اقتصاد در زندگی واقعی

منبع: دنیای اقتصاد تاریخ انتشار: 1389-10-02
نویسنده: مترجم: جعفر خیرخواهان
چکیده:

از این پس، روزهای پنج‌شنبه بخش‌هایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف، اشتور بک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر می‌شود.



در جست‌وجوی خوشبختی 


از این پس، روزهای پنج‌شنبه بخش‌هایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف، اشتور بک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر می‌شود. از آنجا که نویسندگان این اثر یافته‌های بسیاری از مقالات مهمی را که در حوزه‌های اقتصاد رفتاری، تجربی و عصبی در ژورنال‌های معتبر اقتصادی منتشره شده معرفی کرده‌اند خواندن آن می‌تواند برای دست‌یابی به تصویری کلی از این حوزه‌ها مفید باشد.
 

این یافته که بین سال‌های 1975 و 1995، میانگین درآمد واقعی سرانه در آمریکا تقریبا 40 درصد افزایش یافته است، در حالی که طی این مدت آمریکایی‌ها اصلا احساس خوشحالی بیشتری نمی‌کنند، به نظر تناقض‌آمیز می‌رسد. با وجودی که مردم صاحب تلویزیون پلاسما، پلی استیشن و خودروی سوم در پارکینگ خانه‌های خود شدند، اما یک ذره رضایتمندی بیشتر از زندگی خود نسبت به آنچه که سه دهه پیش داشتند، ندارند.
اقتصاددان آمریکایی ریچارد ایسترلین سال‌ها پیش در 1974 توجهش به این پدیده جلب شد. امروزه مشاهده وی و اظهار نظری که در این‌باره کرد در دوایر اقتصادی به «پارادوکس ایسترلین» مشهور شده است. ایسترلین نه تنها در آمریکا بلکه در سایر ملت‌های صنعتی نیز مشاهده کرد که هر چند نسل امروز بسیار ثروتمندتر و برخوردارتر از نسل پدران و پدربزرگان‌شان هستند، نسبت به گذشته از زندگی خود راضی‌تر و خوشحال‌تر نیستند. برای وجود این پدیده چه دلایلی قابل تصور است؟ اقتصاددانان سنتی مدت‌ها از پرداختن به آن طفره می‌رفتند، چون که به جوهر فرضیات آنها ضربه وارد می‌کرد.
از این گذشته، اقتصاددانان سنتی در مدل‌های خود با این فرض شروع می‌کنند که همه ما تلاش داریم مطلوبیت خود را حداکثر سازیم و این که مطلوبیت با پولی که در اختیار داریم و فرصت‌هایی که برای مصرف کردن در برابر ما قرار گرفته است، افزایش می‌یابد. اگر این طور باشد پس نسلی که دو برابر پدر و مادرش درآمد و ثروت دارد باید رضایتمندی بسیار بیشتری از زندگی خود کسب کرده باشد.
خوب البته این اتفاق نیفتاده است. طبق یافته‌های ایسترلین و سایر پژوهشگران، فقط در کشورهای فقیر است که رضایت کلی از زندگی همراه با رشد درآمد میانگین افزایش می‌یابد. به محض این که درآمد فرد به سطح حداقل معیشت می‌رسد،‌ همبستگی مثبت به‌سرعت از بین می‌رود. ایسترلین این خط را در مقادیر 15000 تا 20000 دلار به قیمت دلارهای امروزی (قدرت خرید) رسم کرد که بالای آن خط، درآمد خیلی به‌ندرت به خوشبختی مردم کمک می‌کند.
تعداد روزافزونی از پژوهشگران اقتصادی سعی دارند تا دلایل وجود این پدیده را کشف کنند. در سال‌های اخیر پژوهش در زمینه تعیین عوامل رضایت از زندگی در بین داغ‌ترین موضوعات بین رشته‌ای شده است. آندرو کلارک «اقتصاددان خوشبختی» انگلیسی می‌گوید از 1994 هر ساله ژورنال‌های معتبر اقتصادی به طور میانگین 35 مقاله با عناوینی که در آنها «خوشبختی» یا «رضایت از زندگی» وجود داشته است، منتشر کرده‌اند.
بر پایه یافته‌های پژوهشگران خوشبختی، معیار درآمد مطلق که اقتصاددانان سنتی استفاده می‌کنند، قطعا برای خرسندی یک شخص در زندگی مهم است، اما در مقایسه با سایر عوامل رنگ می‌بازد. بیشتر مردم نگران وضعیت مالی خود عمدتا در ارتباط با دیگران (درآمد نسبی) هستند. جایگاه و مرتبه افراد با درآمد و مصرف تعیین می‌شود و به نظر بیشتر مردم، مهر تاییدی که از درآمد بالاتر داشتن کسب می‌شود، مهم‌تر از مطلوبیت اضافی حاصل از چیزهایی است که آنها می‌توانند با آن پول خریداری کنند.
دانشمندان سارا سولنیک و دیوید همینوی شواهدی از این مساله را در آزمایشی که اکنون مشهور شده است ارائه کردند: آنها از دانشجویان پرسیدند که دوست دارید در چه نوع جهانی زندگی کنید- جهانی که بتوانید50000 دلار به دست آورید و هر کس دیگری فقط نصف درآمد شما داشته باشد یا در جهانی که 100000 دلار دارید در حالی که هر کس دیگری دو برابر درآمد شما داشته باشد. بیشتر دانشجویان گزینه نخست را انتخاب کردند با این که مشخص بود آنها با انتخاب دومی وضعیت بهتری خواهند داشت. آنها با داشتن درآمد دو برابری 100000 دلاری (با فرض ثابت بودن سطح قیمت‌ها) فرصت‌های بسیار بیشتری برای مصرف کردن داشتند.
سولنیک و همینوی با بررسی بیشتر این قضیه به‌وسیله پرسشنامه‌هایی که شرکت‌کنندگان پر کردند متوجه شدند نگرانی‌ها درباره موقعیت فرد نسبت به دیگران، در رابطه با جذاب بودن و مورد ستایش و تحسین قرار گرفتن از روسا و بالادستی‌ها در بیشترین حد و برای چیزهایی مثل مدت زمان تعطیلات و مرخصی رفتن در کمترین حد است. بر اساس این یافته‌ها اگر همکاران و هم‌قطاران دقیقا به اندازه شما جذاب باشند و اگر همکاران به همان اندازه شما مورد ستایش و تعریف قرار بگیرند،‌ شما احتمالا احساس خیلی خوبی در این‌باره ندارید، اما اگر یک هفته مرخصی تعطیلات اضافی به شما بدهند آن را چیز خیلی خوبی برداشت می‌کنید حتی اگر همکارانتان نیز آن تعطیلی را به دست آورده باشند. در سایر بررسی‌ها نیز مشخص شد که وقتی نوبت به تعطیلات و بیمه می‌شود مردم به ندرت نگران جایگاه نسبی خود هستند، اما در رابطه با خودرو و مسکن عمیقا نگران هستند. اصطلاح تخصصی که اقتصاددانان برای مدل‌های مربوط به چنین نگرانی‌های نسبی استفاده می‌کنند «جلوتر از بقیه بودن» است.
عامل مهم دومی هم برای تبیین پارادوکس ایسترلین وجود دارد: هر فردی به تدریج به هر چیزی، از جمله به سطح زندگی بالاتر عادت خواهد کرد. همراه با افزایش درآمد فرد، نیازها و تقاضاهای ادراکی هم مطابق با آن افزایش می‌یابد. ایسترلین خیلی زود در همان سال 1974 به این فکر افتاده بود، ‌اما در آن زمان نتوانست پشتوانه تجربی برایش پیدا کند. در این مدت، ‌برای روانشناسان و اقتصاددانان خوشبختی معلوم شده است که تاثیر مثبت درآمد بالاتر بر رضایت شخصی، در عرض چند سال به نصف تاثیر اولیه آن کاهش خواهد یافت.
در پایان کار به نظر می‌رسد علم اقتصاد با «اقتصاد خوشبختی» به ریشه‌های خود باز می‌گردد. وقتی شخصیت‌های کلاسیک مثل جرمی بنتام، جان استوارت میل و آدام اسمیت از «مطلوبیت» سخن می‌گفتند، تعریف بسیار کلی در ذهن داشتند که تقریبا آنچه را پژوهشگران معاصر خوشبختی به عنوان خوشبختی یا رضایت از زندگی اشاره می‌کنند در برمی‌گرفت. بنتام که پدر فایده‌باوری (مطلوبیت‌باوری) است از این اصل کلی دفاع می‌کرد که هدف علم سیاست باید حداکثر ساختن مطلوبیت کل برای همه افراد باشد.
در عین حال، همگام با علمی و ریاضی‌وار شدن اقتصاد، فایده‌باوری نفوذ خود را از دست داد. در بین اقتصاددانان این طور تصور می‌شد که بررسی خوشبختی و خرسندی حالا دیگر موضوع پژوهشی مفیدی نیست. از این گذشته، دانشمندان نمی‌توانستند خوشبختی را به شیوه‌ای معتبر کمی‌سازی یا سطح خوشبختی آدم‌های متفاوت را مقایسه کنند؛ بنابراین علم اقتصاد هر چه در چنته داشت به‌کار گرفت تا مطلوبیت را با درآمد یکسان بگیرد: این فرض می‌گوید هر کس که موفق شود درآمدش را افزایش دهد، مطلوبیت حاصله از آن را هم افزایش خواهد داد.
یکی از باورهای بنیادی که در تفکر حاکم عدم فایده‌‌باوری ریشه دارد این است که هر فرد با مصرف کالاها و خدماتی که با ترجیحات تغییرناپذیر او همخوانی دارد نهایت استفاده‌اش را از درآمد خود خواهد برد، اما با پیشرفت‌های بیشتر در روانشناسی و داده‌های معتبرتر درباره رضایت از زندگی، گستره‌ای از تغییرات به‌وجود آمد. امروز بیشتر روانشناسان و اقتصاددانان خوشبختی بر این باورند که خوشبختی را می‌توان کمی کرده و در بین افراد گوناگون مقایسه کرد.
مهمترین منبع داده‌ها برای اقتصاددانان خوشبختی نظرسنجی‌های تابلویی ادامه‌دار و بلندمدت بوده است که کارشناسان پرسش‌هایی درباره اشتغال، درآمد، تندرستی و خرسندی کلی فرد طرح می‌کنند. در همین اثنا روانشناسان نشان داده‌اند که پاسخ‌های مردم درباره خرسندی، همبستگی نزدیکی با معیارهای عینی مثل این دارد که غالبا چقدر لبخند می‌زنند یا همکارانشان چگونه درباره خوشحالی آنها قضاوت می‌کنند. پژوهش‌های مغزی روشن ساخت الگوی فعالیت در مغز انسان‌هایی که خودشان را خوشحال توصیف می‌کنند با الگوی فعالیت کسانی که عدم‌خوشبختی را در زندگی‌شان ابراز می‌دارند، تفاوت دارد.
با همه اینها منصفانه است که بگوییم روش‌های به کار رفته در اقتصاد خوشبختی کاملا هم بدون مناقشه نیست. هر اندازه بیشتر دانشمندان در این موضوع کند و کاو کنند چیزهای بیشتری روشن می‌شود؛ اندازه‌گیری یا کمی کردن خوشبختی آکنده از ناسازگاری یا تناقضات است. اگر از افراد پرسیده شود که به طور کلی میزان خوشایندی یا ناخوشایندی فعالیت‌های معین چقدر است، با بچه‌ها بودن در بالای فهرست امور خوشایند فرد است. اگر درباره خرسندی لحظه‌ای آنها پرسیده شود، در حالی که از بچه‌ها مراقبت می‌کنند این تصویر تغییر می‌کند- اینکه فرد در کنار بچه‌هایش باشد مقیاس خوشبختی را به‌شدت پایین می‌آورد و رضایتی که ایجاد می‌کند به همان میزان تمیز کردن خانه یا خرید برای نیازهای روزمره می‌شود.
نخستین‌بار دانیل کاهنمن روانشناس و برنده جایزه نوبل اقتصاد بود که این تناقضات را برملا ساخت. کاهنمن همراه با سایر پژوهشگران به روشنی اثبات کرد که مردم اغلب قادر به یادآوری قاطع احساسات خویش نیستند. پژوهشگران این آزمایش را انجام دادند که افراد یک دستشان را در آب سرد فرو ببرند و در آن نگهدارند و همزمان میزان نسبی ناراحتی خود را با تکان دادن یک اهرم نشان دهند. نتیجه چه بود: اگر تجربه بسیار ناخوشایندی را با تجربه اندکی کمتر ناخوشایند همراه سازید- در این حالت فرو بردن دست در آبی که خیلی هم سرد نیست- مردم کل حادثه را به شکل تجربه تا حدودی کمتر ناخوشایند به یاد خواهند آورد. این امر درست است هر چند که اشخاص مورد آزمایش همیشه ترجیح خواهند داد دست خود را به محض این که فرصت پیدا کنند از آب بیرون آورند.
اینکه ما یک تجربه را چقدر خوشایند یا ناخوشایند به یاد می‌آوریم عمدتا به نهایت شدت آن تجربه و به آنچه که کوتاه زمانی پیش از پایان یافتن تجربه احساس کردیم بستگی دارد. پژوهشگران دریافتند که مدت زمان کلی تجربه تقریبا برای حافظه ما بی‌اهمیت است.
در زمانی که هنوز داروهای آرام‌بخش مرسوم نشده بود آزمایش مشابهی با دستگاه عکسبرداری از روده بزرگ انجام شد. در مورد نصف بیماران، پزشک در پایان معاینه ابزار کار را درون روده به مدت یک دقیقه بیشتر گذاشت، بدون اینکه آن را تکان دهد، این عمل برای بیمار ناخوشایند بود، اما درد آن بسیار کمتر از خود عمل عکسبرداری بود. مشخص شد بیمارانی که این کار روی آنها شده است بعدا کل معاینه را به شکل کمتر ناخوشایند به یاد می‌آورند نسبت به بیمارانی که ابزار بلافاصله از روده‌شان برداشته شد. همچنین دسته اول با احتمال بیشتری برای معاینات بعدی به پزشک مراجعه کردند.
دیگر نارسایی وضعیت‌های ارزیابی‌کننده رضایتمندی که غالبا توسط روانشناسان مستند شده این است که مردم توانایی پیش‌بینی صحیح این نکته را ندارند که رویدادها یا دستاوردهای معین چقدر باعث خوشبختی آنها خواهد شد. آنها دائما با حاشیه خطای زیاد، درجه تطبیق دادن خود با انتظارات و بلند پروازی‌ها برای تغییر اوضاع را کمتر از واقع برآورد می‌کنند. صاحب خانه جدید شدن یا برنده شدن در مسابقه بخت‌آزمایی، مردم را خیلی خوشحال می‌سازد، اما این خوشحالی برای دوره کوتاهی دوام خواهد داشت. وضعیت افرادی که دچار فلج پایین تنه شده‌اند نشان داده است که آنها پس از فقط چند سال، تقریبا به همان سطح رضایت از زندگی در قبل از تصادف رسیده‌اند. کمتر کسی قادر است چنین توانایی قوی برای انطباق یافتن را پیش‌بینی کند.

هدف مبهم رسیدن به آرزوها
اگر مشکلات روش‌شناسی را به کنار گذاریم، پرسش این است: یافته‌های اقتصاد خوشبختی را چقدر باید جدی بگیریم؟ و چه درس‌هایی برای سیاست‌گذاری اقتصادی به ما می‌آموزد؟ بحث تندی بین اقتصاددانان بر سر این پرسش‌ها در گرفته است. در یک طرف بحث اقتصاددانان خوشبختی مثل ریچارد لیارد از انگلستان قرار دارند که مطالبات گوناگون سیاسی- اقتصادی را به اصل کلی حداکثرسازی خوشبختی مردم گره می‌زنند. در مخالفت با آنها، در طیف راست‌گرای سیاسی، کسانی مثل برنده نوبل اقتصاد گری بکر و در طیف چپ، برنده نوبل اقتصاد آمارتیا سن و طرفداران مکتب روش‌شناختی وی قرار دارند. هر دو طیف در این زمینه‌ تردید دارند که پژوهش‌های خوشبختی بتواند بینشی تحویل دهد که قابل استفاده عملی برای سیاست اقتصادی باشد.
لیارد در کتاب «خوشبختی- درس‌هایی از علم جدید» استدلال می‌کند که جامعه مدرن عملکردمدار، مردم را خوشحال نمی‌سازد. به نظر وی با این که پول بیشتر ما را واقعا خوشبخت نمی‌سازد؛‌ اما ما از پیش کاری می‌کنیم که آن را هدف اصلی زندگی‌مان بسازیم و علاوه بر این، غم و غصه‌هایی که از نداشتن پول بر خودمان تحمیل می‌کنیم نیز خوشبختی ما را کاهش می‌دهد. ما خیلی بیش از حد کار می‌کنیم و زمانی را که می‌توانیم صرف دوستان و خانواده کنیم کار کردن از ما می‌گیرد- نرخ بالای طلاق فقط یکی از پیامدهای این پدیده است. در کشورهای صنعتی، اثرات جانبی منفی این نوع عملکرد جامعه، مقدار زیادی از خرسندی که رشد درآمد می‌توانست به ما بدهد نابود کرده است.
به نظر لیارد، بر عهده دولت است که با این روند مقابله کند- برای نمونه از طریق بالا بردن نرخ نهایی مالیات بر درآمد. اقتصاددانان سنتی همیشه از نرخ‌های نهایی بالای مالیات‌ها انتقاد کرده‌اند چون که انگیزه‌های کار کردن و پذیرفتن ریسک را کاهش می‌دهد- از دیدگاه لیارد،‌ این مالیات‌ها به ابزار خیر تبدیل می‌شوند؛ چون سیاست مالیاتی جلوگیری‌کننده عملکرد، حد و مرزی برای مسابقه بی‌رحمانه و چشم و هم‌چشمی جهت حفظ جایگاه اجتماعی از طریق درآمد و مصرف بالاتری که جلوی خوشبختی را می‌گیرد تعیین می‌کند. اگر دولت بخش مهمی از هر دلار اضافی به دست آمده فرد را نگه دارد، مبارزه برای رسیدن به درآمدهای هر چه بیشتر تا حد زیادی فروکش خواهد کرد.
دفاع از ساعات کار کوتاه‌تر که اتحادیه‌های کارگری در اروپا سعی در چانه‌زنی و تصویب دارند از نظر اقتصاددانان لیبرال محکوم است. در اساس، استدلال آنها این است که آن کسانی که می‌خواهند کمتر کار کنند آزاد هستند که از طرف خودشان چانه‌زنی کنند. اقتصاددان خوشبختی از مکتب لیارد این طور پاسخ می‌دهند، یک فرد شاید قادر به افزایش دادن خوشبختی خود از طریق صرف‌نظر کردن از زمان تعطیلات باشد و آن را با درآمد بیشتر مبادله کند- یعنی با کسب جایگاه بالاتر- اما نیروی کار به صورت کلی قادر به چنین کاری نیست. همان طور که نظرسنجی‌ها نشان داده است تعطیلات، مصون از رقابت برای کسب جایگاه هستند در حالی که درآمد این‌طور نیست. از این منظر،‌ فشار اتحادیه‌ها برای کاهش یافتن ساعات کار، مشکل ناشی از مغایرت بین انگیزه‌های فردی کارکنان (که بیشتر کار کنند) و منافع کلی نیروی کار (که کمتر کار کنند) را حل می‌کند. به نظر لیارد ساعات کار اروپایی‌ها خیلی کم نیست، بلکه این آمریکایی‌ها هستند که خیلی زیاد کار می‌کنند.
لیارد خواسته به زعم اقتصاددانان مطلوب برای افزایش تحرک جغرافیایی کارکنان به خاطر رسیدن به بهره‌وری بالاتر را رد می‌کند. او استدلال می‌کند آواره کردن خود و از جایی به جای دیگر رفتن به زیان روابط خانوادگی و تضعیف شبکه‌های اجتماعی بوده و رفتار مجرمانه را ترغیب می‌کند- همگی عواملی هستند که بر خرسندی مردم از زندگی تاثیر سوء می‌گذارند. درآمد تا حدی بالاتر، جبران این ضررها را نمی‌کند.
اما «آمارتیا سن» هشدار می‌دهد که مواظب وزن و اهمیت‌دهی خیلی زیاد به پرسش‌های کلی درباره رضایت از زندگی باشید. او معتقد است انسان‌ها همیشه بهترین قاضی درباره آنچه برایشان خوب است، نیستند. برای مثال به زندگی و افکار مردم تهیدست نگاه کنید که راضی و قانع هستند چون که آنها توقع و انتظار خیلی زیادی از زندگی ندارند. «‌سن» پرسشی را پیش می‌کشد که آیا ما باید واقعا باور کنیم که تهیدستان زندگی خوبی دارند فقط چون که آنها خوشحال و راضی هستند: آیا ما- یا دولت- نباید به این مساله اهمیت دهیم که اگر بچه‌ای به حدی باهوش است که می‌تواند دانشمند موشک فضایی شود هرگز به جایی فراتر از یک کشاورز سنتی بودن نمی‌رسد؛ دقیقا به این دلیل که او شانسی برای این که بفهمد چقدر باهوش هست ندارد؟ سن در عوض رویکرد قابلیت‌ها را پیشنهاد می‌دهد که بر اساس آن، هدف نه خوشحال‌تر ساختن مردم بلکه حداکثر ساختن فرصت‌هایی است که آنها در استفاده و بسط توانش‌های خود دارند.
برخی اوقات اقتصاد خوشبختی می‌تواند توصیه‌های سیاسی ارائه کند که کاملا حیرت‌آور بوده و حتی دود از کله آدم بلند می‌کند، مثل نتیجه‌ای که اقتصاددان توسعه انگس دیتون از دانشگاه پرینستون در یک بررسی تاثیرگذار نشان داده است. دیتون (که می‌توان وی را در دایره روش‌شناسی سن جای داد) بر اساس نظرسنجی گالوپ در 132 کشور، نشان داد که نظرسنجی‌های رضایت زندگی می‌تواند تصویر شدیدا غیرواقعی و وارونه از شرایط زندگی واقعی ترسیم نماید. بر اساس این نظرسنجی‌ها، میزان تاثیرپذیری یک کشور از بیماری واگیردار ایدز، اهمیت کاملا حاشیه‌ای در این قضیه دارد که ساکنان آن کشور به طور میانگین چقدر از وضعیت تندرستی خود رضایت دارند. مردم کشور کنیا که نسبت بالایی از جمعیت آن به بیماری ایدز مبتلا هستند، حتی رضایت بیشتری از میزان تندرستی خود نسبت به انگلیسی‌ها داشتند. دیتون می‌نویسد «استفاده از چنین معیاری جهت هدایت یا ارزیابی سیاست، منجر به اتخاذ مواضع غیر قابل قبول در برخورد با ایدز در آفریقا می‌شود که مثلا نیاز به اقدامات فوری و اولویت‌دار در آنجا نیست.» مردم ساکن در کشورهای هند، مالاوی و سیرالئون رضایت بیشتری از نظام مراقبت بهداشتی خود در مقایسه با شهروندان آمریکایی دارند- آمریکا در رتبه هشتاد و یکم این فهرست 115 کشوری است که بر اساس میزان رضایت شهروندانشان از نظام مراقبت سلامت ملی رتبه‌بندی شده‌اند. پس یک نهاد سلامت جهانی فرضی احتمالا نباید از این یافته‌ها چنین استنباط کند که اولویت را باید به نظام مراقبت سلامت آمریکا داد. اینها نمونه‌های تاثیرگذاری هستند که چگونه سطح انتظارات افراد با شرایط و توان آنها انطباق پیدا می‌کند.
گری بکر و لویس رایو همکارش در مقاله «کارآیی تکاملی و خوشبختی» اقتصاد خوشبختی را به شیوه‌ای اساسا مشابه به چالش کشیدند. آنها پرسش ظاهرا بی‌ضرری مطرح می‌کنند که چگونه سازوکار آرزوها و بلندپروازی‌های انسانی که بر درآمد نسبی تاکید می‌ورزد، توانست در مسیر تکاملی بشر بسط پیدا کند. طبیعت بر اساس اصل گزینش مراقب است تا فقط افرادی ادامه بقا پیدا کنند که احساسات خرسندی آنها بستگی به هر چیزی دارد که تولید مثل و ادامه بقا را ترغیب نماید. از این منظر،‌ خوشبختی هدف غایی کردار انسانی نخواهد بود، بلکه کلک طبیعت بوده است تا که انسان را وادارد چرخ آسیای زندگی را به حرکت درآورد. یا به عبارت دیگر: طبیعت به سطح خوشبختی اهمیتی نداده، بلکه فقط به نتیجه آن- سلامت تکاملی- اهمیت می‌دهد. فیلسوف لودویگ ویتگنشتاین زمانی که نوشت،‌ «من نمی‌دانم چرا ما اینجا هستیم، اما کاملا مطمئن هستم به قصد خوشگذرانی و لذت بردن از خودمان نیست که اینجاییم» احتمالا چیزی مشابه این در ذهن داشت.
هر چند یک مشکل وجود دارد که طبیعت باید غلبه کند. طبق تفسیر بکر و رایو بر اساس گشت و گذار مختصر در علوم عصبی، توانش انسان از احساس خوشبختی محدود شده است. اگر ما همان طور که ثروتمندتر می‌شویم هر چه بیشتر خوشبخت‌تر هم بشویم، خیلی زود به سقف خوشبختی خواهیم رسید. احساس خوشبختی از آن پس یک انگیزه موثر نخواهد بود؛‌ ما دیگر احساسی نداریم که دست به تلاش بزنیم؛ بنابراین نیاز به سازوکار دوباره میزان‌کردن وجود دارد.
براساس تز بکر و رایو به این دلایل است که گزینش طبیعی اجازه خواهد داد انسان فقط زمانی خوشبختی را تجربه کند که به چیزی بیشتر از همسایه‌اش یا بیشتر از آنی که دیروز داشته است، دست یابد. علاوه بر این، آنها استدلال می‌کنند که طبیعت کاری کرده است که انسان از این اوج‌گیری آرزوها کاملا آگاه نباشد. این تضمین می‌کند که ما همه تلاش‌های بی‌وقفه خود را به عمل می‌آوریم تا وضعیت خویش را بهبود بخشیم.
در راستای استدلال آنها، گزینش طبیعی نقش سرنوشت‌سازی ایفا می‌کند: دو فرد شکارچی- جمع‌آوری‌کننده غذا را در نظر بگیرید، یکی از آنها فرد لذت‌طلب بی‌خیالی است، دیگری فرد جاه‌طلب تشنه قدرت است که هرگز ارضا نمی‌شود. فرد لذت‌طلب شانس کمتری برای انتقال دادن ژن‌های خود خواهد داشت. او شاید حتی زندگی خوشبخت‌تری را بگذراند اگر رقبایش به او اجازه داده باشند- اما گزینش طبیعی احتمالا مراقبت داشته است که رد و نشانه بسیار زیادی از آدم‌های شبیه او در ژن‌های ما وجود نداشته باشد.
رایو و بکر القا نمی‌کنند که ما امروز هم دقیقا تحت همان شرایط فعالیت می‌کنیم. در عوض آنها ادعا می‌کنند که بیشتر ساختمان ژنتیکی ما ریشه در زمان‌هایی دارد که اجداد ما شکارچی و جمع‌آوری‌کننده غذا بودند. اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، پارادوکس ایسترلین دیگر اصلا شبیه یک پارادوکس نخواهد بود. اگر مردم از دوران پارینه سنگی تا عصر حاضر پیوسته خوشبخت‌تر شده‌اند، تا آن حد که خودشان و قبایلشان ثروتمندتر شدند، بنابراین از مدت زمانی طولانی در گذشته به اوج کیف و سرخوشی دست یافته‌اند. پس خوشبختی مدت‌های طولانی است که توانایی خود در هدایت مردم به سمت انتخاب گزینه‌های بهتر را از دست داده است. آرزو و اشتیاق قوی بیشتر مردم به این که وضعیت خود را دائما بهبود بخشند و خود را جلوتر از بقیه جای دهند آن چیزی است که آنها را وادار می‌کند تا خود را نشان دهند و جوامعشان را دست کم از جنبه مادی شکوفا کنند- نتیجه‌ای که در مواجهه با کسانی که می‌خواهند بیشترین خوشبختی ممکن را یک هدف سیاست عمومی بسازند، احیانا با شتاب می‌گریزد.
البته منظور این نیست که هر چیزی باید به همان شیوه‌ای باقی بماند که طبیعت در دوران پارینه سنگی ترتیب داده بود تا شانس بقا را افزایش دهد. ما حالا دیگر انسان‌های شکارچی و جمع‌آوری‌کننده غذا نیستیم و- مسلما- گزینه‌ها و روش‌های بهتری برای حل و فصل منازعات خود در اختیار داریم به جای اینکه قضیه را با جنگیدن فیصله دهیم. جوامعی مثل ملت‌های اسکاندیناوی که سنت طولانی همبستگی اجتماعی،‌ مالیات‌های بالا و مزایای اجتماعی بالا دارند، همگی از سرعت مسابقه رسیدن به ثروت مادی در اوج نردبان اجتماعی کم کرده‌اند و می‌توانند دقیقا مثل ملت‌های آنگلوساکسون که تلاش و موفقیت فردی را ارزش و پاداش بسیار زیادی می‌دهند به رونق و شکوفایی برسند. با همه اینها آنچه رایو، بکر، سن و دیتون گفته‌اند این است که اقتصاد خوشبختی یک خط‌کش و میزان برای انتخاب نظام «درست» ارائه نمی‌دهد. این موضوع در نهایت امر مساله‌ای در حوزه فلسفه شخصی و ارزش‌های اجتماعی ریشه‌دار است.
پژوهشگران سرشناس در حوزه خوشبختی از قبیل دانیل کاهنمن و گروه پژوهشی وی، برخی خویشتن‌داری‌ها درباره اهمیت خودانضباطی و مشکلات اندازه‌گیری و مقایسه حالت‌های خوشبختی را برگزیده‌اند. این دسته از پژوهشگران بر این نکته انگشت می‌گذارند که «اگر به محدودیت‌ها در اندازه‌گیری ذهنی نگاه کنیم تهیه و ساخت معیار و سنجه‌ای برای خوشبختی ناخالص ملی که در برابر سنجه تولید ناخالص ملی قرار می‌گیرد از نظر ما یک هدف کاملا جاه‌طلبانه به نظر می‌رسد.» در عین حال آنها شاخص به اصطلاح U را پیشنهاد می‌دهند (U حرف نخست واژه Unpleasant یا Undesirable به معنای ناخوشایندی و ناراحت بودن است) که معیار کمتر تظاهری و فرضی برای بهزیستی غیرمادی است. این شاخص به جای اینکه انواع احساسات مثبت و منفی را به درون یک فشارسنج خوشبختی فشرده‌سازی کند، مدت زمانی را که مردم در حال تجربه کردن احساسات ناخوشایند و نامطلوب هستند، اندازه‌گیری می‌کند. وضعیت U منفی زمانی ما را احاطه می‌کند که حالات ناراحت‌کننده مثل خشم،‌ سرخوردگی یا بی‌حوصلگی پیش می‌آید و قوی‌ترین شور و احساسات مثبت ما را در خود فرو برده و غرق می‌کند.
گروه پژوهشی کاهنمن با استفاده از یک سری پرسش‌های مفصل از افراد به مبنایی برای شاخص U می‌رسد. آنها افراد موضوع آزمایش را تشویق می‌کنند تا روز گذشته را به خاطر آورند و طول مدت و شدت احساساتی که هر کدام از فعالیت‌های روزانه‌شان باعث ایجاد آن احساسات شده است را روی کاغذ یادداشت کنند. این «روش بازسازی‌کردن روزانه» از یک رویه دیرینه در روانشناسی وام گرفته شده است.
مدت‌ها قبل این شاخص در مورد 909 زن ایالت ‌تگزاس محاسبه شده است. این زن‌ها به طور میانگین تقریبا 18 درصد ساعات کارشان را در وضعیت U به سر برده‌اند. برای آن دسته از زنانی که درآمد خانوار حداکثر 35000 دلار بود این درصد یک امتیاز بیشتر شد، در مورد زنانی که درآمد خانوار بیش از 55000 دلار بود، این درصد یک امتیاز کمتر بود. وقتی به این تفاوت‌ها نگاه می‌کنیم کاملا شگفت‌زده می‌شوید که پول چقدر تاثیر و نفوذ اندکی در سطح بهزیستی دارد- زنانی که در خانواده‌های با دو برابر درآمد بیشتر از سایرین زندگی می‌کنند فقط دو درصد کمتر از اوقاتشان در حالت ذهنی ناخوشایند صرف می‌شود. دو عامل به خصوص باعث می‌شوند تا شاخص U به سمت بالا کشیده شود: خوی و سرشت افسردگی‌زا و زمان طولانی که صرف آمد و شد به محل کار می‌شود.
پس نباید تعجبی داشته باشد که جامعه‌شناس کاهنمن و اقتصاددان لیارد در این باور هم‌داستان هستند که یکی از موثرترین کارهایی که دولت‌ها می‌توانند انجام دهند تا افراد جامعه را خرسندتر سازند یا اینکه از ناراحتی‌هایشان بکاهند، این است که در دسترس بودن و کیفیت درمان بیماری‌های روان‌پزشکی را بالا ببرند.

ارباب سرنوشت من، ناخدای روح من
اگر انتقاد انگس دیتون یا این نظریه را بپذیریم که خوشبختی محرکی حساب‌شده از سوی تکامل است، پژوهش خوشبختی، بیشتر توانایی خود، هر چند که نه همه آن را برای کاربردهای مفید از دست می‌دهد.
پژوهشگران خوشبختی در هر دو حوزه اقتصاد و روانشناسی در یک نکته اتفاق نظر دارند؛ خانواده،‌ دوستان سالم و همکاران خوش مشرب و درجه بالایی از خودمختاری شخصی و تایید شدن در محل کار، همان اندازه تاثیر مثبت بر خرسندی دارند که تفاوت‌ها یا افزایش‌های زیاد در درآمد می‌تواند داشته باشد. در طرف تاریک‌تر قضیه، بیماری‌های روانی، طلاق، عدم تعامل اجتماعی، آمد و شدهای طولانی به محل کار، در جایگاه‌های نخست قاتلان خوشبختی ایستاده‌اند. پول بیشتر به ندرت این اثرات ناامیدکننده و یاس‌آور در زندگی را کاهش می‌دهد. بیکاری نیز باعث عدم‌خوشبختی می‌شود نه صرفا به این دلیل که آدم‌های بدون شغل پول کمتری دارند تا خرج کنند. کیفیت زندگی آدم بیکار به شدت نزول می‌کند، چون که وی احساس می‌کند از میان جمع رانده شده است و کسی به وی اعتنا نمی‌کند و عزت نفس او لطمه دیده است. نگاه به بیکاری به عنوان یک مشکل صرفا مالی کسانی که از آن متاثر شده‌اند، هزینه وارده بیکاری بر فرد و کل جامعه را به شدت کمتر از واقع برآورد می‌کند. حتی مردمی که هنوز شاغل هستند نیز بیشتر از گذشته نگران می‌شوند، زمانی که با ناامنی شغلی بیشتر مواجه می‌شوند و احتمال می‌دهند شغل خود آنها هم به خطر بیفتد. اقتصاددان انگلیسی آندرو اسوالد دریافت که عامل ترس می‌تواند تعیین‌کننده باشد. اگر نرخ بیکاری به اندازه 5/1 درصد افزایش یابد و مثلا از 5 درصد به 5/6 درصد برسد، لازم است به هر شهروند انگلیسی- و نه فقط افراد بیکار- مبلغ اضافی 500 دلاری پرداخت شود تا جبران ناامنی بالاتر ایجاد شده در محل کار آنها بشود. در اروپا، کسانی که هنوز در نیروی کار هستند پیوندهای قوی با بیکاران احساس می‌کنند؛ بنابراین نابرابری اجتماعی، خرسندی مردم در اروپا را کاهش می‌دهد- البته نه به اندازه آمریکا که پیوندهای اجتماعی ضعیف‌تر است.
در نگاه نخست شاید حیرت‌آور به نظر رسد که نارضایتی افراد بدون شغل در مناطق با نرخ بیکاری بالاتر، کمتر است. مطابق نظریه اقتصاد سنتی، عکس این حالت باید درست باشد، چون که نرخ پایین‌تر بیکاری به این معنا است که شانس پیدا کردن شغل جدید بیشتر خواهد بود. وقتی فروض کوتاه‌بینانه اقتصاد سنتی را به کناری می‌نهیم،‌ این نتیجه کمتر باعث شگفتی ما خواهد شد. در جاهایی که بیکار بودن امر کاملا رایجی است، چون که آن مناطق با کمبود مشاغل مواجه است، به بیکاری دیگر به چشم یک لکه ننگ متصل به آن نگاه نمی‌شود- و یافتن رفقای بیکار مثل خود که ساعات و روزها را به بطالت با آنها گذراند آسان‌تر می‌شود.
سستی و تنبلی مانع بلندی بر سر راه خرسندی و احساس رضایت از زندگی عنوان می‌شود. یک گروه پژوهشی به سرپرستی برونو فرای به این نتیجه رسیدند کسانی که مقدار زیادی تلویزیون تماشا می‌کنند نسبت به کسانی که در شرایط زندگی قابل مقایسه با آنها هستند، اما زمان کمتری را در جلوی تلویزیون می‌گذرانند کمتر خوشحال هستند. برای اقتصاددانان نئوکلاسیکی این یافته جای تامل و بررسی بیشتر دارد. تئوری‌های آنها در حول این فرض می‌گردد که مردم به صورت عقلایی رفتار می‌کنند و سعی دارند به حداکثر منافع خویش دست یابند. بر اساس این منطق،‌ هر فرد دقیقا همان اندازه تلویزیون تماشا خواهد کرد که با آن راحت باشد و از آن فایده لازم را ببرد.
واقعیت این است که بسیاری از مردم نمی‌توانند میزان استفاده از برنامه‌های تلویزیونی را در کنترل خویش در آورند و مدت زمان بیشتری از آن مقداری که برایشان مناسب است تلویزیون تماشا می‌کنند. بررسی بر پایه یک نظرسنجی در بین بیش از 42 هزار نفر در 22 کشور اروپایی انجام شد که پرسش‌هایی درباره عادات تلویزیونی و خوشبختی در آن وجود داشت. دانشمندان متوجه شدند کسانی که کمتر از نصف ساعت در روز تلویزیون تماشا می‌کنند- با فرض ثابت بودن سایر شرایط- در زندگی خود خوشحال‌تر از کسانی هستند که مدت زمان بیشتری را صرف تماشای تلویزیون می‌کنند. این تفاوت به خصوص در مورد کسانی قطعیت بیشتر داشت که به مدت بیش از دو و نیم ساعت در روز چشم‌های خود را به صفحه تلویزیون دوخته بودند.
آن دسته از معتادان به تلویزیون که وقت اضافه اندکی دارند- از قبیل خویش‌فرماها، مدیران عالی و سیاستمداران- به خصوص ناخرسندتر و ناراحت‌تر بودند. برای آنها تماشای تلویزیون مستلزم هزینه فرصت قابل ملاحظه‌ای بود. اگر آنها با اینحال وقت زیادی صرف تماشای تلویزیون کنند رضایت از زندگی‌شان به شدت افت خواهد کرد. این کاهش رضایت را می‌توان قابل مقایسه با وضعیت فردی دانست که از شریک زندگی‌اش جدا شده است. برعکس در مورد بازنشستگان و بیکاران- یعنی کسانی که وقت اضافه زیادی در اختیار دارند و هزینه فرصت زمان‌شان پایین است- هیچ همبستگی بین تماشای تلویزیون و خرسندی از زندگی پیدا نشد.
یک دلیل قابل تامل برای میل به تماشای افراط‌گونه تلویزیون وجود دارد: پاداش این کار- آسودگی و راحتی و تفریح و سرگرمی- آنی و نقدی است، در حالی که تلاش و هزینه آن در نگاه اول به میزان حداقل و ناچیز جلوه می‌کند، اما بیشتر این «هزینه‌ها» مثل کمتر خوابیدن، از انجام سایر کارها بازماندن یا تماس‌ها و روابط اجتماعی فراموش‌شده، فقط با گذشت زمان است که خود را نشان می‌دهند. نتیجه این‌که ما هزینه‌های تماشای تلویزیون را کمتر از واقع برآورد می‌کنیم. پس وقتی که تصمیم می‌گیریم هر چند مدت یک بار و به مدت چند ساعت باید جلوی تلویزیون لم بدهیم مرتکب خطای سیستماتیک می‌شویم.
به هرحال برخی اوقات است که ما اصلا تنبل نیستیم. همین برونو فرای که در بالا نامش آمد همراه با همکار نویسنده خود الویس استوتزر دریافتند که در مورد بیشتر مردم عدم مزایای آمد و شدهای طولانی به محل کار با مزایایی که این آمد و شدها ارائه می‌کند جبران نمی‌گردد. این پژوهشگران می‌نویسند «برای بیشتر مردم،‌ آمد و شد به محل کار استرسی است که ارزشش را ندارد.» وقتی که بحث آمد و شد به محل کار مطرح است ظاهرا بیشتر مردم ظرفیت رنج بردن خود را زیادی برآورد می‌کنند - و آنها متوجه می‌شوند ارزیابی درست از دست دادن وقت آزاد و کیفیت بدتر زندگی که با این آمد و شد گریبانگرشان می‌شود بسیار سخت است.
فرای و استوتزر با ارزیابی داده‌های تابلویی از آلمان دریافتند هر اندازه زمان آمد و شد به محل کار فرد موضوع آزمایش، بیشتر می‌شد، میزان رضایتی که وی از زندگی داشت نیز کمتر می‌شد. آنهایی که در کمتر از 10 دقیقه به سرکارشان می‌رسیدند به طور متوسط امتیاز 24/7 در شاخص رضایتمندی از زندگی داشتند که امتیاز از صفر به معنای «کاملا ناراضی» تا 10 «کاملا راضی» تغییر می‌کرد و آنهایی که روزانه بیش از 30 دقیقه در جاده بودند تا به محل کار برسند رضایت‌شان به عدد 7 کاهش می‌یافت. افزایش 19 دقیقه در زمان آمد و شد، رضایت را به طور متوسط 12/0 کاهش می‌داد. در مقایسه وقتی یک شخص مجرد شریک جدید زندگی پیدا می‌کند، رضایت وی از زندگی در حدود همین‌اندازه افزایش می‌یابد. یک شخص کارشناس که 45 دقیقه در جاده هر روز صرف می‌کند تا به محل کار برسد لازم است تا 380 دلار اضافه‌تر به دست آورد تا به همان سطح از خرسندی برسد که همکار وی چنین مسیری را طی نمی‌کند- که این مبلغ تقریبا معادل یک پنجم میانگین درآمد ماهانه می‌شود. هر کس که در فکر تغییر محل کار با آمد و شد طولانی‌تر در عوض دریافت درآمد بیشتر است بهتر است که بیشتر فکر کند.
البته تردیدی نیست همه مردمی که به محل‌های کار بسیار دور هر روز رفت و آمد می‌کنند با شغل جایگزین معادل اما نزدیک‌تر روبه‌رو نیستند، اما اغلب اوقات افراد امکان انتخاب بین تفاوت‌های متوسط در درآمد و تفاوت‌های متوسط در طول زمان رفت و آمد به کار را دارند. پژوهشگران خوشبختی سفارش می‌کنند اگر در تردید به سر می‌برید، زمان آمد و شد را کوتاه کنید. اگر درآمد بیشتر را انتخاب کنید به‌سرعت به این پول اضافی عادت خواهید کرد و به زحمت متوجه بیشتر شدن آن خواهید شد، اما هر روز سال که راه طولانی به محل کار را طی می‌کنید متوجه آن خواهید شد- و احتمالا از دوری راه اذیت و ناراحت می‌شوید.
به‌طور کلی، وقتی تصمیم می‌گیرید شغلی را بپذیرید، جبران‌های پولی آن نباید همیشه عامل تعیین‌کننده اصلی در انتخاب شما باشد. یک بررسی توسط جان هلیول و هایفانگ هوانگ («شغل شما چگونه است؟ بهزیستی و سرمایه اجتماعی در محل کار،» 2005) روشن می‌سازد شرایط کاری، بدون توجه به مبلغ پولی که می‌گیرید، می‌تواند تاثیر فراوانی بر خوشبختی شما بگذارد. این پژوهشگران از مجموعه داده‌های کانادایی به این نتیجه رسیدند. رابطه توأم با اعتماد سرپرستان و همکاران میزان رضایتی به همراه خواهد داشت که به اندازه افزایش خیلی زیاد درآمد درخشیدن دارد.
حتی کلی‌تر بخواهیم بگوییم، اگر که قصد دارید در عوض پول بیشتری که به دست می‌آورید زندگی‌تان را سخت‌تر، با لذت کمتر و غیراجتماعی‌تر بسازید، مطمئن شوید که این پول رقم بسیار زیادی باشد وگرنه دوباره فکر کنید که چه تصمیمی دارید می‌گیرید. برخلاف درآمد، ما با چیزهایی که غیرپولی هستند خیلی مشکل‌تر خو می‌کنیم. در حالی که حقوق بالاتر برای مدتی اندک لذت و خوشی به ما خواهد داد؛ اما شرایط عذاب‌آوری که فرد در ازای حقوق بیشتر می‌پذیرد هر روز که می‌گذرد همچنان مایه دلخوری و عذاب وی خواهد شد. پس پذیرفتن حقوق بیشتر در عوض شرایط کاری پست‌تری که علاوه بر این برای زندگی خانوادگی نیز استرس‌زا است، می‌تواند اشتباه سنگین و جانکاهی باشد. از آنجا که پژوهش‌ها نشان داده است مردم اثر عادت کردن به شرایط سخت را بیش از واقع برآورد می‌کنند و امید بیهوده‌ای دارند که با حقوق بالاتر، خوشحالی دائمی بیشتری داشته باشند، احتمال زیادی می‌رود که چنین قضاوت‌های اشتباه قاعده باشند تا استثنا.
منابع در دفتر روزنامه موجود است


 



ارسال محتوا به دوستان نظرات خود را در رازنامه ثبت کنید                به اشتراک گذاری محتوا در فیسبوک به اشتراک گذاری محتوا در گوگل پلاس به اشتراک گذاری محتوا در لینکدین به اشتراک گذاری محتوا در توی تر

مشخصات ثبت اطلاعات

مدیریت رازنامه

مدیریت رازنامه

تاریخ ثبت:
1389/10/02
بروزرسانی:
1389/10/03
آخرین مشاهده:
1403/10/03

نظرات و پیشنهادات


دریافت آخرین اطلاعات رازنامه
با ثبت پست الکترونیکی خود و یا دوستان خود همیشه از آخرین اطلاعات سایت آگاه شوید.

دریافت آخرین اطلاعات رازنامه

پرسش ها و پاسخ ها

    با عرض سلام و خسته نباشید در صورتی شرکتی به عنوان اسپانسر با ما مشغول فعالیت باشد از نظر اداره مالیاتی پول های واریزی از طرف اسپانسر به چه صورت شناسایی میشود ؟ آیا معاف از مالیات است؟

    علیرضا سربی Alirezasorbi
    علیرضا سربی Alirezasorbi  ( حسابداری ، حسابرسی ، قوانین پایانه ها و سامانه مودیان ، کار ، تامین اجتماعی ، مالیات ها ، تجارت و حسابداری بهای تمام شده )

    باسلام من کاردان دامپزشکم باشراکت مرغداری خریدیم مرغدار نمونه کشور شدم سرم کلاه گذاشتن مرغداری رو فروختن .میخوام کار شروع کنم نمیدونم چیکار باید بکنم.از مردم فراری شدم میترسم با هر کس کار کنم سرم کلاه

    علیرضا سربی Alirezasorbi
    علیرضا سربی Alirezasorbi  ( حسابداری ، حسابرسی ، قوانین پایانه ها و سامانه مودیان ، کار ، تامین اجتماعی ، مالیات ها ، تجارت و حسابداری بهای تمام شده )

    سلام،وقت بخیر زمانی که لیست تعدیل حقوق تهیه می گردد و حقوق و عیدی از مالیات معاف می گردند در سیستم حسابداری چطور باید مالیات حقوق را کسر کرد متشکرم

    احمد نورمحمدی
    احمد نورمحمدی  ( راهبری سیستم های حسابداری - مالیاتی مشاور مالی مالیاتی شرکت های دانش بنیان )

    سلام وقت بخیر من دوتا حساب دارم به نام پیش دریافت عوارض و ارزش فزوده و پیش پرداخت عوارض و ارزش افزود موقع پرداخت ارزش افزوده و عوارض چطوری سند بزنم و این که چرا تفاوت ارزش افزوده خرید من و ارزش ا

    مانوئیل یوحنائی
    مانوئیل یوحنائی ( حسابداری مالی و مالیاتی -حسابداری صنعتی - حسابرسی - حسابرسی داخلی  )

    سلام ، وقت بخیر نحوه سند زدن پرداختی بیمه تامین اجتماعی به چه صورته ؟ بدون این که تو لیست حقوق و دستمزد بیام ه صورت جداگانه چطوری ثبت بزنم؟

    احمد نورمحمدی
    احمد نورمحمدی  ( راهبری سیستم های حسابداری - مالیاتی مشاور مالی مالیاتی شرکت های دانش بنیان )

    سلام به مشاور محترم من تازه دیپلم در رشته حسابداری گرفته ام نمی دانم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهم یا خیر ؟ با توجه به اینکه بیکاری در مقطع دانش آموختگان عال زیاد است چه کنم ؟ لطفا" رهنمایی بفرمائید

    عیسی ذوقی
    عیسی ذوقی ( مشاور بازرگانی، مالی ومالیاتی  )

    سلام و وقت بخیر برای استارت آپ ها و کسب و کارهای الکترونیک آیا معافیت مالیاتی وجود دارد؟ در صورت تایید، نحوه استفاده از معافیت چگونه است؟

    علیرضا سربی Alirezasorbi
    علیرضا سربی Alirezasorbi  ( حسابداری ، حسابرسی ، قوانین پایانه ها و سامانه مودیان ، کار ، تامین اجتماعی ، مالیات ها ، تجارت و حسابداری بهای تمام شده )

    با سلام خدمت جنابعالی چنانچه پروانه بهره برداری کارگاه یا کارخانه ای که در شهرک صنعتی به نام فرد باشد ولی همین شخص مدیرعامل شرکتی باشد که در همان کارگاه مشغول تولید است و برای آن شرکت دفاتر قانونی تهی

    علیرضا سربی Alirezasorbi
    علیرضا سربی Alirezasorbi  ( حسابداری ، حسابرسی ، قوانین پایانه ها و سامانه مودیان ، کار ، تامین اجتماعی ، مالیات ها ، تجارت و حسابداری بهای تمام شده )

    سلام و وقت بخیر برای استارت آپ ها و کسب و کارهای الکترونیک آیا معافیت مالیاتی وجود دارد؟ در صورت تایید، نحوه استفاده از معافیت چگونه است؟

    علیرضا سربی Alirezasorbi
    علیرضا سربی Alirezasorbi  ( حسابداری ، حسابرسی ، قوانین پایانه ها و سامانه مودیان ، کار ، تامین اجتماعی ، مالیات ها ، تجارت و حسابداری بهای تمام شده )

    با سلام خدمت استاد محترم برای آموزش کارکنان در دوره آموزشی اکسل در حسابداری میخواستم ببینم چطوری باید با شما هماهنگی کنیم. با تشکر

    مهدی مقدسی
    مهدی مقدسی ( مشاوره مالی ،حسابداری و حسابرسی مالی و مالیاتی ،قانون مالیات های مستقیم. اکسل .قوانین بازار سرمایه، )