمیبینند، بگذارید آن نور را با آرامش پخش کنند. بگذارید ببینیم این نخبگان فکری با استفاده از فرصت به اصطلاح غیرعقلایی بودن بازارها چقدر پول به جیب میزنند. بگذارید آنها سفتهباز شوند که کارمندانی حقوقبگیر از پول مالیات دهندگان نخواهند بود. بگذارید آنها از دانش خویش که از تحصیل و نه از تحمیل آموختند پول درآورند.
نتیجهگیری
رفتارشناسی به ما میگوید که عمل انسان عقلایی است. دفاع به عمل آمده از عمل دولتی برای رفع اصطلاح غیرعقلایی بودنهایی که محققان اقتصاد و مالیه رفتاری کشف کردهاند هیچ توجیه منطقی ندارد.
چیزهای بیشتری میتوان گفت که از بیمنطقی دفاع علمی - رفتاری از دخالت دولت فراتر رفته و به جهش بیمنطقی میرسد که با یافتههای پژوهشی به نفع عمل دولتی انطباق پیدا میکند. همه ما به اندازه کافی اشتباه میکنیم و نباید این اشتباه بسیار بزرگ را بکنیم که جنبههای حیاتی زندگی خود را به نخبگان فکری یا سیاسی بسپاریم که اگر زندگی شخصی آنها را بازبینی کنیم هیچ دلیلی بر برتری آنها نخواهیم یافت که بخواهند شایسته کنترل کردن ما باشند.
من فکر میکنم هیچ چیز مزخرفتر از این تصور نیست که اعضای یک نظام سیاسی، چه انتخابی یا دیوانسالاران انتصابی از بالا یا هر کسی که طور دیگری قدرت را در اختیار دارد قادر به تسکین یا درمان نژاد انسانی با هر نوع محدودیتی که دارد باشد. چون که اگر ما عیب و ایرادی داریم، آنها نیز همین کاستیها را دارند. تشکیلات نهادی دولت همیشه حساسیت و پاسخگویی کمتری به نیازها و امیال انسانی در قیاس با بازارهای آزاد نشان میدهد.
اقتصاد رفتاری با آزادی سر جنگ دارد
دیوید گوردن
منبع: میزس رویو، فوریه 2009
مطلب زیر نقدی است بر کتاب «دیوانگی بازار آزاد: چرا طبیعت انسانی با علم اقتصاد سر ناسازگاری دارد و چرا این نکته مهم است»- نوشته پیتر یوبل (انتشارات دانشگاه هاروارد، 2009)
پیتر اوبل یک کتاب مفید و آموزنده نوشته است، اما نه کاملا به دلایلی که خودش فکر میکند. او یک روایت بسیار روان و آسان از اقتصاد رفتاری ارائه میدهد؛ او با این کار بر خلاف قصدی که داشته است خطراتی که این جنبش جدید برای آزادی ما ایجاد میکند را به تصویر میکشد.
یوبل پزشکی است که اقتصاد و روانشناسی هم خوانده است و از اقتصاد رفتاری برای حمایت از وضع محدودیت بر بازار آزاد استفاده میکند. او فکر میکند بازار جا و مکان خود را دارد: او از آدام اسمیت درباره منافع تقسیم کار نقل کرده و با اشتیاق موافق آن است، اما به نظر او طرفداران افراطی بازار زیادهروی کردهاند. آنها از این سخن ترسناک دفاع میکنند که مردم، مادامی که از زور یا تهدید علیه دیگران استفاده نکنند باید آزاد باشند تا هر آنچه دوست دارند انتخاب کنند. از اینرو، این مردم گمراهشده به دفاع از بازار آزاد نامحدود میپردازند: با این نتیجه که انتخاب مصرفکنندگان است که تعیین میکند چه چیزی تولید خواهد شد.
یوبل دست کم تا حد زیادی موافق است که بازار دقیقا این است. (او مثل بسیاری از اقتصاددانان به استثنای اتریشیها، برای کالاهای عمو