اقتصاد در زندگی واقعی
بررسیهای اقتصادی به کمک وزنه و خطکش
از سوابق تاریخی موجود درباره قد و وزن مردم، درباره شرایط اقتصادی که آنها زندگی میکردند نتیجهگیری میکند. این به ویژه زمانی مفید است که توسعه اقتصادی و کیفیت زندگی را در اعصاری جستوجو میکنیم که هیچ داده اقتصادی قابلاستفادهای وجود ندارد. با این حال، حتی برای عصر کنونی ما، اهل فن انسانسنجی میتوانند سرنخهای کلیدی از دید خود پیدا کنند.میانگین قد مردم میتواند مقیاسی قابلاتکا برای کیفیت تغذیه در بچگی و اینکه چقدر از بیماری رنج بردهاند، باشد. افرادی که تغذیه نامناسب داشته یا گاه و بیگاه بیمار میشوند نمیتوانند از توانش ژنتیک خود به طور کامل بهره ببرند. جان کوملوس انسانسنج آمریکایی که در مونیخ تاریخ اقتصادی تدریس میکند، میگوید: «قد و هیکل افراد در بین جوامع، سنجه مفیدی برای تعیین بهزیستی بیولوژیک است و استنتاجهایی درباره کمبودهای اجتماعی به ما میدهد.»پژوهش انسانسنجی چندین یافته شگفتیساز عالی ارائه داده است. طی نیمه نخست سده نوزدهم، سرخپوستهای آمریکایی در مناطق میدوست، بلندقدترین مردم جهان بودند. میانگین قد یک مرد در آنجا 72/1 متر بود؛ بنابراین از میانگین قد ساکنان سفیدپوست بالاتر بود. به نظر انسانسنجها، این نشان میدهد که سطح زندگی قبایل سرخ پوستی که به ظاهر فقیر بودند بالاتر از سطح زندگی سفید پوستها بوده است. دو دلیل عمدتا برای آن ذکر میشود: گلههای عظیم بوفالوهایی که دشتهای بزرگ را زیر پا میگذاشتند، دسترسی سرخ پوستها به گوشت کیفیت بالا و سرشار از پروتئین را میسر میساخت. همچنین چون این قبایل به دنبال گلهها از جایی به جای دیگر میرفتند به جای اینکه در یک مکان سکنی گزینند، هیچ مشکل بهداشتی از ناحیه زباله و فضولات انسانی، آن طور که ساکنان سفید پوست در شهرها با آنها مواجه بودند، نداشتند.
چه چیزی باعث میشود تا قدرت پیشتاز اصلی افت کند؟
امروزه آمارهای رسمی اقتصادی جای هیچ تردیدی نمیگذارند: درآمد سرانه در آمریکا در حد چشمگیری بالاتر از درآمد سرانه اروپاییها است. آمریکاییها به سطح بالاتری از فراوانی و فارغالبالی رسیدهاند که عمدتا به خاطر این است که ساعتهای طولانیتری کار میکنند.
پرسش این است که آیا سطح زندگی بخشهای زیادی از جمعیت واقعا بالاتر از اروپا است؟ انسانسنجها تردیدهای جدی در اینباره دارند. اگر فقط بر اساس قد و قامت قضاوت کنیم، اوضاع بر وفق مراد آمریکاییها نیست. آمریکاییها از نظر قد افت کرده و فقط از جنبه دور کمر رشد کردهاند. حتی همسایگان شمالی، کاناداییها، از آنها پیشی گرفتهاند. آمریکاییها نسبت به اروپاییها خصوصا هلندیها در جدول قد سقوط کردهاند. این یافته را نمیتوان با مهاجرت افراد نسبتا کوتاه قد از آسیا و آمریکای لاتین آن طور که انتظار میرود توضیح داد، بلکه این یافته معتبر است زمانی که به نژاد آریایی سفید پوست اجداد اروپایی محدود میشود.
در نیمه نخست قرن بیستم، آمریکاییها بلندقدترین مردم روی زمین بودند، اما در نیمه دوم این قرن، رشد آنها متوقف شد. میانگین قد مردها در آمریکا از 1960 به این سو شروع به کم شدن کرده است؛ زنان حتی با سرعت بیشتری کوتاه قد شدهاند. مردان آمریکایی در سن بین 30 و 40 سال با قد تقریبا یک متر و هفتاد و هشت سانت به طور میانگین، به بلند قدی پدر بزرگهای خود نیستند.
از همه حیرتآورتر زمانی است که آمریکاییها را با هلندیها که قهرمان فعلی جهان در بلندی قد هستند، مقایسه کنیم: در 140 سال پیش، میانگین قد یک هلندی هفت سانتیمتر کوتاهتر از میانگین قد آمریکاییها بود - اکنون میانگین قد یک آمریکایی شش سانتیمتر کوتاهتر است. طی همین دوره که آمریکاییها در مسابقه عقب افتادهاند، وزن بدنشان دائما مشکل سازتر میشود. کوماوس و همکار وی ماریلوئیز بائر به نقل از سوابق ارتش، نشان میدهند که مردان جوان آمریکایی در اواسط قرن نوزدهم نه فقط خیلی بلند قد بودند، بلکه اندکی کمتر از حد متعارف وزن داشتند، با مقدار نمایه جرم بدن Body Mass Index) I)ا BMI
که 19 بود. امروز آمریکاییها متوجه شدهاند در بین کشورهای با بالاترین میزان اضافه وزن جای گرفتهاند. بر همین منوال، آمریکا از سایر کشورها برحسب امید به زندگی و نرخ مرگ و میر کودکان بسیار عقب افتاده است.
در دورههای گذشته، هر زمان که سطح زندگی بالاتر منجر به طول قد بیشتر و زندگی طولانیتر نمیشد، بهداشت مقصر شناخته میشد. شهرهایی که بهرهوری و درآمد بالاتری از روستاها داشتند، به خاطر شرایط بهداشتی وحشتناکشان بسیار انگشتنما شده بودند. امروز دیگر نمیتوان آن عامل را دلیلی برای افت فیزیکی جمعیت آمریکا دانست. ریچارد استکل و جان کوملوس تاریخنگاران اقتصادی این پدیده را با نابرابری اجتماعی زیاد و رو به رشد در آمریکا تبیین میکنند. اعضای متعلق به طبقات پایینتر به ویژه مستعد اضافه وزن و داشتن قد زیر میانگین هستند. بهعلاوه این پژوهشگران سهم بالایی از وخامت اوضاع را به گردن پوششدهی ناهمگن و غیر یکدست بیمه میاندازند. حدود 15 درصد آمریکاییها بدون بیمه تندرستی هستند، در حالی که اروپا عملا 100 درصد پوشش اجباری این نوع بیمه را دارد و سرانجام کوملوس تاکید میکند که مشکل وزن را همچنین میتوان به فرهنگ غذاهای آماده
(فست فود) ربط داد که در نیمه دوم قرن بیستم به خصوص در آمریکا به سرعت رشد کرد.
کوتاهقدها در تنگنای شدید
اگر مردم به صورت پیوسته طی قرنها، رشد جسمی پیدا میکردند، نکته باارزشی وجود نداشت تا انسانسنجها پیدا کنند، اما ریچارد استکل تعیین کرد که اروپای شمالیها در قرن هجدهم کوتاه قدتر از اجدادشان در قرن یازدهم بودهاند و پس از جنگ سیساله، حتی با گذشت یک سده کامل هم به نظر نمیرسید زمان کافی برای اروپاییها بوده باشد که بهبودی کامل پیدا کنند. جان کوملوس و فرانچسکو سینیرلا برآورد میکنند که قد مردان اروپایی در آن زمان بیشتر از 64/1 تا 68/1 متر نبوده است. از طرف دیگر، هم عصرهای آنها در مستعمرات آمریکایی تغذیه خیلی خوبی داشتند و به این جهت قدبلندتر بودند.
برای اروپاییها قرن هفدهم از بیشتر جهات باید دوران فاجعهباری بوده باشد. طی این دوره، میانگین قد به 60/1 متر برای مردها کاهش یافت، در حالی که میانگین قد زنها نتوانست به بیشتر از 52/1 متر برسد. طی این دوره زمانی، همه چیز دست به دست هم داد تا جلوی رشد و بالندگی فیزیکی مردم را بگیرد. عصر به اصطلاح یخبندان کوچک باعث برداشت بد محصول کشاورزی شد و جنگ سی ساله به هیچ وجه امکان نداد تا خانوادهها بتوانند به خوبی تغذیه شوند و در راس همه اینها، شهرنشینی که تازه شروع شده بود، بیماریهای مسری را به دنبال خود آورد. طی قرن یازدهم، به نظر میرسید هیچ مشکلی از نظر تغذیه و بیماریهای واگیردار وجود نداشت. بر اساس محاسبات استکل، میانگین قد مردها در آن زمان بیشتر از 70/1 متر بود.
آدمهای چاق و تپل بیشتر عمر میکنند
انسانسنجی در زندگی روزانه نیز به ما کمک میکند. یافتههای این رشته اجازه میدهد تا نگاهی دقیقتر به پزشکان، این نیمه خدایان سفیدپوش بیندازیم که احیانا تعبیر خردمندانهای است، چون که به نظر میرسد پزشکها درباره شواهد آماری و علمی که سفارشات پزشکی خود را بر اساس آنها قرار میدهند به اندازه کافی موشکاف و دقیق نیستند.
برای مثال بعید نیست که در هشدارهای شدید درباره خطرات بالای اضافه وزن داشتن یا چاقی احیانا بیش از حد اغراق شده باشد. یک کمی چاق و تپل بودن آسیبی به فرد نمیزند؛ حتی شاید عمر انسان را نیز طولانیتر بکند: این نتیجه بررسی مارکو ساندر بوده است که تاریخنگار اقتصادی ساکن مونیخ است. ساندر به تجزیه و تحلیل پایگاه دادههای بزرگی در آمریکا درباره 14 هزار نفر بین سنین 25 و 75 سال پرداخت که درباره عادت روزانه آنها پرسش شده و وزن و قدشان محاسبه شده بود. زندگی و مرگ آنها تا سال 1992 دنبال شد.
یافته شگفتآور وی این بود: کسانی بالاترین مقدار امید به زندگی را داشتند که نمایه جرم بدن BMI تا حدی بیشتر از 25 و تا نزدیک به 29 داشتند - در صورتی که پزشکها کسانی که BMI بالاتر از 25 دارند را اضافه وزن محسوب میکنند. BMI هر فرد از تقسیم وزن او به کیلوگرم بر مجذور قد وی به متر بهدست میآید. پس کسی که 80/1 متر قد داشته باشد، BMI بین 25 تا 29 برای وی به وزنی در محدوده 81 تا 94 کیلوگرم تبدیل میشود.
در سالهای اخیر، پژوهش پزشکی نیز نتیجه گرفت که اندکی «اضافه وزن داشتن» امید به زندگی را افزایش میدهد. با این حال حضرات پژوهشگر در مواجهه با افزایش همهجاگیر چاقی، ظاهرا نتوانستند تصمیم بگیرند که با این یافتهها چکار کنند. جدای از نگرانی در اینباره که اهمیت دادن جانبدارانه به مساله واقعا آن را بدتر میسازد، آنها همینطوری ساکت ایستادهاند، در حالی که تعداد بسیاری از مردم به خاطر پرهیز افراطی در عادت غذایی، احیانا تندرستی کلیشان آسیب میبیند یا حتی امید به زندگیشان کوتاه میشود.
در سال 2001 بود که هفته نامه پزشکی آلمانی Arzte-woche گزارش داد: «در سالهای اخیر و با توجه به همه هشدارهای پژوهشگران چاقی، بررسیها نشان داده است که مرگ و میر در کسانی که اقدام به پایین آوردن وزن خویش کردهاند رو به افزایش گذاشته است.» نشریه اینها را از زبان آیلا ریسانن استاد دانشکده پزشکی هلسینکی نقل کرد. ریسانن در همایشی درباره چاقی گوشزد کرد که نتایج چنین مطالعهای شاید از نظر آماری مخدوش باشد. پس نکته در خور توجهتر این بود که آیلا ریسانن در بررسی جامعتری همراه با تورکیلد سورنسن مجبور به اقرار این نکته شدند که نتایج هشداردهنده آنها حتی پس از حذف عوامل مخدوش کننده ادعایی نیز همچنان پا برجا هستند. افرادی که اضافه وزن دارند (یعنی با BMI بیشتر از 25) و با موفقیت وزنشان را کم میکنند، امید به زندگی خود را هم کمتر میکنند.
زنان شاید نفع کمتری از این نتایج جدید ببرند، چون که آنها برای اینکه بر اساس مد روز لاغر شوند در معرض فشارهای بیشتری برای لاغر شدن هستند، اما شاید مایه آرامش خاطر آنها باشد که بدانند با رفتن BMI آنها به بیش از 29 امید به زندگیشان با سرعت کمتری نسبت به آنچه برای مردان اتفاق میافتد، کم میشود. تا آنجایی که به بحث تندرستی مربوط است، زنان میتوانند کمتر نگران اضافه وزن بیشتر داشتن باشند.
به این ترتیب، دلیل زیادی برای نگرانی آن کسانی که به سرعت برق از محدوده بالایی یک وزن ایدهآل رد میشوند، وجود ندارد. بر اساس بررسی ساندر، مادامی که چنین افرادی (اضافه وزندار) سیگار نکشند، هنوز میتوانند امید داشته باشند که زندگی طولانی بکنند. یک مرد 40 ساله که BMI برابر با 35 دارد، امید به زندگی خود را تقریبا 30 ماه کوتاهتر میکند و از حدود 74 سال به اندکی بیش از 70 سال میرساند، در حالی که یک زن در همین سن به اندازه کمتر از یک سال عمرش کوتاه شده و از 81 به 80 سال میرسد، اما غیر سیگاریها شش سال بیشتر از سیگاریها عمر میکنند.
در عینحال، نتایج ساندر همچنین نشان میدهد که اگر میخواهید عمر طولانی داشته باشید باید به خودتان هم تکانی بدهید. کسانی که فعالیت فیزیکی دارند دو سال طولانیتر از میانگین عمر دیگران زندگی میکنند. افرادی که عادات روزانهشان فقط قدمزدن از بستر به پارکینگ خودرو، از پارکینگ به آسانسور محل کار، از آنجا به نهارخوری و سپس به آسانسور و نهایتا لمیدن در مبل راحتی است عمر خود را تقریبا به اندازه یک فرد سیگاری کوتاه خواهند کرد.
درآمد بالاتر با کفشهای پاشنه بلند
این یافته که آدمهای سنگین وزن و تنومند عمر طولانیتری دارند، نسبتا جدید است. نکته دیگری که از علم جدید وزن و قد به دست میآید و امروزه تقریبا با عقل هم جور درمیآید این است که آدمهای قد بلند به طورمیانگین درآمد بیشتری دارند. بر اساس یک حساب سرانگشتی میتوان گفت: دو و نیم سانتیمتر قد بلندتر داشتن برابر با 5/2 درصد درآمد بیشتر داشتن است. بیش از یک تبیین برای این قضیه ساخته و پرداخته و تکرار شده است که در برخی اوقات به اثرات واکنشی تقریبا هوشمندانهای اشاره دارد. اساس همه آنها این است که مردم قد کوتاه در زندگی اجتماعی مورد تبعیض قرار میگیرند- احتمالا چون که در نظریه تکامل، اندازه موجودات، نشانه قدرتمندی، تندرستی و اعتماد به نفس داشتن است.
به احتمال زیاد، مردان یا زنان قد بلند در زمان کودکی یا نوجوانی یک سر و گردن از همسالان خود بلندتر بودهاند. این مساله به فرضی میانجامد که مردم قد بلند، به لطف جامعهپذیری طولانی مدت، اعتماد به نفس و چیرگی بیشتری داشتهاند و چنین ویژگیهایی در سالهای بعد با درآمد بیشتر در زندگی حرفهایشان پاداش میگیرد.
دو دانشمند از دانشگاه ییل نتایج پژوهش خویش را ارائه کردهاند که تبیین پیش پا افتادهتری عرضه میدارد: «افراد قد بلند به طور میانگین درآمد بیشتری دارند، چون که آنها با هوشتر هستند.» این فرضیهای است که آنه کیس و کریستینا پاکسون مطرح کردند. این دانشمندان دو بررسی از گروه همزادان در انگلستان را ارزیابی کردند. به طوری که وضعیت زندگی تمام بچههای به دنیا آمده طی یک هفته معین در 1958 و 1970 را از جنبه آماری در سرتاسر عمرشان دنبال کردند. به خاطر معاینه دقیق و منظم پزشکی، حساب قد فیزیکی بچهها به صورت مرتب نگهداشته شده بود. در دوران بزرگسالی نیز اطلاعات جایگاه حرفهای و درآمدی آنها ذخیره شده بود.
کیس و پاکسون متوجه شدند که در گروه سنی بین پنج و یازده سال، همبستگی آماری معناداری بین قد آنها و عملکردشان در آزمونهای هوش وجود داشت. هر اندازه قد بچهها بیشتر بود، عملکردشان در آزمونهای شناختی بهتر شده بود. تاثیر قد بر درآمد این افراد حتی آشکارتر از تاثیر درآمد والدینشان بر درآمد آنها بود. از جنبه آماری، بلندقدترین 20 درصد افراد، به همان اندازهای از میانگین درآمد جامعه، بیشتر درآمد کسب میکردند، که بچههای متعلق به 5 درصد بالایی درآمد جامعه درآمد بیشتر به دست میآوردند.
یک تعبیر احتمالی برای وجود چنین تفاوتی این است که آموزگاران توجه بیشتری به دانشآموزان قدبلندتر کرده و به آنها بهتر از بقیه درس میدهند. این احتمال با این واقعیت رد شد که برخی بررسیهای پزشکی همبستگی بین قد و تواناییهای شناختی در سنین حتی پایینتر را آشکار ساخته است. برای نمونه یک گروه از پزشکان انگلیسی- فنلاندی که تحت راهنمایی دیوید بارکر از دانشگاه ساوتمپتن کار میکردند متوجه شدند که رشد بدن در نخستین سال طفولیت تاثیر آماری قوی بر درآمد طی بزرگسالی دارد. 5/2 سانتیمتر قد بلندتر در نوزادی منجر به حدود 4 درصد درآمد بیشتر در سالهای میانسالی عمر میشود.
کیس و پاکسون برای اینکه تصمیم بگیرند آیا درآمد بالاتر آدمهای قدبلند را میتوان به هوش بیشتر نسبت داد یا خیر، نتایج آزمونهای هوش دوران بچگی را وارد محاسبات اقتصادسنجی خود کردند. تحلیل رگرسیونی بدون این دادهها نشان داد به ازای هر یک سانتیمتر قد بیشتر، درآمد هم 1 تا دو درصد بیشتر میشود. با وارد کردن نتایج آزمون دوره بچگی، این تاثیر فقط نصف میشد و از جنبه آماری معنادار نبود. وقتی درآمد و وضعیت تحصیلی والدین وارد این ترکیب میشد، همبستگی بین قد و درآمد حتی بیشتر کاهش مییافت؛ بنابراین آن مدیر پرسنلی که معتقد است عمل هوشمندانهای خواهد بود که افراد قد بلند را برای استخدام ترجیح دهد، چون که آنها توانایی ذاتی بیشتری دارند، مرتکب یک خطای جدی شده است. به محض اینکه وی اطلاعات نااریب درباره صلاحیتهای شغلی، شخصیت و پیشینه درخواستکننده را در اختیار داشته باشد، بر اساس این بررسی قدبلند بودن وی هیچ بینش اضافی معناداری درباره توانش تولیدی و درآمدزایی فراهم نخواهد کرد. قد و هوش از قرار معلوم به هم ربط دارند- اما اگر هوش را طی تحلیل از این معادله بیرون آوریم، درآمد بالاتر به نادرستی به قد نسبت داده میشود.
مردان قد بلندی که در دبیرستان قد کوتاهی داشتند درآمدی شبیه مردان قد کوتاه به دست میآورند، در حالی که مردان کوتاهقدی که در دبیرستان (با توجه به سنشان) قد بلند بودند در بزرگسالی درآمدی شبیه بزرگسالان قد بلند دارند.
با این استدلال، عامل تبعیض به عنوان تبیینی برای وجود تفاوتهای دستمزدی کاملا رد میشود. به سختی قابلتصور است که چگونه یا چرا کارفرمایان میتوانند به نفع قد بلندی فرد در زمان گذشته تبعیض قائل شوند. اگر نوجوانان قد بلند – حتی آنهایی که رشد زودرسشان متوقف میشود- میتوانند به صورت کارکنان دستمزد بالا درآیند، پس میتواند به این علت باشد که آنها باید یک ویژگی دیگر داشته باشند که برای کارفرمایان ارزشمند است، مثل اعتماد به نفس. بچههای بلند قد دبیرستانی میآموزند که خودشان را به عنوان رهبران گروه بنگرند و این عادت فکری با آنها باقی خواهد ماند حتی وقتی که رشد قد چنین بچههایی متوقف میشود یا که ممکن است رابطه علیت به شکل وارونه برقرار باشد: یعنی این اعتماد و احترام به نفس نیست که فرد را به رفتن به کلوب شطرنج میکشاند، بلکه موفقیت در باشگاه شطرنج است که اعتماد به نفس را پرورش میدهد. آنچه ما میدانیم اینست که بچههای قد کوتاهتر از حضور در فعالیتهای خارج از برنامه و مدرسه دوری میگزینند و این فعالیتها آشکارا در ارتباط مستقیم با موفقیت در سالهای بعدی زندگی هستند.
به تازگی دو اقتصاددان خیلی باهوش (و نسبتا قد بلند) دانشگاه پرینستن استدلال کردند که این تفاوتها در دانش و بنیش شاید به حدی قوی باشد که همبستگی قد/دستمزد را کاملا تبیین کند.
اگر همه این تفاوتهای دستمزدی به مغز مربوط است پس چرا قد در نوجوانی، دستمزدها را بهتر از قد در بزرگسالی تبیین میکند؟ اقتصاددانان پرینستن میگویند چون که قد در نوجوانی بهتر از قد در بزرگسالی میزان هوش فرد را پیشبینی میکند. اگر قد کسی در 16 سالگی یک متر و شصت سانت باشد و در
33 سالگی به یک متر و هشتاد سانت برسد، احتمالا به اندازه کسی که در شانزده سالگی یک متر و هشتاد سانت قد داشته است و پس از آن به قدش اضافه نشده است باهوش و زرنگ نخواهد بود. ما با این دلیلتراشی کل تفاوت دستمزدی را توضیح میدهیم.
کیس و پاکسون به شکل کاملا روشنی اشاره میکنند که تاثیر قد در زمان بلوغ بر درآمد، بسیار مهمتر از تاثیر قد در زمان بزرگسالی است، دلیل آنها این است که در سن جوانی اهمیت پیشینه اجتماعی فرد و سایر عوامل محیطی احتمالا قویترین تاثیرات را بر قد دارند. جهش رشد معمولی فرد طی سالهای نوجوانی، برای نوجوانان بزرگ شده در محیطهای بسیار مساعد در زمانهای زودتر اتفاق میافتد. بخشی از این تفاوت قد در سالهای بعد از بین خواهد رفت، چون که دیرآمدهها (قد کوتاهها) کندتر رشد میکنند، اما سرانجام جبران مافات خواهند کرد.
بررسی اقتصادی زیبایی
اگر قد بر موفقیت شغلی یک شخص تاثیر میگذارد، پس چهره و ظاهر وی هم همین اثر را دارد. دانیل همرمش و جف بیدل دو اقتصاددان آمریکایی در دهه 1990 به این مساله توجه کردند: آمریکاییهایی که زیبایی بالاتر از متوسط دارند 10 تا 15 درصد بیشتر از کسانی که غیر جذاب هستند پول درمیآورند. زنانی که جذابیت کمتری دارند تمایل کمتری به یافتن شغل پیدا میکنند و نسبت به زنان زیبا با مردان کم سوادتری ازدواج میکنند.
دلیل این اضافه پاداش دادن به زیبایی در بازار کار چیست؟ دو اقتصاددان آمریکایی دیگر با آزمون پیچیده آزمایشگاهی به عمق مساله توجه کردند. مارکوس موبیوس (هاروارد) و تانیا روزنبلات (دانشگاه وسلیان) یک بازار کار را شبیهسازی کردند که در آن «شغل یا وظیفه» محدود به حل مارپیچها در صفحات وب یاهو بود. زمان مورد نیاز برای یک بازیگر تا راه خود را پیدا کند کاملا وابسته به مهارت، زیرکی و سرعت عمل وی بود- که ثابت شد مطلقا مستقل از زیبایی وی بوده است.
پژوهشگران در این آزمایش، 330 دانشجوی آرژانتینی را به «کارمندان» و «کارفرمایان» تقسیم کردند. شغل «کارمندان» حل هر تعداد ممکن معمای بیشتر در سقف زمانی 15 دقیقهای بود. در ازای هر مارپیچ حل شده، به آنها مبلغ معینی پول پرداخت میشد. اقتصاددانان برای اینکه به یک معیار مناسب از جذابیت برسند، زیبایی «کارکنان» را بر اساس نظر 50 کارشناس بیرونی نمره دادند. آنها هر فرد مورد آزمایش را از طریق عکسهای وی در مقیاس 1 (آدم معمولی و فاقد هر مشخصه زیبایی) تا 5 (خیلی جذاب) رتبهبندی کردند.
از «کارفرمایان» خواسته شد تا توانایی تولیدی و بهرهوری هر بازیگر را از پیش برآورد کنند. آنها هر اندازه که دقیقتر میتوانستند عملکرد واقعی کارمندان را پیشگویی میکردند، حقوق دریافتیشان بالاتر میبود. به برخی از کارفرماها فقط اطلاعات مکتوب درباره داوطلبان کار داده شده بود- بهعلاوه، دادههای اساسی مثل سن، جنسیت و مسیر تحصیلی وی، شامل جزئیاتی در این باره که چه مدت طول کشیده است تا داوطلب یک بازی آزمایشی را حل کند. به سایر «کارفرماها» عکسهایی از بازیگران نشان داده شد. با این وجود به سایر کارفرماها اجازه داده شد تا گفتوگوی تلفنی یا مصاحبه رودررو با «کارکنان» داشته باشند.
چیز قابلتوجهی اتفاق افتاد: «کارفرماها» پس از دیدن عکسهای هر نفر، انتظار و توقع بسیار بالاتری نسبت به کسانی پیدا میکردند که ظاهر جذابی داشتند و تواناییهای تولیدی آنها را به اندازه 12درصد بیشتر برآورد میکردند. در مواردی که گفتوگوهای تلفنی یا نشستهای رودررو رخ میداد، چهره زیبا حتی پاداش بالاتری حداکثر تا 17 درصد بیشتر دریافت میکرد. این اندازه پاداش برای زیبایی کاملا معنادار است: نویسندگان اشاره کردند این میزان تفاوت، دقیقا با شکاف و محرومیت دستمزدی زنان نسبت به مردان یا رنگین پوستان نسبت به سفیدپوستان برابری میکند. چه چیزی در این میان از همه ارزشمندتر بود: اینکه حتی اگر «کارفرماها» مصاحبه رودررو با اشخاص مورد آزمایش نداشتند، بلکه فقط رزومه عکسدار آنها را دیده و یک گفتوگوی تلفنی پنج دقیقهای داشتند، با طیب خاطر به افراد زیبا و جذاب، میزان توانایی بیشتری اعطا کردند.
موبیوس و روزنبلات نشان دادند که پاداش زیبایی از سه عامل متفاوت تشکیل شده است. عامل نخست اینکه افراد مورد آزمایشی که چهره جذاب دارند دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند- تعداد چیستانهایی که آنها معتقد بودند قادر به حل کردن هستند 10 درصد بیشتر از اشخاص مورد آزمایش با چهره معمولی بود. این اعتماد به نفس به «کارفرماها» منتقل میشود. نتایج بررسی تقریبا 20 درصد از پاداش زیبایی را به این عامل اختصاص میدهد.
عامل دوم، بدون توجه به اینکه افراد جذاب چقدر اعتماد به نفس نشان میدهند، کارفرمایان انتظار دارند آنها کارکنان مولدتری نسبت به داوطلبان با جذابیت فیزیکی کمتر باشند. این اثر اعتماد مستقیم (و به اشتباه) کارفرمایان نیز 40 درصد دیگر از پاداش زیبایی را به خود اختصاص میدهد. 40 درصد باقیمانده به واسطه مهارتهای ارتباطی و گفتاری بهتری است که «کارکنان» جذاب، جدای از زیباییشان دارند.
آنچه این بررسی نشان میدهد این است که بزرگترین بخش از پاداش زیبایی به علت یک اثر غیرمستقیم است: کسانی که چهره زیباتری دارند در بازار کار بهتر عمل میکنند و مهارتهای اجتماعی و روابط عمومی بهتری دارند؛ بنابراین کسانی که دوست دارند آتیه شغلی بهتری داشته باشند گزینههای دیگری به غیر از عمل جراحی پلاستیک هم در پیش روی خود دارند از قبیل ثبتنام در یک دوره آموزشی ارتباطات رو در رو.