منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 1389-05-28 |
نویسنده: | وبلاگ بکر- پوسنر | مترجم: | دنیای اقتصاد |
چکیده: | |||
وبلاگنویسی از پدیدههای جدید و مهم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که با اتکا به اینترنت ممکن شده است. اقتصاددانان زیادی هم برای انتقال افکار خود و هم برای ایجاد رابطه ای نزدیک و پویا با دانشجویان به طور مرتب در وبلاگهای خود یادداشت مینویسند. |
|||
تاریک و روشن اقتصاد آیا چاقی و بیماریهای قلبی مشکل دولت است؟ وبلاگنویسی از پدیدههای جدید و مهم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که با اتکا به اینترنت ممکن شده است. اقتصاددانان زیادی هم برای انتقال افکار خود و هم برای ایجاد رابطه ای نزدیک و پویا با دانشجویان به طور مرتب در وبلاگهای خود یادداشت مینویسند. «وبلاگ بکر- پوسنر» یکی از مهمترین وبلاگهای اقتصادی است که از دسامبر 2004 در آدرس http://www.becker-posner.blog.com آغاز به کار کرد. در وبلاگ بکر – پوسنر که قالب نامتعارفی دارد، هر بار یک موضوع خاص به بحث گذاشته میشود. موضوعاتی که در این وبلاگ مورد بحث قرار میگیرند، بسیار جالب توجهند. نویسندههای ثابت این وبلاگ، دو صاحب نظر شهیر در تحلیل اقتصادی یعنی گری بکر و ریچارد پوسنر هستند. گری بکر که در دسامبر سال 1930 در پنسیلوانیا به دنیا آمد، استاد دانشگاه شیکاگو و برنده نوبل سال 1992 است. وی از دانشگاه پرینسون مدرک کارشناسی و از دانشگاه شیکاگو دکترای خود را دریافت کرد. بکر از سال 1957 تا 1968 در دانشگاه کلمبیا و پس از آن در دانشگاه شیکاگو به تدریس پرداخت. وی در دانشگاه شیکاگو با دانشکدههای جامعه شناسی و بازرگانی پیوندهای زیادی ایجاد کرده، علاوه بر انتشار مطالب عالمانه درباره طیف گسترده موضوعات اقتصادی نظیر آموزش، تبعیض، نیروی کار، خانواده، جرم، اعتیاد و مهاجرت برای سالهای متمادی یک ستون ماهانه نیز در نشریه بیزینس ویک داشت. ریچاردپوسنر نیز در سال 1939 در نیویورک به دنیا آمد و از دانشگاه هاروارد در رشته حقوق فارغالتحصیل شد. پوسنر اکنون قاضی دادگاه تجدید نظر در شیکاگو و استاد دانشکده حقوق دانشگاه شیکاگو است. وی تالیفات زیادی را به چاپ رسانده و یکی از شخصیتهای مهم در حوزه حقوق و اقتصاد است. نوشتههای او در زمینه قوانین ضدتراست، حوزه خصوصی، سقط جنین، تخطی از قرارداد، مواد مخدر، حقوق حیوانات و شکنجه بسیار تاثیر گذار بوده است. در وبلاگ بکر- پوسنر مباحث کارشناسی علم اقتصاد منتشر میشود. گستره موضوعات مطالب مطرح شده بسیار قابلتوجه است و دقت در مباحث، تحسین خواننده را بر میانگیزد. مطالب ارائه شده در این وبلاگ متشکل از یک مقاله اصلی کوتاه به قلم یکی از این دو شخصیت بزرگ علم اقتصاد و پاسخ کوتاه نفر دیگر است. در آخر نیز هر یک از این دو نفر با توجه به نکتههایی که فرد دیگر و خوانندگان وبلاگ مطرح کردهاند، ممکن است در بخشی با عنوان پس تاملات مسائلی را که به ذهنش میرسد بیان کرده، یک جمعبندی ارائه دهد. ممکن است در نگاه اول به نظر بیاید که مسائلی که در این وبلاگ مطرح میشود، به علم اقتصاد ربطی ندارد؛ اما مسائل گوناگون را میتوان با دید اقتصادی تحلیل کرد. در واقع امروزه بر خلاف قبل، دیگر علم اقتصاد به عنوان علم به کارگیری منابع کمیاب برای تولید کالاها و خدمات گوناگون در نظر گرفته نمی شود. در تعریف جدیدتر، علم اقتصاد (با این فرض که انتخاب عقلایی اصل هدایتگر کنشها است) چگونگی واکنش افراد و سازمانها به تغییر انگیزهها را بررسی میکند. روزهای پنجشنبه، برخی از مباحث مطرح شده در این وبلاگ از نظر خوانندگان روزنامه میگذرد. مالیات بر روغنهای مضر مالیاتستانی از روغن؛ مداخله در خورد وخوراک مردم گری بکر در کشورهای ثروتمند و به ویژه در آمریکا نگرانی روزافزونی درباره افزایش مصرف روغنها و شکر و رشد چاقی مرتبط با آنها پدید آمده است. چنین روندهایی بهخصوص در بین نوجوانان و حتی کودکانی که مقادیر زیادی غذاهای آماده (فست فود) و نوشیدنیهای غیرالکلی مصرف میکنند کاملا مشهود است. در برخی نقاط آمریکا مثل شهر نیویورک و کشورهایی مثل دانمارک، پیشنهاد شده است که استفاده از چربیهای ترانس (TRANS FATS) در سیبزمینی سرخکرده، مارگارین و سایر غذاها بهتدریج حذف شود یا اینکه یکدفعه ممنوع شود. اما نگرانیهای موجود از چربیهای ترانس بسیار فراتر رفته و پیشنهادهایی را دربرمیگیرد که فروش مواد غذایی با روغنهای اشباع بالا از قبیل همبرگر را هم ممنوع سازد. یک پیشنهاد که توجه زیادی را برانگیخته است، وضع مالیات بر مواد غذایی حاوی مقادیر بالای روغن اشباع است، با این امید که مصرف چنین غذاهایی کاهش پیدا کند. قانون تقاضا میگوید وضع مالیات بر روغن اشباعشده، قیمت مواد غذایی پرچربی را افزایش خواهد داد و در نتیجه مصرفشان را کاهش میدهد. قیاس مناسب در این زمینه، مالیات بر سایر «گناهان» است از قبیل مالیات بسیار سنگینی که بیشتر کشورها بر مصرف سیگار یا مشروبات الکلی وضع میکنند. این مالیاتها، قیمت چنین کالاهایی را بهشدت بالا برده و مصرفشان را کاهش میدهد. برای مثال، برآورد میشود که 10درصد افزایش قیمت خردهفروشی سیگار بهعلت مالیاتهای بالاتر، میزان سیگارکشیدن را در سال اول 4درصد و در چند سال بعد به میزان چشمگیرتر 7درصد کاهش میدهد. واکنشها در دوره زمانی بلندمدت بیشتر است، چون تعداد بیشتری از مردم با گذشت زمان تصمیم میگیرند که اصلا سیگاری نشوند (یا مشروب ننوشند) و بسیاری از آنهایی که سیگاری بودند (یا مشروب مینوشیدند) سرانجام موفق به ترک این عادت یا کاهش مقدار مصرف آن میشوند. من هیچ برآوردی از میزان حساسیت و واکنش مصرف روغنهای بد نسبت به قیمت بالاتر آن ندارم، اما مطمئن هستم که حساسیت نسبتا زیاد خواهد بود بهخصوص در بین نوجوانان و خانوادههای کمدرآمد که بالاترین نرخ چاقی را دارند و در برابر تغییر این قیمتها حساستر هستند. من همچنین معتقدم که امکان تعریف مالیات چربی که عملا به سمت مواد غذایی حاوی میزان بالای چربی اشباعشده هدفگذاری شده باشد وجود دارد. با اینحال، مایلم تردیدهایی در این باره ابراز دارم که آیا چنین سیاستی واقعا سیاست عمومی خوبی هست یا خیر. اول از همه، سیاست عمومی نباید لذتی که مصرفکنندگان از خوردن چیزبرگر، سیبزمینی سرخکرده و سایر مواد غذایی با چربی بالا، یا در واقعیتامر از نوشابههای غیرالکلی، کشیدن سیگار و سایر «گناهان» این چنینی کسب میکنند را نادیده بگیرد. یک سیاست خوب باید این لذتها (فایدهها) را در کنار پیامدهای عمومی منفی قوی که وجود دارد نیز ببیند و تعدیل و جبران کند. اگر چه بخشی از دلیل چاقی فزاینده نوجوانان و نیز بزرگسالان طی بیستوپنج سال گذشته به مصرف بیشتر چربیها ربط داده میشود، دلیل قویتر برای چاقشدن ظاهرا به مدت زمان صرفشده بیشتر در فعالیتهای کمتحرک و پشتمیز نشینی و زمان کمتر متناظر با آن که صرف ورزش و سایر فعالیتهای کالریسوز تحرکبرانگیز میگردد مربوط است. این فعالیتهای کمتحرک شامل تماشای تلویزیون، گشتزدن در اینترنت، بازیهای رایانهای، ارتباط داشتن با دیگران در اتاقهای چت و از طریق پیامهای کوتاه و گوش کردن به موسیقی با آیپد و سایر ابزارها است. برای یک تحلیل و بررسی دقیق از رشد وزن نوجوانان که مقصر اصلی را افزایش فعالیتهای پشتمیزی و نشستنی میدانند به پایاننامه دکتری فرناندو ویلسون در بخش اقتصاد دانشگاه شیکاگو که در سال 2006 دفاع کرد نگاه کنید. کاهش میزان ورزش نوجوانان عمدتا به این دلیل نیست که آنها اندام خیلی چاقی داشته و انرژی برای فعال بودن ندارند، بلکه تا حد زیادی بهعلت پیشرفتهای فنآوری از قبیل اینترنت، بازیهای رایانهای، آیپد، تلویزیون و مثل اینها است. به عبارت دیگر، ورزش نکردن باعث چاقی شده است (تا حد زیادی) بهجای اینکه چاقی باعث کمتر ورزشکردن شده باشد. من تردید دارم کسی خواهان مالیات گرفتن از بازیهای رایانهای، آیپد یا استفاده از اینترنت باشد تا میزان چاقی کاهش یابد. اما دکتر مایکل رویزن اشاره کرده است که انواعی از بازیهای رایانهای و سایر ورزشها مستلزم چابکی و چالاکی است. اما فرض کنید که مصرف بیشتر چربی علت اصلی چاق شدن باشد. آیا این دلیل کافی هست تا دخالت عمومی فعالی داشته باشیم؟ من این پرسش را طرح میکنم نه فقط بهخاطر لذتی که از خوردن مواد غذایی با چربی اشباع شده میبریم، بلکه چون درباره رابطه بین اضافه وزن و مشکلات پزشکی مثل بیماری انسداد رگهای قلب، دیابت، سرطانها و سایر بیماریها، تردیدهایی ابراز شده است. البته کسی منکر خطرناک بودن اضافهوزن شدید نیست، مثلا زمانی که شاخص جرم بدن (BMI یا Body Mass Index) (وزن تقسیم بر مجذور قد) به بیش از 45 میرسد و یک مرد با قد متوسط، وزنی بیش از 150 کیلو داشته باشد. اما کمتر از 1درصد جامعه مردان آمریکایی نسبت به قدشان خیلی چاق محسوب میشوند و در بیشتر موارد، فرق مهمی بین وزن کلی بدن و اینکه چه قدر آن در ناحیه شکم جمع شده است گذاشته میشود و دومی برای سلامت بسیار خطرناکتر است. ملاحظه احتمالا مهمتر از رابطه بین مصرف روغن و افزایش وزن این است که مصرف چربیها باعث میشود جلوی مصرف رژیم غذایی غنی از میوه و سبزیجات گرفته شود. رژیمهای غذایی که حاوی مقادیر بالای میوه و سبزیجات هستند، ظاهرا وقوع بیماریهای جدی مختلف از قبیل سرطان روده بزرگ و حملات قلبی را کاهش میدهند. برای تشویق مردم به مصرف چنین رژیم غذایی، روش مستقیمتر و قویتر از وضع مالیات بر مصرف چربی، یارانهدهی به مصرف میوه و سبزیجات است. با همه اینها، نوجوانان که بیشترین نگرانی را به بار میآورند، واکنشهایی ضعیف به قیمتهای پایین میوهها و سبزیجات مثل بروکلی نشان میدهند. حتی اگر در پرتو دانش موجود پزشکی، اضافه وزن و رژیم غذایی نامناسب برای سلامتی کاملا زیانآور باشند، آیا غیرعقلایی است که نوجوانان و سایر اشخاص جوان توصیههای متخصصان تغذیه و انجمنهای پزشکی را نادیده گرفته و رژیمهای غذایی که چربی بالایی داشته و اضافه وزن ایجاد میکند مصرف کنند؟ نه لزوما، اگر که جوانان بده- بستان بین لذتهای حال و ضررهای آتی را تشخیص دهند. البته برخی نوجوانان احیانا از این بده- بستان آگاه نیستند. یک نکته دیگر و بسیار مهم که تقریبا هرگز اشاره نشده است اینکه بیست تا سی سال آینده حداقل به همان اندازه چند دهه گذشته، پیشرفتهایی در دانش پزشکی و داروهای جدید به ارمغان خواهد آورد. اکنون داروهایی داریم که خطرات جدی بر سلامتی به خاطر کلسترول (بد) بالا را پایین میآورند، داروهایی که فشار خون را بهشدت کاهش میدهند، داروهایی که پیامدهای افسردگی ذهنی را کاهش میدهند و بسیاری داروهای مهم دیگر که چند دهه پیش در دسترس نبودند. به احتمال زیاد چندان دور نخواهد بود که شاهد پیشرفتهای عظیم در مبارزه با سرطانهای مختلف، از جمله سرطان روده بزرگ و ریه، جلوگیری یا کنترل بهتر آثار مضر دیابت، جلوگیری یا کند کردن بیماری آلزایمر و کاهش بیشتر سکته و حمله قلبی باشیم. بیشتر نوجوانان که از این روندهای پزشکی آگاه نیستند و فعالیت زیادی ندارند، اضافه وزن پیدا کردهاند، غذاهای گیاهی اندکی میخورند و چربی زیادی مصرف میکنند و البته هنوز هم از این پیشرفتهای پزشکی طی چند دهه آینده منتفع خواهند شد. در عین حال فرض کنید پیشرفت پزشکی کند شود و مصرف روغنهای اشباع شده خطرناک، احتمال مبتلا شدن به یک بیماری جدی را در آینده به شدت بالا ببرد. آیا سیاست مداخلهگر عمومی در این حالت توجیه دارد؟ یک پاسخ مثبت رایج بر این واقعیت متکی است که مردم دارای اضافه وزن که به بیماریهای جدی مبتلا میشوند از بودجه سلامت استفاده میکنند که بخش زیادی از آن از جیب مالیاتدهندگان تامین شده است. این استدلالی معتبر است، چون پول زیادی از مالیاتدهندگان صرف مخارج سلامت میشود. اما ایراد اصلی به نظام پرداخت سلامت برمیگردد که نیازمند تصحیح اساسی است تا انگیزههای قویتر برای صرفهجویی در مخارج سلامت بدهد. مثلا از طریق تشویق به افتتاح حسابهای پسانداز سلامت و اجباری کردن بیمه خصوصی برای موارد فاجعهبار سلامت. این تغییرات مهم در نظام عرضه سلامت، نسبت به نظام کنونی، انگیزه بسیار بیشتری به افراد برای حفظ سلامت خود میدهد که بخشی از آن به علت فشار بیشتر شرکتهای بیمه است تا افراد با تناسب اندام یافتن، خوردن رژیمهای بهتر غذایی و سایر روشها، مخارج سلامت را کاهش دهند. تردیدی نیست اگر نظام عرضه سلامت تا اینجا هم بهبود زیادی نیافته بود، «پیامدهای بیرونی» مخارج سلامت از مصرف چربی، موضوعیت بیشتری مییافت. من معتقدم جدای از استدلال پیامد بیرونی درباره استفاده از پول مالیاتدهندگان، دلیلی برای دخالت دولت در تصمیمات خورد و خوراک مردم به جز چند استثنای مهم وجود ندارد. استثناهای مهم شامل سیاستهایی است که تبلیغات بیشتری درباره مزایای سلامت رژیمهای بهتر غذایی به جامعه بشود و سیاستهایی که مواد غذایی زیانبار و احتمالا نوشابهها را از بوفه مدارس و دستگاههای فروش خودکار مدارس دور میکند. شاید مبارزه «بگویید نه» علیه روغنهای اشباعشده موثر واقع شود، اما من درباره اثربخشی آن تردید دارم. برخی اوقات از خودم میپرسم که آیا بیشتر مخالفتهای عمومی با اضافه وزن نوجوانان و بزرگسالان از انزجاری ناشی نمیشود که بیشتر افراد تحصیلکرده هنگام دیدن آدمهای خیلی چاق تجربه میکنند. هر چند که قطعا اینگونه است با این حال، این نباید زمینهای برای سیاستهای مداخلهگرایانه باشد! سیاستها بر تغذیه کودکان متمرکز شوند ریچارد پوسنر من با بدبینیهای بکر نسبت به وضع «مالیات بر روغن» موافقم (به مقاله مشترک من با توماس فیلیپسون، «رشد بلندمدت در چاقی، تابعی از تغییر فنآوریی»، نشریه دیدگاههایی در بیولوژی و پزشکی، پیوست تابستان 2003، ص687 نگاه کنید)، در عین حال من نگاهی موافق و مساعد به وضع مالیات بر نوشیدنیهای غیر الکلی دارم؛ من حتی ممنوع کردن فروش نوشابه به بچهها را مد نظر دارم که در ادامه توضیح میدهم. دلیل طرفداری از مالیات بر روغن که اقتصاددانی مثل من به سمت آن تمایل یافته است این است که رژیم غذایی پرکالری به چاقی کمک میکند که باعث به خطر افتادن سلامتی میشود و بیشتر هزینههای درمانی را بر کسانی تحمیل میکند که افراد لاغر و استخوانی هستند (بهخصوص مالیاتدهندگان لاغر). من فکر میکنم با وجود بدبینی در برخی دوایر، چاقی، حتی چاقی ملایم دارای پیامدهای منفی بر سلامت، شامل دیابت، فشار خون بالا، مشکلات مشترک و سرطانهای معین بوده و بیشتر هزینه درمان پزشکی آن بیرونی شده است (به دوش افرادی غیر از فرد بیمار میافتد). اما همانطور که فیلیپسون و من در مقاله مشترکمان و نیز بکر تاکید کرد، ورزش نکردن نیز یک عامل مهم در چاقی است. به علاوه، اهمیت یک پیامد بیرونی، در تاثیرگذاری آن به رفتار مربوط میشود و من تردید دارم که اگر مردم مجبور به پرداخت تمام هزینههای پزشکی خودشان باشند کالری کمتری مصرف کنند نسبت به زمانی که قادر باشند بیشتر این هزینهها را بر دوش طرحهای کمک پزشکی و مراقبت پزشکی بیمه دولتی یا بر اعضای سالم از مجموعه بیمه خصوصی بیندازند. حقیقتا اگر آنطور که من معتقدم چاقی رابطه مثبتی با فقر دارد، کاهش پرداختهای انتقالی به کسانی که درآمد محدودی دارند منجر به چاقی بیشتر میشود. در واقع «غذاهای هله هوله» پرکالری، شاید به طرز عجیبی نمونه جهان واقعی از یک «کالای گیفن» باشند، کالایی که هر زمان قیمت آن بالا میرود تقاضا برایش افزایش مییابد چون اثر درآمدی بر اثر جانشینی غلبه میکند. مالیات سنگین بر غذاهای پرکالری احتمالا درآمد قابل تصرف فقرا را چنان کاهش میدهد که آنها چنین غذایی را جانشین غذاهای سالم میکنند، چون که غذاهای چربیدار خیلی ارزان بوده و سریع گرسنگی را رفع میکنند و اغلب مقوی نیز هستند. اما بعید است این اتفاق بیفتد چون که غذا فقط درصد کوچکی (نه بیش از 20درصد) از بودجه حتی یک خانواده فقیر را تشکیل میدهد. مالیات بر روغن نه فقط مالیات تنازلی خواهد بود؛ تا آن حد که باعث جانشینشدن غذاهای سالمتر شود (در مخالفت با اثر گیفن)، همانطور که بکر اشاره کرد مطلوبیت (لذت) مردمی که عاشق غذاهای هلههوله هستند را کاهش میدهد. در اینجا فرض میشود که عاشقان غذاهای هلههوله افرادی عقلایی و کاملا آگاه هستند بهطوری که منافع لذتبردن از خوردن چنین غذاهایی را در برابر هزینههای سلامت بده- بستان میکنند. من تردید دارم که اینچنین باشد. فکر نمیکنم این واقعیت که چاقی ارتباط مستقیم با فقر دارد کاملا به این خاطر باشد که غذاهای چربیدار معمولا ارزانتر و نیز خوشمزه و رفعکننده گرسنگی هستند. من تردید دارم، بیشتر کسانی که در نتیجه آنچه که آنها میخورند چاق میشوند، برای مثال، درک نمیکنند که چیزی به بیخطری نوشابه غیرالکلی هم میتواند باعث چاقی شود. من همچنین نسبت به تولیدکنندگان نوشابههای غیر الکلی و سایر غذاهای چربیدار بدگمان هستم که در چیدن دامهای بیولوژیک استاد هستند- طراحی مواد غذایی که باعث واکنشهای لذتجویی شدید ناشی از ساختارهای مغز میشود که در محیط نیاکان ما شکل گرفته است (محیط ماقبل تاریخ که موجودات انسانی تقریبا ساخت بیولوژیک جاری خود را بهدست آوردند) زمانیکه به غذاهای پرچرب علاقه داشتند که ارزش بقای بالایی داشت. (تولیدکنندگان نوشابههای غیرالکلی و سایر غذاهای هلههوله هر زمان اجازه پیدا کنند، ماشینهای فروش خودکار را در مدارس نصب میکنند.) اما من شک دارم که کار بیشتری درباره این مشکل بتوان انجام داد. برای مثال، فکر نمیکنم عملیات آموزش عمومی موثر باشد، چون که با تبلیغات صنعت غذایی قابل خنثی کردن است (اما اثر غیرمستقیم مالیات را دارد- هزینه نهایی تولیدکنندگان مواد غذایی را افزایش خواهد داد) و نیز چون مردمی که بیشترین نیاز را به این آموزشها دارند احتمالا کمتر قادر به فراگرفتن آن هستند. اما نوشابههای گازدار حاوی شکر که کودکان مینوشند مشکل اجتماعی متمایز و احیانا قابل حلی را پیش میکشد. نوشابههای غیرالکلی اساسا فاقد ارزش غذایی هستند (برخلاف مواد غذایی که از نظر خامه یا کره غنی هستند) و بررسیهای اخیر نشان میدهد که آنها عامل مهمی در چاقی و نیز منبع اعتیاد به کافئین و ایجاد مشکل برای دندانها هستند. آنها همچنین جانشینهای خوبی به شکل نوشیدنیهای مصنوعی شیرین شده بهجای استفاده از شکر دارند و درحالی که والدین معمولا بهتر از دولتها میدانند چه چیزی برای بچهها خوب است، بیشتر والدینی که به بچههای خود اجازه میدهند تا نوشابههای گازدار بخورند این را نمیدانند. ممنوع کردن فروش نوشابههای گازدار به بچهها، اثر گیفن ندارد و هزینهای بیش از اجرای قانون ممنوعیت فروش سیگار به کودکان تحمیل نمیکند و احیانا یک تمهید سیاستی قابلتوجیه خواهد بود. اکنون هر تمهیدی برای بهبود سلامت عمومی، محدودیت زیر را دارد: اگر مردم سالمتر بوده و عمر بیشتری بکنند، این لزوما مخارج طول عمر آنها که صرف مراقبت سلامت میشود را کاهش نمیدهد. بیشتر مخارج سلامت در ششماهه آخر زندگی فرد رخ میدهد و هر مدت زمان که فرد عمر کند، او سرانجام وارد مرحله پایانی خواهد شد. اما هر اندازه فرد عمر طولانیتری داشته باشد، میانگین مخارج مراقبت سلامت وی در طول عمر وی پایینتر بوده و بهرهوری وی بیشتر است. همچنین مطلوبیت وی بیشتر است چون که ضعف در سلامت، مطلوبیت را کاهش میدهد (چاقی علاوه بر اثرات منفی بر سلامت، راحتی و جذابیت فیزیکی را کاهش میدهد.) بنابراین من انتظار دارم که ممنوعیت فروش نوشابههای غیرالکلی به بچهها، باعث اندک افزایش خالص در رفاه اجتماعی بشود. ممنوعیت چربیهای ترانس تحلیل هزینه فایده ممنوعیت چربیهای ترانس ریچارد پوسنر اداره سلامت شهر نیویورک تصمیم گرفته است فروش غذاهای با چربی ترانس در رستورانهای این شهر را ممنوع کند (و نیز غذاهایی که توسط شرکتهای تحویل در منزل عرضه میشود). این ممنوعیت، یک موضوع بنیادی در سیاست اقتصادی را مطرح میسازد. چربیهای ترانس عمدتا روغنهای ترکیبی ساختگی هستند که مصارف گستردهای در غذاهای سرخ شده و مواد پختهشده دارد. شواهد پزشکی قابلتوجهی موجود است که آنها عامل مهم ایجاد بیماریهای قلبی هستند (احتمالا باعث افزایش بیماریهای قلبی تا 6درصد میشوند) چون که هم کلسترول بد برای سلامتی (LDL) را افزایش داده و هم کلسترولی که به سرخرگ در برابر اثرات کلسترول بد کمک میکند (HDL) را پایین میآورند. در حدود نیمی از بیستهزار رستوران شهر نیویورک از چربیهای ترانس در آشپزی استفاده میکنند و تقریبا یک سوم مقدار کالری مصرفشده نیویورکیها از غذاهای رستوران تامین میشود. تحلیل اقتصادی ممنوعیت که منحصرا بر مکتب شیکاگویی استوار باشد فرض را بر این میگیرد که ممنوعیت، اقدام ناکارآیی است. صنعت رستورانداری در نیویورک فعالیت کاملا رقابتی است و بنابراین اگر مصرفکنندگان مایل به پرداخت قیمت بالاتر برای خوردن غذایی باشند که حاوی چربی ترانس نباشد، این صنعت در حق آنها چنین لطفی را خواهد کرد؛ مصرفکنندگان را مجبور میسازد سرکیسه را شل کنند و پول بیشتری بپردازند، به جای اینکه تصمیم در این باره را به مقامات واگذار کند، که بنا بر این رفتار آقابالاسری بوده و حقیقتا کار بیهودهای است. رستورانهایی که برای مشتریان مراقب سلامت خود، غذا تهیه میکنند، تبلیغ خواهند کرد که آنها در هنگام آمادهسازی غذا از هیچ چربی ترانسی استفاده نمیکنند یا اینکه در فهرست غذاهای خود، مقدار چربی ترانس هر غذا را قید خواهند کرد. سایر رستورانها در خدمت مشتریانی هستند که غذای ارزانتر را به غذای سالمتر ترجیح میدهند. بنابراین ایراد ممنوعیت این است که مردمی را که میخواهند در رستوران غذا بخورند مجبور میکند قیمتهای بالاتری بپردازند حتی اگر آنها ترجیح میدهند پول کمتری بپردازند و حاضر باشند ریسک احتمال بیشتر بیماری قلبی را بپذیرند. برخی از اینها کسانی هستند که بهندرت در رستوران غذا میخورند و هنگام آشپزی در منزل از مصرف چربیترانس خودداری میکنند بهطوری که احتمال به خطر افتادن سلامتی آنها از خوردن غذاهای رستورانها که چربی ترانس دارد بسیار کم است. سایرین کسانی هستند که به نظرات پزشکی باور ندارند- و چنین نظراتی اغلب اشتباه هستند- یا فکر میکنند که چربی ترانس مزه و طعم غذا را بهتر میکند یا اینکه ممنوعیتها را نتیجه فشارهای سیاسی از سوی تولیدکنندگانی میدانند که استفاده از چربی ترانس را داوطلبانه کنار گذاشتهاند و نمیخواهند در شرایط عدم مزیت رقابتی با رستورانهایی قرار بگیرند که هزینههای پایینتری دارند چون که از چربیهای ترانس استفاده میکنند. علاوه بر اینها، اجرایی کردن ممنوعیت، هزینههای شهرداری نیویورک را افزایش خواهد داد. منجر به مالیاتهای بالاتر بر مردمان منطقهای میشود که در شرایط فعلی هم مالیات بالایی میپردازند. با توجه به اینکه نصف رستورانها در شهر نیویورک از چربیهای ترانس استفاده میکنند، چنین آماری گویای این است که اکثریت مصرفکنندگان از ممنوعیت حمایت نخواهند کرد. آنچه در این تحلیل غایب است هزینهای است که از قضای روزگار، جورج استیگلر اقتصاددان بزرگ شیکاگویی بیش از هر اقتصاددان دیگری سعی کرد تا آن را بخشی از تحلیل اقتصادی جریان اصلی بکند: «هزینه اطلاعات». اما شاید این طور به نظر رسد که هزینه آگاهکردن مصرفکنندگان درباره چربیهای ترانس رقم ناچیزی خواهد بود- رستوران به مشتریان خود خواهد گفت که آیا از چربی ترانس استفاده کرده است یا خیر و اگر دروغ گفته باشد سر و کارش با شکایت و دادگاه خواهد بود. اما یک تفاوت اساسی بین هزینه انتشار اطلاعات و هزینه جذب و فراگیری اطلاعات وجود دارد. اگر پمپبنزینهای واقع در یک منطقه جغرافیایی، قیمتهای اندکی متفاوت بابت بنزین با کیفیت یکسان از رانندگان مطالبه کنند، دلیل آن میتواند این باشد که این تفاوت قیمت، کوچکتر از میزان وقت (و بنزین مصرفی) خواهد بود که راننده باید صرف کند تا بفهمد کدام پمپبنزین کمترین قیمت را دارد. اما اگر راننده چنین زحمتی را به خود بدهد تا این جستوجو را انجام دهد، او هیچ مشکلی در درک اطلاعاتی که بهدست آورده است نخواهد داشت. اما در مورد چربیهای ترانس قضیه فرق میکند. بیشتر مردم هرگز چیزی درباره آنها نشنیدهاند، بسیاری از آنها نمیدانند که این چربیها (با احتمال زیاد) برای سلامتی زیانآور هستند و مهمتر از همه، تقریبا هیچ کس خارج از محافل پزشکی یا علوم تغذیه نمیداند چگونه چربیهای ترانس زیانآور هستند و به چه مقدار. یعنی مردم نمیدانند حد و میزان خطرناکبودن مصرف چربی ترانس چقدر است، مصرف خود فرد نسبت به آن میزان خطرناک چقدر فاصله دارد و چه دفعه رفتن به رستورانها باعث افزایش میزان کل چربی ترانس مصرفی آنها میشود. خلاصه اینکه آنها هیچ ایدهای از منافع پرهیزکردن از چربی ترانس در رستورانها ندارند و به استثنای چند آدم بیمار هراس و کسانی که قبلا بیماری قلبی داشتهاند، هیچکس نمیخواهد رفتن به رستورانی را تجربه کند که مجبور به خواندن فهرست غذاهایی در آن شود که در کنار هر غذا مقدار چربی ترانس را به گرم (احتمالا با علامت جمجمه و دو استخوان ضربدری) آورده است و خطرات ناشی از مصرف این غذا را گوشزد میکند. واقعا توضیح دقیق میزان خطر به مشتریان رستوران ناممکن خواهد بود چون بستگی به میانگین مصرف روزانه چربی ترانس فرد دارد که نه مشتری و نه صاحب رستوران نمیدانند چقدر است. در چنین وضعیتی، حتی کسانی از بین ما که به تنظیمگری اقتصاد توسط دولت اعتماد نداریم باید از این امکان استقبال کنیم که ممنوعیت چربیهای ترانس، بهبود خالص در رفاه ساکنان نیویورک ایجاد میکند چون که ترجیحی را ارضا میکند که اکثر آنها خود ارضا میکردند اگر هزینه جذب اطلاعات درباره کالای مربوطه این قدر سرسامآور نبود. تحلیل بسیار سرانگشتی هزینه- فایده نشان میدهد احتمال چنین امکانی هست. طرفداران ممنوعیت تخمین میزنند که چربیهای ترانس باعث کاهش در تعداد مرگ و میر سالانه ناشی از حمله قلبی در شهر نیویورک به میزان پانصد نفر خواهد شد. این عدد را میتوان یک تخمین دست بالا در نظر گرفت. این رقم به نظر من بسیار بالا است، چون که تعداد کل مرگ و میر سالانه ناشی از بیماریهای قلبی در شهر نیویورک تنها بیست و پنجهزار نفر بوده و بعید است که حذف چربیهای ترانس از غذاهای رستورانها به تنهایی باعث 2درصد کاهش در نرخ مرگ و میر بیماریهای قلبی شود. به فرض که رقم پانصد نفر معتبر باشد، پس اگر از برآورد اقتصادی اجماع شده برای ارزش زندگی یک آمریکایی استفاده کنیم که 7میلیوندلار است (این برآورد بر اساس رفتار افراد نسبت به ریسک به دست آمده است رفتاری که آشکار میسازد یک آمریکایی معمولی حاضر است چه مبلغی بپردازد تا خطر مرگ خود را کاهش دهد)، نجات جان پانصد نفر، منافع اقتصادی معادل 5/3میلیارددلار خواهد داشت (این رقم بسیار بالایی است اما در ادامه آن را تعدیل خواهم کرد.) در سمت هزینهای، با اینکه صنعت رستورانداری مبارزه سرسختانهای با ممنوعیت میکند و با اینکه طرفداران ممنوعیت درست نمیگویند که این صنعت اصلا متحمل هیچ هزینهای برای جایگزینکردن سایر چربیها با چربی ترانس نمیشود (چون اگر این کار هیچ هزینهای نداشت، جایگزینی سالها قبل انجام شده بود همان زمانی که پای چربیهای ترانس در بیماریهای قلبی به میان کشیده شد)، اما من شاهدی ندیدهام که هزینه این کار رقم زیادی باشد. بهخاطر آورید که نصف رستورانها در شهر نیویورک بهتد |