منبع: | دنیای اقتصاد | تاریخ انتشار: | 2010-03-03 |
نویسنده: | استیون هورویتز | مترجم: | حسن افروزی |
چکیده: | |||
استیون هورویتز، استاد اقتصاد دانشگاه سنت لاورنس در کنتون نیویورک و محقق ارشد موسسه مرکتوس آرلینگتون ویرجینیا است. او مولف دو کتاب است: «پایههای خرد و اقتصاد کلان: یک دیدگاه اتریشی» و «تکامل پولی، بانکداری آزاد و نظم اقتصادی. وی همچنین آثار زیادی را در باب اقتصاد مکتب اتریشی، اقتصاد سیاسیهایک، تئوری و تاریخ پولی نگاشته است. |
|||
چرا سوسیالیسم محکوم به شکست است؟ استاد: استیون هورویتز مترجم: حسن افروزی استیون هورویتز، استاد اقتصاد دانشگاه سنت لاورنس در کنتون نیویورک و محقق ارشد موسسه مرکتوس آرلینگتون ویرجینیا است. او مولف دو کتاب است: «پایههای خرد و اقتصاد کلان: یک دیدگاه اتریشی» و «تکامل پولی، بانکداری آزاد و نظم اقتصادی. وی همچنین آثار زیادی را در باب اقتصاد مکتب اتریشی، اقتصاد سیاسیهایک، تئوری و تاریخ پولی نگاشته است. کارهای او در نشریههای حرفهای چون History of Political Economy، Southern Economic Journal و The Cambridge Journal of Economics چاپ شدهاند. او PhD خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه جورج میسون و مدرک کارشناسیاش در اقتصاد و فلسفه را از دانشگاه میشیگان دریافت کرده است. در حالی که اقتصاد دولتهای غربی از بدترین کسادی بعد از رکود بزرگ رنج میبرد، بسیاری از مشاهدهکنندگان سوالی را مطرح میکنند که 75 سال پیش در مقابل رکود بزرگ نیز مطرح شد: شاید زمان مرگ سرمایهداری رسیده است و ما باید به دنبال جایگزینهای دیگر مانند سوسیالیسم باشیم. در برخی از مقالات قبلی ام، من نشان دادهام که چرا نباید وضعیت فعلی را سرمایهداری نامید و مخصوصا اینکه چرا نباید کسادی حاضر را به پای سرمایهداری گذاشت؛ چرا که با وجود دخالتهای بیحد و مرز دولتها این وضعیت بسیار دور از چیزی است که ما سرمایهداری مینامیم. در این مقاله، من اوضاع را از منظر دیگری بررسی خواهم کرد: اینکه چرا باید از وسوسه سوسیالیسم دوری کنیم. به طور خلاصه، سوسیالیسم چیزی است که نه در تئوری و نه در عمل، کارآ نیست. سوسیالیسم شکست میخورد؛ چرا که انسان جایزالخطا باید از حد و مرز دانش و توانایی خود آگاه باشد. اقتصادها به قدری پیچیدهاند که هیچ کنترل مرکزی قادر به مهار و در بر گرفتن آنها نیست، بلکه تنها در سایه هماهنگی نامتمرکز ایجاد شده توسط بازارها است که اقتصاد میتواند به خوبی عمل کند. اجازه دهید از اینجا شروع کنیم که اصلا سوسیالیسم چیست؟ به لحاظ تاریخی سوسیالیسم به معنای مالکیت عمومی ابزارهای تولید است. سوسیالیسم کلاسیک به دنبال این بود که «مردم» مالک سرمایه شده و بازارها و تولید برای مبادله با برنامهریزی اقتصادی و تولید برای مصرف جایگزین شوند. به جای اینکه مالکان خصوصی سرمایه به استثمار کار و هدر دادن منابع بپردازند، مالکیت عمومی این امکان را به «مردم» خواهد داد که چه چیز، چگونه تولید شود و بدین ترتیب بهرهوری و ثروت بیشتری عاید ایشان گردد. هنگامی که دولتها بازارها را با در اختیار گرفتن صنایع از بین بردند با مشکلات اساسی مواجه شدند، از جمله اینکه چه چیزی چگونه باید تولید میشد؟ این مشکل که چه چیزی باید تولید شود بزرگترین مشکل بود. فرض کنید دولت بازار کفش را از بین ببرد و آنها را مجانی در اختیار شهروندان قرار دهد. در این صورت دولت چگونه باید بفهمد که مردم چه نوع کفشی میخواهند؟ چه مدلی؟ چه رنگی؟ چه اندازهای؟ با استناد به دیگر صنایعی که دولت در اختیار گرفته (مانند آموزش) به این نتیجه میرسیم که دولت به تولید انواع محدودی کفش خواهد پرداخت که همگی شکل و شمایلی یکسان خواهند داشت، بدون اینکه توجهی به خواستههای مصرفکنندگان شود؛ چرا که دولت بیشتر به انگیزههای سیاسی توجه خواهد کرد تا خواستههای مصرفکنندگان. در بازار واقعی کفش که امروزه وجود دارد، رقابت، قیمتها، سودها و زیانها اطلاعات لازم را برای تولید نوع، رنگ و اندازه کفشهایی که مصرفکنندگان خواهان آنها هستند در اختیار تولیدکنندگان میگذارد، به طوری که انواع متنوعی از کفش با اندازه، رنگ و اشکال مختلف تولید میشوند. آیا دولت هیچگاه میتوانست بفهمد که روزی مردم تمایل به خرید کفشهای دوخته شده از پوست کرکدیل خواهند داشت؟ و اگر میتوانست بفهمد چگونه روزی میتوانست عدم تمایل مردم به خرید آنها را – همچنان که اتفاق افتاد – بفهمد و دست از تولید آنها بردارد؟ ولی حتی مشکل «چگونگی» تولید بسیار بنیادیتر از مشکل تولید «چه چیز» است. به عنوان مثالی دیگر: فرض کنید که یک دولت سوسیالیست میداند که باید پلی را بر روی یک رودخانه احداث کند (فرض کنیم که این دولت مشکل «چه چیز» را حل کرده است). آنها این پل را باید از چه چیزی بسازند؟ آجر، چوب، فولاد یا پلاتین؟ فرض کنید هر چهار مورد فوق از لحاظ تکنولوژیک امکانپذیر باشد: کدام یک از این چهار روش، بهرهورترین استفاده از منابع را ایجاب میکند؟ به نظر من در غیاب قیمتهای بازار هیچ راهی برای فهمیدن این مساله وجود ندارد. ما میدانیم که استفاده از پلاتین برای ساختن پل حماقت است؛ چرا که از «قیمت» آن در بازار آگاهیم و میدانیم که پلاتین استفادههای خیلی بهتری در ابعاد کوچکتر دارد. آنتروپرنرها در اقتصاد سرمایهداری میتوانند با استفاده از قیمتهای بازار تخمینی از هزینههای تولید داشته باشند و با استفاده از سودها و زیانها تصمیم بگیرند که چه چیزی را چگونه تولید کنند. بازارها این امکان را به ما میدهند تا بهرهورترین روشها از لحاظ اقتصادی را از میان انتخابهای ممکن (از لحاظ تکنولوژیک) برای تولید کالاها اتخاذ کنیم. مشکلی که سوسیالیستها هیچ گاه نتوانستند با آن کنار آیند این بود که کالاهای اولیه، یا سرمایه، نه یک مورد و نه بینهایت استفاده دارند. کالاهای سرمایهای فردی تنها در چند مورد خاص استفاده دارند و چالش بنیادی بهرهوری اقتصادی و تولید ثروت در این است که عقلاییترین استفاده برای آنها را کشف کند. در یک اقتصاد بازار، که مالکیت خصوصی وجود دارد و این کالاها میتوانند در بازار مبادله شوند، قیمتها به وجود میآیند و این امکان را فراهم میآورند که ارزش اقتصادی کالاها را بتوان مقایسه کرد و سود و زیان را محاسبه نمود. وقتی ما به خرید و فروش میپردازیم، در ضمن مبادله دانش خود در مورد این کالاها را نیز با ارزشگذاری که بر روی آنها انجام میدهیم در اختیار دیگران میگذاریم تا با مشاهده تغییرات قیمتها از ارزش کالاها مطلع گردند. این مساله مخصوصا برای ابزارهای تولید و سرمایه درست است. وقتی دولتها رقابت را با ملی کردن یا مردمی کردن صنایع از بین میبرند، در ضمن این کار امکان کشف راههای جدیدتر و بهتر انجام امور را نیز از بین میبرند. فقط کافی است فکر کنیم که چگونه دانش نامه Wikipedia از جمع شدن ذره ذره دانش نامتمرکز افراد با میلیونها کاربر و میلیونها ویراستار بدون داشتن یک برنامهریزی متمرکز به وجود آمده است تا بفهمیم چرا برنامهریزی متمرکز در سیستمهای پیچیده با بار زیاد اطلاعات مانند اقتصاد شکست میخورد. هیچ فرد یا گروهی نمیتوانست ویکی پدیا را به وجود آورد یا آن را اینگونه به روز (آنچنان که امروز است) نگاه دارد. بازارها، مانند اینترنت، اکوسیستمهای دانش اند که بر پایه رقابت شکل گرفته و رونق مییابند. بدون رقابت هیچگاه نمیتوانیم بفهمیم که مردم چه میخواهند و این کالاها چگونه باید تولید شوند. باید دقت کنیم که شکست سوسیالیسم هیچ ربطی به بدذاتی یا حماقت عاملان قدرت ندارد. حتی اگر باهوشترین و خیرخواهترین افراد هم در راس قدرت باشند، باز هم با ماموریتی روبهرو خواهند بود بسیار فراتر از حدود توانایی آنها است. مساله به این سادگی است که آنها هیچ گاه قادر به جمعآوری اطلاعات لازم برای داشتن عملکردی بهتر از بازار نخواهند بود. این یک محدودیت ساختاری انسان است. البته چیزی هم که در تاریخ اتفاق افتاد این بود که تلاشها برای پیادهسازی سوسیالیسم با این محدودیتها روبهرو شد. هنگامی که آنها از جوانب اقتصادی شکست خوردند، عاملان قدرت به جای قبول شکست، به توزیع منابع به روشی که خود بیشتر میپسندیدند پرداختند. قدرت ثروتمند ساختن خود و اطرافیان کمکم دیگر قابل مهار کردن نبود. این چیزی است که برنده جایزه نوبل اقتصادی، اف. ای.هایک آن را «بدترین در بالاترین رتبه» مینامد. سوسیالیسم به خاطر بدذاتی افراد شکست نمیخورد، بلکه وقتی شکست خورد برای افراد بدذات مسیری سهل برای سوءاستفاده از قدرتی که سوسیالیسم برای نیات خیر در اختیار آنها گذاشته، فراهم میشود. این همان راهی است که ما را از مارکس به استالین میرساند. سوسیالیسم، همانگونه که هایک میگوید، یک خطای عقلی است. ریشه این خطا در برداشتی اشتباه از نحوه کارکرد اقتصاد و محدودیتهای دانش انسان نهفته است. همزمان با اینکه کسادی اخیر باعث شده که دولت آمریکا و دیگر دولتها نقشی پررنگتر در صنایع اتومبیل، مالی و شاید درمانی بر عهده گیرند، شایسته است این نکته را درک کنیم که سرانجام مردمی کردن و ملی کردن صنایع، سرانجامی خوشایند نیست. این کار با از بین بردن تدریجی رقابت، ما را از انتخابهای متنوع، بهرهوری بیشتر و قیمتهای کمتر محروم میکند، همچنین باعث انتقال قدرت عظیمی به دست افرادی میگردد که بهرغم تصور خودشان قادر به استفاده درست از آن نخواهند بود. اشتباه در درک مشکلات سوسیالیسم، ریسک بزرگی را برای آزاد و رفاه خودمان و نسلهای آینده به وجود خواهد آورد. |