منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1390-05-15 |
نویسنده: | فرانسیس فوکویاما | مترجم: | یاسر میرزایی |
چکیده: | |||
انتشار ویرایش نهایی کتاب «بنیاد آزادی» فردریک ای.هایک با پرفروشتر شدن کتاب پیشین او «به سوی بردگی»، همزمان شد و این به خاطر هیجانی بود که برنامه تلویزیونی گلن بک که برنامهای با دیدگاههای محافظهکاری است، ایجاد کرد. |
|||
فردریک هایک، شکاک دولت بزرگ در زمانهای که بیشتر دستراستیها نگرانند که اصلاحات دولت اوباما در زمینه مراقبتهای بهداشتی ما را به سمت سوسیالیسم بکشد، هشدار هایک در میانه قرن بیستم درباره لغزش جامعه به سمت استبداد و دفاع اصولی او از دولت حداقلی، طنین سیاسی پرقدرتی یافته است. هایک برخلاف گلن بک، متفکری جدی است و بسیار بد است اگر ارتباطی که بین این دو ایجاد شده است موجب شود ما از اندیشههای هایک غفلت کنیم. هایک همیشه در برخورداری از توجهی که شایسته او بوده است، مشکل داشت؛ حتی وقتی او در سال 1974 جایزه نوبل اقتصاد را میبرد، آن را با یک اقتصاددان متمایل به اندیشههای چپ به نام گونار میردال مشترک میشود. اما به هر ترتیب، در گذر زمان، بسیاری از اندیشههایی که در «بنیاد آزادی» شرح داده شده است، به طور گسترده توسط اقتصاددانان پذیرفته شد_مثلا اینکه اتحادیههای کارگری بخش امتیازگیرنده کار را به هزینه کسانی که جزو اتحادیهها نیستند، ایجاد میکنند؛ اینکه کنترل اجارهبها، عرضه مسکن را کاهش میدهد؛ یا اینکه یارانهدهی به کشاورزی، ثروت کل را پایین میآورد و ثروتی بادآورده برای سیاستمداران است. این دیدگاه او که برنامههای جاهطلبانه دولتی اغلب منجر به تولید نتایج ناخواسته میشود، به عنوان شعار فکری انقلاب ریگان_تاچری در دهههای 80 و 90 به کار گرفته شد. حال که حال و هوای آن انقلاب توسط «حزب چای» و دیگر محافظهکاران احیا شده است، مفید است که برخی از بنیانهای فکری آن را مرور کنیم. شکاکیت هایک درباره اثرات «دولت بزرگ» ریشه در ملاحظات معرفتشناختی او دارد که در مقاله سال 1945 او به نام «استفاده از دانش در اجتماع» خلاصه شده است. در آن مقاله او استدلال میکند که بخش زیادی از دانش موجود در اقتصاد جدید، ذاتی است؛ بنابراین در دسترس برنامهریزان مرکزی نیست. درخشش اقتصاد بازار به این خاطر است که منابع را از طریق تصمیمهای غیرمتمرکز دهها هزار فروشنده و خریداری تخصیص میدهد که بر اساس دانش مختص خود رفتار میکنند. بازار یک شکل «نظم خودانگیخته» است که بسیار برتر از جوامع برنامهریزیشدهای است که مبتنی بر غرور عقلانیت دکارتی عمل میکنند. او و استاد اتریشیاش لودویک فون میزس این استدلال را در برابر جوزف شومپیتر در جدال معروفشان در دهههای 1930 و 1940 ارائه کردند؛ مساله این بود که کدام یکی از سوسیالیسم یا سرمایهداری نظام اقتصادی کارآمدتری ارائه میکند. امروز میدانیم که هایک به وضوح برنده این نزاع بود. «بنیاد آزادی» بر این دیدگاه بنا شده است که معرفت انسانی دارای محدودیت است و به این جهت بنا شده است تا ثابت کند هیچ دولتی نمیتواند دانش کافی از اجتماع داشته باشد تا به نحو کارآمدی برنامهریزی کند. نقش راستین دولت بسیار فروتنانهتر است: خلق قوانینی که عمومی باشد و در مورد همه به طور برابر اجرا شود؛ این قوانین چارچوبی میسازد که در آن کنشهای خودانگیخته افراد میتواند جریان یابد. اما همیشه دو انتقاد جدی به استدلالهای هایک وارد است که هیچ کدام از آنها با بازخوانی «بنیاد آزادی» پاسخ داده نمیشود. اولی از سوی چپها مطرح است. هایک مدافع تعریفی حداقلی از آزادی است: آزادی یعنی نبودن اجبار و خصوصا اجبار یک دولت مرکزی. اما همانطور که آمارتیاسن اقتصاددان استدلال کرده است، توانایی بهرهمندی واقعی از آزادی وابسته به چیزهای دیگر مثل منابع، سلامت و آموزش است که بسیاری از مردم در یک جامعه معمولی فاقد آن هستند. علاوه بر این، آزادی حتی در این معنای حداقلی نیز میتواند از سوی بسیاری از کنشگران اجتماعی تهدید شود، از سوی قشر مرفه گرفته تا دولتهای محلی فاسد تا شرکتهای بزرگی که شلاقشان بر سر کارگران است. یک جامعه واقعا آزاد، آنی نیست که تنها قدرت دولت مرکزی را محدود کرده باشد؛ در بسیاری از مقاطع تاریخی، دولتهای مرکزی از آزادی طبقه غیراشراف در برابر اجبار دلالان محلی قدرت که به خوبی سازماندهی میشوند، دفاع کرده است. در تاریخ آمریکا، آزادی مردمان آمریکایی_آفریقایی به صورت خودانگیخته رشد نکرد. این آزادی اول یک جنگ داخلی خونین را طلب کرد تا بردهداری را پایان دهد و یک قرن بعد مداخله دولت فدرال را طلبید تا تبعیض نژادی قانونی را برچیند. دومین انتقاد به هایک از سوی راستها ابراز میشود. او ضرورتا یک نسبیگرای اخلاقی است، زیرا او اعتقاد ندارد که یک جایگاه بالاتری وجود داشته باشد که کسی از آن بتواند بر غایات شخصی دیگر حکم براند. اخلاق از نظر او بیشتر شبیه به یک ابزار هماهنگکننده مفید است تا یک هنجار مطلق. اما یقینا آن سنت غربیکه هایک تجلیلش میکند همان قدر به فضیلت مربوط است که به آزادی، حال چه شما از منظر مسیحیت به آن بنگرید و چه از منظر جمهوریخواهی کلاسیک. در پایان، آنچه چپها را در دهه 1950 نسبت به هایک خشمگین کرده بود، همانی است که امروز گلن بک را شیفته او کرده است. هایک لغزندهترین استدلالهای انحراف لغزنده را برساخته است: کوچکترین حرکتی به سوی توسعه دولت منجر به راهافتادن بهمن نتایج بدی خواهد شد که ما از یک سوسیالیسم اقتدارگرایانه کامل انتظار داریم. تاریخ 50 ساله اخیر ما نشان داده است که این انحراف لغزنده انواع دستاویزها را دارد تا ما بدانها بیاویزیم و از درافتادن به بردگی نجات یابیم و حتی در واقع دوباره خود را برکشیم. رایدهندگان ایالات متحده و اروپا استدلالهای علیه دولت بزرگ را جدی گرفتند و پس از دهه 1980 مسیر را وارونه کردند. در واقع، آونگ آنقدر برگشت که بازارهای مالی به نحو خطرناکی در بحران مالی رها شدند. بازگشت اوباما به سمت «دولت بزرگ» نتوانست بیش از یک سال در برابر مقاومت خشمناک دوام آورد. در پایان، تناقضی عمیق در اندیشه هایک وجود دارد. بینش بزرگ او این است که موجودات انسانی منفردی که بدون مقررات رها شدهاند، پیشرفت را با برنامهریزی، آزمایش، سعی، شکست و سعی دوباره پیش میبرند. برای آنها اصلا واضح نیست که عملشان چه آیندهای را به وجود خواهد آورد. اما هایک با قطعیت میداند که وقتی دولتها بر خلاف افراد، به فرآیندی مشابه از ابداع و کشف مشغول شوند، شکست خواهند خورد. او اصرار دارد که خط تفریق میان دولت و جامعه باید بر اساس اصولی انتزاعی و محکم کشیده شود و نه براساس سازگاری برآمده از تجربه. با چنین طرز تلقی او ثابت میکند که بیشتر یک دکارتی مغرور است تا یک هایکی راستین منبع: نیویورک تایمز |